شوهرم مرد خوبی بود اما خواسته عجیبی داشت تا اینکه...
رکنا: وقتی مادرم جلوی چشمانم کشته شد من زندگی ام را برای همیشه باختم.
پدرم به موادمخدر اعتیاد داشت. برادرم نیز به این بلای خانمانسوز گرفتار شد. خدا بیامرز مادرم همیشه سر همین مسئله با آنها درگیر بود.
یک روز مشاجره آنها بالا گرفت. پدرم کنترل خودش را از دست داده بود. او با چاقو مادرم را مجروح کرد. من شاهد پرپر زدن مادرم و مرگ غمانگیزی بودم که هیچ وقت از ذهنم پاک نمیشود. پدرم به زندان Prison افتاد. بعد از مدتی برادرم نیز که شیشه مصرف میکرد، دستگیر شد و به زندان رفت. من مانده بودم با یک دنیا دلتنگی و غم و غصه. آن موقع دختری نوجوان بودم و امیدی به آینده نداشتم. خواستگاری برایم پیدا شد و ازدواج کردم و به خانه شوهر رفتم تا از گذشته تلخ و غمانگیز خود فاصله بگیرم. شوهرم مرد خوبی بود اما او هم به موادمخدر معتاد Addicted بود، ما صاحب دو فرزند شدیم. با اینکه مشکل خاصی نداشتیم اما فکر و ذهنم درگیر بود. لحظه مرگ مادرم و خاطره تلخ آن جنایت Crime هولناک یک لحظه از جلوی چشمانم کنار نمیرفت. شبها کابوس میدیدم و وضعیت روحی و روانیام حسابی به هم ریخته بود. برای اینکه آرامش پیدا کنم، با پیشنهاد شوهرم به مصرف موادمخدر روی آوردم. من در این مدت به بیماری قلبی هم مبتلا شده بودم. مصرف موادمخدر روزهای اول آرامم میکرد. اما بدن و روح و روانم وابسته مواد افیونی شد. دوبار به مرکز ترک اعتیاد رفتم اما فایدهای نداشت. حتی میخواستم به زندگی خودم پایان بدهم. اما به خاطر بچههایم منصرف شدم. ما از شهرخودمان به مشهد آمدیم و هرچه داشتیم خرج مواد مخدر Drugs کردیم. حالا هم از راه دزدی theft و گدایی خرج خود را در میآوریم. البته شوهرم میخواست مرا به فساد اخلاقی بکشاند که زیر بار نرفتم. ماموران کلانتری۲۹ دستگیرم کردهاند. از این زندگی خستهام و از خودم بدم میآید. تمام این بدبختی و فلاکتی که به سر من و خانوادهام آمد و مادرم را قربانی جنایتی هولناک کرد، از سر موادمخدر است و...برای ورود به کانال تلگرام ما کلیک کنید.
ارسال نظر