اشک یک مادر بی نوا برای استاندار مشهد !
حوادث رکنا: از 19سال قبل که شوهرم فوت کرد زیر سقف همین اتاق های چوبی با فرزندان معلولم زندگی می کنم و با کمک های کمیته امداد و بهزیستی روزگارم را به سختی می گذرانم تا آبرویم حفظ شود اما اکنون فقط به خاطر نصب یک علمی شرکت گاز، اشکریزان آواره شهر شده ام و از نگاه کردن به چهره پسرم شرم دارم، چرا که ...
به گزارش رکنا، این ها بخشی از اظهارات پیرزن 77 ساله ای به نام «صغری عدالتیان» است که پاسکاری برخی کارکنان شرکت گاز و بنیاد مسکن چناران، زندگی یخ زده اش را از گرمای ثروت ملی دور کرده است.
او در حالی که پلاستیک حاوی اسناد و مدارک و نامه های اداری را در دست می فشرد، درباره قصه دردناک زندگی اش گفت: 14 سال بیشتر نداشتم که با پسردایی ام ازدواج کردم و در همین روستای فتح آباد از توابع چناران به زندگی مشترک ادامه دادم. شوهرم باغداری می کرد و من هم به امور خانه داری مشغول بودم.
حاصل این ازدواج فامیلی هفت دختر و پسر بود که متاسفانه سه فرزندم معلول به دنیا آمدند. اما من آن ها را از جانم بیشتر دوست داشتم و همه زندگی ام را به پایشان ریختم. خلاصه زندگی روستایی ما در حالی سپری می شد که هیچ گونه امکاناتی نداشتیم. با آن که روستای ما در نزدیکی بزرگراه آسیایی قرار دارد اما تا چند سال بعد از انقلاب حتی از نعمت آب و برق هم محروم بودیم.
به جز دو دختر معلولم، بقیه فرزندانم ازدواج کردند و به دنبال سرنوشت خودشان رفتند. اما تیره روزی های من از 19سال قبل، زمانی آغاز شد که همسرم از دنیا رفت و من باید از فرزندان معلولم مراقبت می کردم. با آن که فرزندانم چیزی را از من دریغ ندارند و من هم عاشقانه آن ها را دوست دارم ولی با کمک های کمیته امداد، بهزیستی و یارانه روزگارم را می گذرانم تا دست نیاز دراز نکنم چرا که آن ها نیز اوضاع مالی خوبی ندارند.
با وجود این به هنگام بیماری یا انجام امور اداری به سراغ یکی از فرزندانم می روم که کارگر ساختمانی است و او با جان و دل از من استقبال می کند. با این همه مهربانی، باز هم وقتی به دستان زخمی و پینه بسته اش نگاه می کنم از خودم خجالت می کشم چرا که می دانم در این روزهای کرونایی بیکار است ولی هیچ گاه به روی خودش نمی آورد تا من شرمنده نشوم.
امروز هم با خجالت زدگی سراغش آمدم تا مرا از این پاسکاری های اداری نجات بدهد چون دیگر پولی برای هزینه های رفت و آمد به چناران را ندارم. پیرزن با چشمانی اشکبار و بغضی تلخ ادامه داد: از مدتی قبل قرار شد به روستای ما گازرسانی شود و ما هم در این سال های آخر عمر از نعمت گاز شهری برخوردار شویم اما حالا که برای نصب علمی های گاز، منازل را علامت گذاری کرده اند، مجریان شرکت گاز می گویند منزل شما در نقشه نیست! و باید به بنیاد مسکن بروید! به آن ها گفتم چگونه چهار منزل دیوار به دیوار (همسایگان) در نقشه اجرایی شما وجود دارد اما منزل من در این نقشه دیده نمی شود!
در حالی که بیش از 60 سال است در این خانه روستایی زندگی می کنم! بالاخره چاره ای نداشتم جز آن که با کمک پسرم به بنیاد مسکن چناران بروم. وقتی کارکنان بنیاد مسکن مدارک واسناد مالکیت را دیدند به پسرم گفتند همه مدارک شما کامل است و ما به طور کلی این موارد را به شرکت گاز اعلام کرده ایم و شما باید به شرکت گاز بروید! به هر سختی و بدبختی بود روز بعد باز هم خجالت زده نزد پسرم رفتم و با هم به شرکت گاز مراجعه کردیم ولی با بی اعتنایی و برخورد سرد کارکنان شرکت گاز رو به رو شدیم.
آن ها گفتند هرچه در نقشه است اجرا می کنیم، بقیه به ما ربطی ندارد! ناامید و خسته به روستا بازگشتم. برخی از اهالی گفتند به فرمانداری یا استانداری برویم. من هم که نمی دانم استاندار چه کاره است! دوباره به مشهد آمدم تا شاید پسرم استاندار را پیدا کند و مدارکم را به او بدهد تا شاید از رفتن به این اداره و آن اداره نجات پیدا کنم و فرزندان معلولم را در خانه تنها نگذارم چرا که می ترسم خدای ناکرده حادثه تلخی رخ بدهد!
در حالی که پیرزن اشک هایش را با گوشه چادر سیاهش پاک می کرد و زبان به دعا گشوده بود، پسر میان سال او نیز از راه رسید و دست مادرش را گرفت تا چاره ای برای رهایی از این حق طبیعی پیدا کند و گرمای بخاری گازی، او را از این زندگی یخ زده نجات دهد. آن ها رفتند اما بغض عجیب و اشک هایی که برای دیدار استاندار از چشمان پیرزن می چکید مرا به فکر فرو برد. با خود اندیشیدم این اشک ها کدام مدیر جوانمرد را به یاری «مادری کوخ نشین» فرا می خواند تا شرمنده دستان پینه بسته فرزندش نشود؟ آیا کسی این نالهها را خواهد شنید؟... آخرین قیمت های بازار ایران را اینجا کلیک کنید.
ماجرای واقعی در گوشه و کنار شهر
ارسال نظر