چند روز تا مراسم ازدواج حمید بیشتر باقی نمانده بود، حمید به علت دروغ هایی که به همسرش گفته بود، به تکاپو افتاده بود یک ماشین مدل بالا پیدا کرده و آن را به عنوان ماشین عروس در نظر داشته باشد. اما هرچه فکر می کرد به نتیجه نمی رسید. دلش می خواست معجزه ای می شد، به یاد دوستان قدیمی اش افتاد.
آنهایی که در دوران مدرسه با او بودند. یکی از دوستانش در یک نمایشگاه اتومبیل کار می کرد. به سراغ او رفت و با هزار خجالت مشکل را گفت، ولی پاسخ درستی نگرفت. هیچکس به او جواب مثبت نداده بود. با همسرش هم که حرف زد تا خواست عذر و بهانه بیاورد سوسن سگرمه هایش را در هم کرد و با ناراحتی گفت: از همین اول می خواهی زیر حرف هایت بزنی؟ من تحملش را ندارم. مراقب حرف ها و رفتارهایت باش. به خانواده و اقوامم در این مورد حرف زده ام. همه منتظرند تا تو خودی نشان بدهی.
حمید در فکر بود. دیگر نه راه پیش داشت نه راه پس. چند بار خواسته بود با پدر سوسن صحبت کند و مشکلش را بگوید ولی به غرورش فکر می کرد. نباید کم می آورد.
برای همین به فکر دزدی theft یک روزه افتاد. کافی بود یک ماشین را می دزدید و پس از پایان مراسم آن را دوباره سر جای اولش بر می گرداند.
کمین کردن های او برای سرقت Stealing یک ماشین مدل بالا بالاخره نتیجه داد. راننده مسن وقتی از خودرو پیاده شد و داخل مغازه رفت به سرعت خودش را پشت فرمان رساند و با تمام توان پدال گاز را فشار داد. 
سر خیابان وقتی پلیس Police به او ایست داد در حالی که دست و پایش را گم کرده بود به طرف پلیس راند. ماشین مدل بالا بشدت با پلیس برخورد کرد. حمید در میان مردمی که دوره اش کرده بودند. ناچار ماشین را متوقف کرد. 
پلیس با عصبانیت گفت: معلوم است چکار می کنی، خیابان را ورود ممنوع آمده ای، به فرمان پلیس بی اعتنایی می کنی و...
صدای دزد، دزد The Thief و دزد را بگیرید مالک ماشین که به گوش رسید دنیا در نظر داماد نگونبخت تیره و تار شد. داماد دستگیر شد و درحالی که باید به آرایشگاه می رفت تا عروس را به جشن ببرد دستبند به دست خبر دستگیری اش را به عروس خانم داد و ... برای ورود به کانال تلگرام ما کلیک کنید.

 

 

وبگردی