اشک های مادر بخاطر اشتباه نابخشودنی پسر ناخلف / خوشگذرانی به چه قیمتی؟
رکنا: نادم است اما پشیمانی برایش سودی ندارد. برای رسیدن به آرزوهای دور و درازش از راه درست خارج شد و میانبر زد اما در پیچ تند طمع و زیاده خواهی چپ کرد. به جای نان بازو سراغ مواد و سرقت رفت اما سرانجام گرفتار شد.
به گزارش رکنا، زندانی جوان به جای جاری کردن لبخند بر لبان مادرش مدام اشک را بر گونه های او جاری و جوانی اش را خرج تباهی و خلاف می کرد و حاصلش بدنامی و همنشینی با میله های سرد زندان شد. در ادامه گفت و گوی خبرنگار ما را با یک سارق زندانی می خوانید.
چند وقت و به چه جرمی در حبس هستی؟
دو سال است که به خاطر سرقت و درگیری در زندان هستم.
شغل ات چه بود و متاهل هستی؟
کابینت ساز بودم. از زمانی که ترک تحصیل کردم وارد این کار شدم. به خاطر رفیق بازی دل به کار نمی دادم و برای همین معتاد شدم. کسی حاضر نبود یک معتاد و رفیق باز دامادش شود و البته خودم هم مایل به ازدواج نبودم چون آن را مانع رسیدن به آرزوهای دور و درازم می دانستم.
چرا به سمت سرقت رفتی؟
زمانی که به ناچار ترک تحصیل کردم کابینت سازی را شروع کردم چون پدرم هم در همین کار مشغول بود. وقتی پدرم را می دیدم که بعد از یک عمر کار آبرومندانه هنوز به نوعی هشت اش گرو نه اش بود و نمی توانست شکم خانواده اش را سیر کند دلسرد می شدم. می خواستم خیلی زود به آرزوهایم برسم و مثل پدرم آرزو به دل نمانم برای همین کابینت سازی را رها کردم و وارد منجلاب خلاف شدم.
سابقه کیفری و اعتیاد داری؟
بله سابقه دارم. قبلاً به جرم نزاع و درگیری چند بار دستگیر شدم.
با دوستان حقه بازم شیشه مصرف می کردیم.
موقع سرقت همدست داشتی؟
بله، من به اتفاق یک نفر دیگر دست به سرقت می زدیم. هر چیزی را که گیرمان می آمد سرقت و البته بیشتر سعی می کردیم کیف پول یا گوشی سرقت کنیم، چون حجم اش کم و از طرفی قیمت اش بالا بود.
چطور با همدستت آشنا شدی؟
آشنایی مان اتفاقی بود. هر دو مصرف کننده مواد صنعتی بودیم و یک روز که داخل یکی از پاتوق ها مشغول مصرف مواد بودم با همدستم آشنا شدم. چون موادم کم بود او مقداری مواد به من داد و سر همین ماجرا شیفته مرامش شدم! بعد از این اتفاق او را ندیدم تا این که دوباره روزی به طور اتفاقی دوستم را در خیابان با سر و صورت خون آلود دیدم و فهمیدم چند نفر او را کتک زده اند. چون خودم را مدیون او می دانستم و از طرفی سرم برای دعوا و درگیری درد می کرد با ضاربان درگیر شدم. بعد از این اتفاق دوستی بین ما شکل واقعی به خود گرفت و تصمیم گرفتیم با هم شراکت کنیم.
گفتی چند بار به زندان افتادی؛ چرا دست از خلاف برنداشتی؟
چند بار به خاطر سرقت و درگیری به زندان افتادم. البته چند بار اول که به زندان افتادم در استان دیگری بودم. قبل از شروع به سرقت ابتدا شیشه مصرف می کردیم تا ترس بر ما غلبه نکند و بعد از آن با همدستی دو نفر دیگر به عنوان مسافر خودروهایی را که می دانستیم گوشی و کیف پر پولی دارند به عنوان دربست می گرفتیم.
در مسیر با پرت کردن حواس راننده در یک بزنگاه گوشی یا کیف پولش را سرقت می کردیم و بعد از آن پیاده می شدیم و پا به فرار می گذاشتیم. البته گاهی اوقات راننده متوجه و کار به درگیری کشیده می شد و به زور گوشی اش را سرقت می کردیم. هر بار با شکایت و پیگیری های مال باختگان دستگیر و روانه زندان می شدیم. بعد از مدتی که از زندان آزاد می شدم سر کار می رفتم و زمانی که صاحب کارم متوجه می شد سابقه دار هستم به بهانه ای عذر مرا می خواست و بیکار می شدم. البته خودم هم زیاد تمایل نداشتم با نان بازو و عرق ریختن چرخ زندگی ام را بچرخانم برای همین به دنبال یک کار ساده با درآمد خوب بودم که غیر از خلاف هم چنین کاری پیدا نمی شد.
با پول های سرقتی چه کار می کردید؟
همه را خرج مواد و خوشگذرانی خودمان می کردیم. کسی را تا حالا ندیده ام که از طریق دزدی و خلاف عاقبت به خیر شده باشد؛ شاید شخص چند صباحی خوش بگذراند اما خفت و خواری که گربیان گیرش می شود به لذت زودگذرش نمی ارزد.
چطور شد دستگیر شدی؟
بعد از این که چند سال در یکی از استان های بزرگ کشور دست به سرقت زدم و بابت این کار هم چندین بار روانه زندان شدم آخرین بار که از زندان آزاد شدم به زادگاهم برگشتم. روزی که قصد سرقت از یک مسافربر شخصی را داشتیم گویا ماموران ما را تحت نظر داشتند و در حین سرقت و قبل از این که بتوانیم فرار کنیم دستگیر شدیم و به پایان خط رسیدیم. وقتی به گذشته ام فکر می کنم می بینم همه عمر و جوانی ام را تباه کرده ام. اگر به جای رفیق بازی و دزدی به درآمد کابینت سازی قانع بودم حداقل هم اکنون یک زندگی ساده و آبرومندانه داشتم نه این که این چنین پیش خانواده و فامیل سرافکنده و خوار شوم.
خانواده ات با کارهای خلافت چطور برخورد می کردند؟
با کارهایم آبرویی برای پدرم پیش دوستانش نگذاشتم. پدرم سعی کرد با نان بازو ما را بزرگ و با آبرو زندگی کند اما من همه رشته هایش را پنبه کردم. اعضای خانواده ام زیاد دل خوشی از من ندارند و اگر چه در ظاهر ابراز نمی کنند که از من بیزار هستند اما خوب می دانم که بود و نبود من برای شان فرقی ندارد چون کار مثبتی در زندگی ام برای شان انجام نداده ام. بیچاره مادرم که مدام یک چشم اش اشک بود و چشم دیگرش خون، اما کاری از دستش بر نمی آمد چون زمانی که شیشه مصرف می کردم کسی جلودار من نمی شد. می خواهم این بار به خاطر اشک های مادرم هم که شده بعد از آزادی از زندان همان حرفه کابینت سازی پدرم را ادامه دهم و به جای اشک، لبخند را بر لبان مادرم جاری کنم.برای ورود به کانال تلگرام ما کلیک کنید.
صدیقی
ارسال نظر