زن 44 ساله ای که غم و اندوه فراوانی بر چهره رنجور و خسته اش نشسته بود، آهی سوزناک کشید و سفره دلش را مقابل مشاور و مددکار اجتماعی کلانتری سپاد مشهد گشود و گفت: زمانی که 20 بهار بیشتر از عمرم نگذشته بود با پسرعمویم ازدواج کردم. خانواده عمویم در شهرستان زندگی می کردند و من شناختی از پسرعمویم نداشتم. بعد از گذشت مدتی از ازدواجمان متوجه اعتیاد «رئوف» به موادمخدر شدم. او کار نمی کرد و به خاطر اعتیادش هر روز یک تکه از لوازم منزل را می فروخت تا هزینه مواد مخدر مصرفی اش را تامین کند. با دیدن وضعیت «رئوف» مجبور به کار در خانه های مردم شدم و از صبح تا غروب در بیرون از منزل به سر می بردم. در غیاب من، همسرم نیز معتادان دیگر را به خانه دعوت می کرد تا جایی که منزلم به پاتوق مصرف کنندگان مواد مخدر تبدیل شده بود. در این میان متوجه ارتباط همسرم با یک زن معتاد نیز شدم که این موضوع برایم غیرقابل تحمل بود. به همین خاطر با داشتن یک فرزند از «رئوف» جدا شدم. مدتی گذشت و با کارگری و هزار بدبختی و مشقت خودرویی خریدم تا با آن در تاکسی تلفنی بانوان کار کنم. چون از خدمتکاری خسته شده بودم. سال ها از پی هم می گذشت و در کنار دخترم روزگار می‌گذراندم. با پس اندازی که داشتم، برای آن که بتوانم در آینده سرپناهی داشته باشم تصمیم به خرید قطعه زمینی در نزدیکی منزل خواهرم گرفتم. این گونه بود که به یک بنگاه املاک مراجعه کردم تا از موقعیت و شرایط زمین آگاه شوم. با مراجعات مکررم به بنگاه، متصدی آن جا متوجه شد که من زنی مطلقه هستم و او با داشتن همسر و فرزند از من درخواست ازدواج کرد. من هم بیماری دخترم را بهانه کردم و جواب رد دادم اما او هر بار با چرب زبانی و دادن وعده و وعیدهای زیادی تلاش می کرد نظر مرا تغییر دهد. تا این که مدعی شد دخترم را همانند فرزند خودش بزرگ و حمایت می کند و مثل یک پدر پشتیبان او خواهد ماند. این گونه بود که من هم بدون تعیین هیچ مهریه ای با صابر ازدواج کردم و به خانه ای که برایم گرفته بود رفتم .مدتی از ازدواجمان می گذشت که کم کم صابر از دادن خرج  و مخارج زندگی و هزینه های دارو و درمان دختر بیمارم سرباز زد و از این رو مشکلات و اختلافاتی پیش آمد. در این میان درگیری ها و اختلاف افکنی های فرزندان صابر نیز باعث به هم خوردن نامزدی دختر 17 ساله ام شد چرا که آن ها از ازدواج من و صابر ناراحت بودند و این موضوع مرا به شدت عذاب می داد. با گذشت 11 سال از زندگی مشترکمان با صابر، هنوز فرزندانش مرا به عنوان زن پدرشان نپذیرفته اند تا جایی که پسر صابر برای انتقام از من خودروام را مقابل مغازه پدرش تخریب کرد. اما همسرم نه تنها برخوردی در مقابل این عمل زشت فرزندش نکرد، بلکه باعث تحقیر من شد و باز هم طبق معمول از پسرش حمایت کرد. دیگر از این وضعیت خسته شده ام و نمی توانم این همه تحقیر را تحمل کنم چرا که وعده های صابر همه پوچ بود و...