ریحانه مچ شوهرش را با همسایه در انباری خانه گرفت

به گزارش گروه آرشیو رکنا، زن جوان در شعبه 264 دادگاه خانواده مقابل قاضی نشسته بود تا به پرونده‌اش رسیدگی شود. دادخواست طلاق داده بود. از دعوا و کتک کاری، از فحاشی و آبرو‌ریزی جلوی در و همسایه، از تحقیر شدن به خاطر ازدواج اول و از گوشه‌گیری دختر 9 ساله‌اش خسته شده بود. شوهرش به شیشه اعتیاد داشت، درست مثل همسر اولش.

ریحانه 28 سال داشت و در حالی که بیشتر همسن و سال‌هایش درگیر دانشگاه و سرخوشی‌های جوانی بودند، او دو زندگی پر از دود و رنج را تجربه کرده بود. ازدواج اولش به 10 سال پیش بازمی‌گشت، به روزهایی که تقدیر هنوز دندان‌‌های تیزش را به او نشان نداده بود. یادش می‌آمد که درست در زمان امتحانات پیش دانشگاهی‌اش سوار ماشین «شهرام» شد تا روی دخترهای پولدار کلاس را کم کند، همین ماجرا مسیر زندگی‌اش را از ادامه تحصیل به دوستی و ازدواج کشاند. روزی که در لباس عروسی به خانه شهرام پا گذاشت، تصور می‌کرد خوشبخت ترین دختر کلاسشان است.

این زوج جوان نخستین روزها و هفته‌‌ها را به خوشی گذراندند، اما کارکردن شوهر در آژانس کفاف هزینه‌های زندگی‌شان را نمی‌داد و او ناچار به شب کاری در یک محل دیگر هم شد. شهرام برای بیدارماندن‌های طولانی پنهانی تریاک می‌خورد و ریحانه بعد از تولد دخترشان فهمید شوهرش به موادمخدر معتاد شده است.

از  سال سوم زندگی مشترکشان اختلافات آنها دامنه وسیع‌تری پیدا کرد و بحث و دعوا جایش را به کتک کاری و فحاشی داد. ریحانه چند ماه بعد از نخستین کبودی زیر چشمش، وقتی  که می‌خواست لباس‌های شهرام را داخل ماشین لباسشویی بیندازد، در جیب کت او وسیله‌ای پیدا کرد که تا آن روز ندیده بود. شیءای شیشه‌ای که با یک جست‌وجوی ساده در اینترنت فهمید اسمش «پایپ» است و از آن برای مصرف مواد مخدر صنعتی استفاده می‌شود.

همان روز راز توهم‌های وقت و بی‌وقت شوهرش را فهمید، پایپ را شکست و رفت به دنبال طلاق. پای شهرام که به دادگاه رسید، توافق کردند ریحانه در ازای بذل مهریه حضانت دخترش را برعهده بگیرد و هر کس برود دنبال زندگی خودش.

ریحانه 6 سال در خانه مادرش زندگی کرد و توانست از راه منشی‌گری در یک شرکت هزینه زندگی خودش و دخترش را تأمین کند تا اینکه با مرد کارمندی آشنا شد که شرایطی مشابه خودش داشت. او از همسرش جدا شده بود و با دو دختر نوجوانش زندگی می‌کرد. آدم جا افتاده‌ای به نظر می‌رسید و از همه مهم‌تر حقوق خوب و مزایای ثابتی داشت. از سوی دیگر ریحانه تنها به ازدواج دائم فکر می‌کرد و برای همین بود که شش سال تنها مانده بود. با این حال تمام مدت آشنایی او با خواستگارش به یک ماه هم نکشید. جشنی ساده برگزار شد و با مهریه 14 سکه زندگی مشترکش را با «مجید» شروع کرد. سه دختر آنها خیلی زود با هم دوست شدند و به نظر می‌رسید همه چیز بر وفق مراد خواهد بود.

اختلافات کوچک بین زن و شوهر یا دخترها حل شدنی به نظر می‌رسید، اما شیوه تربیت بچه‌ها ریحانه و مجید را دچار شکاف عمیقی کرده بود که گاهی آنها را تا پای قهر می‌کشاند. مجید عادت داشت به هر بهانه‌ای بچه‌هایش را کتک بزند و به هر چیزی پیله کند، در مقابل ریحانه با دخترش دوست بود و تا حد ممکن او را در انتخاب‌هایش آزاد می‌گذاشت. با این اوصاف هنوز یک ماه از زندگی مشترک این خانواده 5 نفره نگذشته بود که دود «شیشه» به چشم همه آنها رفت. این بار ریحانه پایپ پیدا نکرد، چرا که بوی مواد را به سادگی می‌شناخت و هنگام مصرف مچ مجید را با مرد همسایه در انباری خانه گرفت.

در آن لحظه انگار دنیا روی سرش خراب شده است، آنقدر جیغ کشید و خودش را زد که از حال رفت. وقتی به حال آمد کسی جز دخترها در خانه نبود. همان روز تصمیم گرفت از مجید هم جدا شود و با دریافت مهریه‌اش یک زندگی مستقل برای خودش درست کند. روی آن را نداشت که دوباره به خانه مادرش برگردد. 

حالا ریحانه با چشمانی اشکبار و بغض در گلو، مقابل قاضی «غلامحسین گل‌آور» نشسته بود تا به درخواست طلاق او رسیدگی شود. در متن دادخواست نسبت به بی‌مسئولیتی شوهرش، اعتیاد او و فریب در ازدواج مطالبی نوشته و در آخر مهریه‌اش را خواسته بود. قاضی شعبه 264 مجتمع قضایی ونک با بیانی ساده و جملاتی روشن به این زن جوان توضیح داد که برای صدور رأی طلاق باید مدارک و شواهد لازم و گواهی‌هایی درباره اعتیاد، نپرداختن نفقه را تهیه و ضمیمه پرونده کند. آنگاه قاضی گفت: «به نظر می‌رسد تحقیق و بررسی لازم را هنگام ازدواج دوم انجام نداده‌ای. با این حال بهتر است برای طلاق عجله نکنی و از مشاوره کارشناسان حقوقی و خانواده کمک بگیری. از طرف دیگر باید همسر شما در دادگاه حاضر شود تا درباره اتهامات وارده و درخواست طلاق شما از خودش دفاع کند.» ریحانه پس از چند سؤال و جواب به این نتیجه رسید که برای محکوم کردن همسرش باید مدارک کافی و لازم را تهیه کند تا بتواند رأی طلاق را از دادگاه بگیرد.

برای ریحانه فرقی نداشت که «معتاد» مجرم باشد یا بیمار، برای او آینده خودش و دختر 9 ساله‌اش از همه چیز مهم‌تر بود؛ در آن لحظات فقط به این موضوع فکر می‌کرد که در ازدواج دوم از گذشته‌اش عبرت نگرفته است.

بهمن عبداللهی /  ایران