گفت و گو با مرد مشهدی که از شلیک تیر به سرش جان سالم به در برد !

این ها بخشی از صحبت های یک کارمند اخراجی است. مرد تیزهوش دیروز و بی رمق امروز درباره ماجرای زندگی زنگار بسته اش می گوید:

تیزهوش و در مدرسه شاگرد اول بودم. سوم دبیرستان در یک اتفاق ناگوار سرنوشتم تغییر کرد. کارهای فرهنگی که انجام می دادم به مذاق یکی از اوباش محله خوش نیامد تا این که روزی از ناحیه سر مورد هدف گلوله او قرار گرفتم.

بعد از این اتفاق چندین ماه در بیمارستان بستری شدم و قرص اعصاب مصرف می کردم. دامادمان به من پیشنهاد داد به جای خوردن قرص و داروهای شیمیایی کمی مواد مصرف کنم تا حالم بهتر شود. پیشنهادش را قبول کردم چون از دست قرص ها خسته شده بودم.

با مصرف مواد طولی نکشید که معتاد شدم. مادرم به خیال این که تجویز دکتر است کاری با من نداشت تا این که وارد دانشگاه شدم و بعد از آن با گرفتن مدرک فوق دیپلم دانش آموخته شدم.

در آزمون یک نهاد دولتی شرکت کردم و قبول شدم و هنگام گرفتن آزمایش با روش های خاصی اعتیادم را منفی نشان دادم. به محض منفی شدن جواب آزمایش دوباره مصرف مواد را شروع کردم و همین روش را برای ازدواجم نیز به کار بردم و کسی متوجه اعتیادم نشد.

همسرم وقتی متوجه اعتیادم شد او را به بهانه مریضی دست به سر و راضی کردم. بعد از استخدام از طریق یکی از همکارانم با کریستال آشنا شدم و او به من اطمینان داد که مصرف این ماده اعتیادآور نیست و از طرفی وقت زیادی نمی گیرد و با سه دود سرحال و قبراق خواهم شد. اوایل با مصرف کریستال با حال خوب سرکار حاضر می شدم اما رفته رفته تاثیر نشئه آن کم شد و مجبور شدم مصرفم را افزایش دهم. همین امر روی چهره ام تاثیر گذاشت و بعد از آن مدیران اداره متوجه اعتیادم شدند و اولین کارت زرد را به من دادند. سه ماه وقت داشتم تا اعتیادم را ترک کنم وگرنه گزینه اخراج پیش رویم بود. به ناچار از روی ترس چند ماه ترمز مصرف مواد را کشیدم و مدتی پاک ماندم. دوباره همکارم مثل شیطان Evil در جلدم فرو رفت و به من پیشنهاد داد اگر کریستال را با شیشه قاطی و مصرف کنم اصلاً کسی متوجه ماجرا نمی شود و مشکل خماری ام حل خواهد شد.

با این جملات نابخردانه همکارم و البته حماقت خودم بیشتر از قبل در منجلاب اعتیاد غرق شدم و به ناچار بعد از آن با کمک یکی از همکارانم هر بار که بازرسان به محل کارمان می آمدند با ترفند های خاصی از تیررس آن ها خارج می شدم یا این که مرخصی می گرفتم تا مبادا اعتیادم مشخص شود و به مشکل بخورم.

این وضعیت در اداره نزدیک به 5 سال ادامه پیدا کرد. در این مدت صاحب چند فرزند شدم.

همسرم مدام به من تذکر می داد و خواهش می کرد به خاطر فرزندان مان هم که شده از مصرف مواد دست بکشم و چندین بار با حالت قهر خانه را ترک کرد بلکه گشایشی شود اما من گوشم به این حرف ها بدهکار نبود.

حتی چند بار با کمک همسرم به کمپ رفتم تا از شر مواد خلاص شوم اما چون اراده ای برای ترک نداشتم به جای آن، نوع موادم را عوض می کردم و خیلی سریع وارد منجلاب اعتیاد می شدم و روز از نو و روزی از نو. بالاخره بعد از مدت ها قایم باشک بازی در محل کارم یک روز از اداره با من تماس گرفتند و با بهانه کار ضروری مرا خواستند. وقتی پایم به اداره رسید در تله بازرسان افتادم و با دادن آزمایش اعتیاد دستم جلوی مدیر و مافوقم رو شد و دیگر مهلتی در کار نبود چون قبلاً تمام فرصت ها را سوزانده بودم.

با کارت قرمز مستقیم مسئولان اداره اخراج شدم و زندگی ام دگرگون شد و دچار مشکلات عدیده مالی شدم. مادرم مدتی با مستمری پدرم خرج زندگی ما را داد و اگر این کار را نمی کرد مطمئناً دست به سرقت و هزار کار ناجور دیگر می زدم.

همسرم هم از من ناامید شد. وقتی دید من اصلاح نمی شوم دست بچه ها را گرفت و از من جدا شد.

بعد از جدایی از دار و ندار زندگی مشترک فقط چند عدد وسایل استعمال مواد برایم ماند و مادرم چون طاقت خماری و درد کشیدن مرا نداشت پول موادم را می داد و گاهی به کیف پولش دستبرد می زدم.

مدام یا در توهم و خواب یا در خیابان ها دنبال مواد سرگردان بودم.

یک شب که از شدت خماری داخل خیابان دنبال مکانی برای مصرف مواد می گشتم به خاطر چهره غلط اندازم توسط پلیس Police دستگیر و مدتی روانه زندان شدم. بعد از مدتی از زندان آزاد شدم اما از کارهای زشت دست بردار نبودم. به خاطر این رفتارهای نادرستم مادرم از غصه سکته کرد و کنج خانه افتاد.

این ماجرا تلنگری برایم شد تا عبرت بگیرم و دست از اعتیادم بردارم. برای همین این بار با میل و علاقه خودم به کمپ آمده ام تا بعد از پاک شدن دل شکسته مادرم را شاد کنم و زندگی جدیدی را آغاز کنم.خواندنی های رکنا را در اینستاگرام دنبال کنید

یوسف صدیقی