داستان این پرونده جنایی براساس واقعیت اما اسامی غیرواقعی است
اعدام برج ساز شیراز در کرمانشاه
رکنا: «امید» 37 ساله در اوج جوانی و با هزاران رویا و آرزو، اسیر خشم و کینهای مرگبار شد که هم نازنین هفت ساله را یتیم کرده و هم طناب دار را دور گردن خودش انداخته است.
امید از سال 93 که با خانواده آقای لرستانی آشنا شد و با «داریوش» یکی از دامادهای این خانواده طرح رفاقت و شراکت ریخت، گمان می کرد که شانس و خوشبختی در خانه اش را زده و بزودی باید جشن میلیاردر شدن بگیرد.
امید و داریوش هر چه داشتند روی هم ریختند تا یک بساز و بفروش حسابی در شهر کرمانشاه راه بیندازند. برای این کار امید باید هر از گاهی خانه و خانواده اش در شیراز را ترک می کرد و برای پیگیری ساخت و سازها و کمک به داریوش به کرمانشاه می آمد. در ابتدا اوضاع به خوبی پیش می رفت و قطار خوشبختی امید خیلی زود به حرکت درآمد.
2 آپارتمانی که آنها با هم ساخته بودند، پیشرفت زیادی کرده بود اما هنوز نازک کاری ساختمان و تسویه حساب شهرداری باقیمانده بود. با این حال امید دیگر پولی برایش نمانده و حتی مقروض هم شده بود. به همین دلیل از داریوش خواست که برخی واحدها را پیش فروش کند: «داریوش به من می گفت که واحدها مشتری ندارد و مجبوریم زیر قیمت بفروشیم.»
از سوی دیگر رفتارهای داریوش، امید را حسابی مشکوک کرده بود اینکه او به یکباره صاحب خودروی شاسی بلند شد و زندگی سخت گذشته او جای خود را به بریز و بپاش داد.
امید تصمیم گرفت تا زمانی که از این معما سر در نیاورده است، رسیدهایی که داریوش به اسم هزینه های تکمیل ساختمان برایش می آورد، پرداخت نکند. او خیلی زود فهمید که داریوش خیانت Cheat کرده و بسیاری از پول هایی که به اسم هزینه عوارض شهرداری گرفته، در جیب خودش گذاشته است. حتی پیش فروش واحدها را هم دور از چشم امید شروع کرده بود: «بعدا فهمیدم که پول این واحدها را خرج زندگی شخصی خود و خانواده اش می کرد.»
امید از همان ابتدا بر این بود که با کمک پدرزن داریوش، ماجرا را ختم به خیر کند اما خانواده لرستانی هم چندان مایل نبودند که در این اختلاف مالی دخالت کنند. این بود که امید با کمک دادگاه توانست سهم خود را از آپارتمان Apartment ها پس بگیرد و حتی به فکر کشاندن داریوش به دادگاه باشد: «دنبال جمع کردن مدرک برای جلب او و جبران خسارت هایم بودم زیرا برای من بخشی از یک ساختمان تکمیل نشده مانده بود که نقد کردن آن سخت بود.»
در همین گیرودار امید با خبر شد که داریوش به دلیل بدهی به شخص دیگری در آستانه بازداشت قرار دارد اما با ضمانت «داوود» باجناق خود از حبس گریخته است. امید که رابطه دوستانه ای با داوود داشت حسابی از کار او عصبانی شد و کینه ای بزرگ به دل گرفت بویژه وقتی فهمید داریوش از کرمانشاه رفته و کسی از او خبر ندارد.
وقتی تلاش امید برای پیدا کردن داریوش به نتیجه نرسید، به سرش زد که از داوود انتقام بگیرد: «این داوود بود که داریوش را به من معرفی کرد و با ضمانت او باعث شد از بازداشت آزاد شود به همین دلیل به فکر انتقام از او افتادم.»
امید ابتدا به فکر افتاد که بوسیله یکی از اراذل شهر کرمانشاه داوود را گوشمالی دهد اما این کار دلش را آرام نمی کرد تا اینکه یک فکر شیطانی به ذهن و قلبش زد. روزهای زیادی خانواده اش را در شیراز تنها گذاشت و در خیابان های کرمانشاه چرخید و به بزرگترین تصمیم زندگی اش فکر کرد؛ قتل Murder داوود: «این تصمیم نتیجه فشارهای روانی زیادی بود که به من وارد شد و جبران آن را فقط در کشتن Killing داوود می دیدم.»
تصور امید این بود که حالا که دستش به داریوش نمی رسد با کشتن داوود می تواند قلب Heart پر از کینه و خشم خود را آرام کند بی آنکه بخواهد تاوانی پس دهد. هدفش که قطعی شد به دنبال تهیه اسلحه افتاد. با کمک و راهنمایی اوباش و قاچاقچیان سطح شهر با 2 واسطه و پرداخت 10 میلیون تومان توانست یک کلت کمری تهیه کند.
با سیم کارت پنج هزار تومانی که از میدان آزادی Freedom تهیه کرده بود، به داوود زنگ زد و با او یک قرار ملاقات در شهرک رودکی گذاشت. ساعت 10 شب. امید که می خواست هیچ ردی از خود بجا نگذارد، یک خودرو 206 هم کرایه کرد تا با آن بر سر قرار برود.
هرچه ساعت به زمان قرار نزدیک می شد، لرزش دستان امید بیشتر می شد و قطره های عرق بیشتری بر صورتش می نشست. داوود از راه رسید و بی خبر از همه جا بر روی صندلی شاگرد نشست. گمان می کرد امید فقط به دنبال اطلاعاتی از داریوش است. در ابتدا ظاهرا همین طور بود.
امید با صدایی پر از اضطراب چندین بار از داوود پرسید که داریوش کجاست؟ اصرار داشت که اگر از داریوش اطلاعاتی ندهند حتما با او همدست است. انگار بیش از آنکه دنبال پاسخ باشد، منتظر یک بهانه بود. جنگ بزرگی بین احساس و عقل امید در گرفته بود. او اما تسلیم خشم خود شد و به دستور قلب آغشته از کینه اش، اسلحه را از زیر ران خود بیرون کشید و در چشم به هم زدنی سینه داوود را شکافت: «نمی دانستم چه باید بکنم. اصلا قدرت تصمیم گیری نداشتم. کلت را که بیرون کشیدم بی اختیار به سمت سینه اش گرفتم و شلیک کردم.
آنقدر هول کرده بود که یک گلوله هم به در ماشین زدم. همان لحظه از نوک پا تا فرق سر پشیمان شدم اما کار از کار گذشته بود. داوود مقداری به خود پیچید و ثانیه هایی بعد دیگر نفس نکشید. «اطراف محل توقف ما خلوت بود و فکر می کنم کسی متوجه ماجرا نشد. تنها چیزی که به ذهنم رسید اینکه ماشین را روشن کنم و با جسد داوود از محل دور شوم.»
آن شب پلک های امید روی هم نرفت و تا صبح هزار کابوس وحشتناک از مقابل چشمانش گذشت. تنها فکری که به ذهنش رسید بردن جنازه داوود به شیراز بود. فکر می کرد اگر جنازه را گم و گور کند، جنایتش بر ملا نمی شود. داوود را در صندوق 206 گذاشت و رویش یک پتو کشید و کله سحر به سمت شیراز به راه افتاد بی آنکه پلیس Police به او مشکوک شود به مقصد رسید. در بیابان های اطراف شهر جنازه داوود را زیر خاک کرد به امید اینکه راز قتل او هم دفن شود.
خانواده داوود که در جریان قرار ملاقات او با امید بودند، پس از حادثه Incident در به در دنبال داوود و امید گشتند اما برقراری تماس بی فایده بود. نزدیکان داوود در ابتدا تصور کردند که امید، داوود را گروگان hostage گرفته است. صبح روز بعد که به کلانتری هم شکایت بردند همین را گفتند. امید پس از چند روز که تماس های مکرر خانواده نگران داوود را پاسخ داد، مدعی شد که اصلا با داوود هیچ ارتباطی نداشته و از او بی خبر است.
آرام آرام و با پیگیری ریز پیامک ها و شنود تماس های امید در روزهای پیش از حادثه و روز قتل، کارآگاهان قضایی عرصه را بر امید تنگ کردند طوری که حرف های متناقض او روز به روز بیشتر و در نهایت به اعتراف او منجر شد.
امید در مقابل اسناد و شواهدی که در دادسرا در مقابلش بود، تسلیم شد و درست 40 روز پس از قتل لب به بیان حقیقت گشود تا آخرین روزنه های امیدواری همسر و دختر بچه داوود و پدر و مادر 70 ساله او برای زنده بودن داوود را ببندد.
اکنون امید 35 ساله که در نتیجه خشمی هیجانی سایه سر و تکیه گاه نازنین هفت ساله را گرفته، نه فقط به زندگی خود که به آرامش و دلخوشی خانواده اش هم پایان داده است. گوشت تن او و نزدیکانش هر لحظه آب می شود و در هراس و اضطرابند که حکم قصاصش کی صادر می شود. به همراه امید، چهار نفری هم که در تهیه اسلحه او را یاری داده بودند، در دام قانون Law افتادند. خواندنی های رکنا را در اینستاگرام دنبال کنید
کارخوبیکردنوقتیوحقشروخوردن