جدایی ابدی دوقلوهای آتش نشان در فاجعه پلاسکو/حسام از کنار پلاسکو تکان نمی خورد+عکس
رکنا: سه پسر خانوادهی هوایی آتشنشان بودند، اما حالا کوچکترین فرزند خانواده پرواز کرده است.
حامد و حسام، مثل همهی آتشنشانهای پایتخت بودند، با انگیزه و جسور. مهمترین تفاوتشان با بقیهی مردان آتش نشان این بود که تنها دوقلوی آتش نشان تهران بودند، اما حالا تنها از حامد یک خاطره باقی مانده است.
خاطره از مردی که یک روز در میان آتش رفت و دیگر برنگشت، حالا حسام تنها بازماندهی دوقلوهای آتش نشان است و خانوادهی «هوایی» عزادار رفتن کوچکترین فرزند خانواده.
وقتی پلاسکو آوار شد
کم کم داشت غم از دست دادن پدر برای خانوادهی هوایی تسکین مییافت که پلاسکو آوار شد و کوچکترین پسر خانواده به شهادت رسید.
حامد تنها چهار ماه بود که به کار در ایستگاه آتش نشانی مشغول شده بود که در آتش پرکشید و رفت.
حبیب هوایی ، برادر بزرگتر حامد از 9 روز انتظار تلخ برای یافتن پیکر برادرش و از حال و هوای غمگین این روزهای خانهشان میگوید: « این روزها دور و بر مادرم شلوغ است، فامیل و دوستان او را تنها نمیگذارند و لطف و دلداری همهی مردم ایران برای خانوادهی ما مرهم بزرگی است.»
از دوست و آشنا و فامیل گرفته تا همسایهها و حتی غریبههایی که ماجرای شجاعت حامد به گوششان خورده ، این روزها به خانهی شهید هوایی رفت و آمد میکنند و جلوی در این خانه را غرق گل و پلاکاردهای تسلیت کردهاند.
با اصرار وارد آتش نشانی شد
« تازه چهار ماه بود که وارد آتشنشانی شده بود.علاقهی خیلی زیادی داشت که وارد این شغل شود.»
حبیب هوایی این را میگوید و ادامه میدهد: «چند سال است که در آتشنشانی مشغول کارم. حسام برادر دوقلوی حامد هم از حدود هشت سال پیش آتشنشان شد.
همهی اینها باعث میشد شناخت حامد به شغل آتش نشانی کامل باشد و او با علاقه و عشق و با چشم باز این شغل را انتخاب کند.
چند بار در آزمون استخدامی آتش نشانی شرکت کرد تا بالاخره قبول شد و از چهار ماه پیش، کارش را در ایستگاه 28 شروع کرد.»
صندلی خالی در روز امتحان
آن روز حامد و حسام امتحان داشتند. هر دویشان دانشجوی مقطع کارشناسی بودند، صبح زود حسام به حامد زنگ زده و گفته بود که برای رفتن به دانشگاه دنبالش میرود اما حامد گفته بود که امروز به جلسهی امتحان نمیآید چون در پلاسکو آتش سوزی شده و میخواهد به عنوان نیروی پشتیبان در عملیات اطفای حریق حاضر باشد
با اینکه حامد از قبل، برای رفتن به جلسهی امتحان جایگزینش را هم در شیفت مشخص کرده بود ولی آن روز با حسام به امتحان نرفت و راهی پلاسکو شد.
تلفن صبحگاهی آخرین باری بود که حسام صدای برادر دوقلویش را شنید: «من در روابط عمومی اخبار مربوط به پلاسکو را پیگیری میکردم.
اما حسام اینقدر در فکر حامد بود که سریعتر از من از ریزش آوار باخبر شده بود.حدود ساعت 11 بود که با نگرانی زنگ زد و گفت پلاسکو ریخته و حامد هم آنجا بوده.حالش خیلی بد بود و من سعی میکردم آرامش کنم.»
کنار آوار پلاسکو
چد دقیقه بعد هر دو برادر خودشان را به پلاسکو رساندند، به پلاسکویی که دیگر نبود و حالا به کوهی از آوار بدل شده بود.«حسام با ماشین، خودش را به محل حادثه Incident رسانده بود.
من هم بعد از او رسیدم، سعی کردیم در میان انبوه جمعیت خودمان را به همکارانمان که در حال فعالیت بودند برسانیم. با توجه به اینکه خودمان آتش نشان بودیم ما را به نزدیکی محل حادثه راه دادند.»
در دقایق اول بعد از رسیدن حبیب و حسام به محل حادثه، خیلیها به آنها امیدواری دادند و گفتند که حامد را دیدهاند: «چند نفری در همان دقایق اول به ما گفتند که حامد را دیدهاند، حال هیچ کس در آن لحظات و در آن دقایق خوب نبود، احتمالا حامد را قبل از ریزش آوار دیده بودند و حالا تمرکز نداشتند.
دوستان و فامیل به من زنگ میزدند و من میگفتم که دوستانمان حامد را دیده اند.حسام خیلی بیتابی میکرد و با حرف همکارانمان هم آرام نمیشد، از اورژانس و بیمارستان و نیروهای امداد پرس و جو کرد و بالاخره فهمیدیم که حامد زیر آوار مانده است.»
عدهای از دوستان حامد تا آخرین لحظات در کنار او بودند: «با هر کسی که فکرش را میکردیم در کنار حامد بوده حرف میزدیم.
عدهای از دوستانش میگفتند که تا آخرین لحظات در کنارش بوده اند و او در طبقهی دهم مشغول خاموش کردن آتش بوده که ناگهان قسمتی از راه پله فرو ریخته است.
از حرفهای آنها میشد فهمید که حامد نتوانسته بود خودش را به طبقههای پایینی برساند چون راه پله ریخته بود و او حتی نتوانسته بود در آخرین دقایق خودش را از پنجره به بیرون برساند، چون پنجرهی طبقات بالایی فنسکشی شده بود.
9 روز انتظار کشنده
در اولین ساعتهای بعد از حادثه، خانوادهی هوایی هم مثل بقیهی خانوادههای شهدای آتش نشان به زنده بودن عزیزشان امید داشتند.
حبیب هوایی میگوید: در آن ساعتها و دقایق اولیه، برای زنده بودن حامد دعا میکردیم، حسام از کنار پلاسکو تکان نمیخورد و به سختی میتوانستیم راضیاش کنیم به خانه برود.
مادرم به همراه همسر من و همسر برادرم خودشان را به نزدیکی محل حادثه رسانده بودند و در همان جا برای سلامتی حامد قرآن میخواندند و دعا میکردند.
از روز دوم اما امید برادران هوایی برای زنده پیدا شدن حامد کمرنگ و کمرنگتر شد:«حرارت زیر آوار را میدیدیم و از روز دوم به بعد امیدمان برای زنده برگشتن حامد کمرنگتر میشد، حالا دیگر تنها منتظر پیدا شدن پیکر برادرمان بودیم.»
آقا حبیب با یادآوری آن لحظات دردناک میگرید:«یادم میآید در همان روزها که برای ما انگار چند سال گذشت ، یک روز یکی از خانوادههای شهدا با یک قوطی به محل آواربرداری آمده بود و به همکاران ما میگفت مقداری از خاک اینجا را به من بدهید تا به یاد شهیدمان نگه داریم.انگار امیدشان را برای یافتن پیکر شهدا هم از دست داده بودند.»
روز چهارم بود که یک دستکش از زیر آوار پیدا شد:« یکی از همکاران یک دستکش از زیر آوار پیدا کرد، وقتی گفتند روی آن حرف انگلیسی اچ نوشته شده، حسام خیلی بیتابی کرد.
میگفت که دستکش حامد است، نمیدانم ... شاید هم آن دستکش مال حامد نبود اما در آن روزها ما حتی به یافتن نشانهای از حامد هم راضی شده بودیم.»
کم کم پیکر آتشنشانها یکی یکی از زیر آوار بیرون کشیده میشد: «هر پیکری که کشف میشد در دلم میگفتم کاش پیکر حامد هم بیرون بیاید.
نگران حال مادرم بودم و نگران بیتابیهای شدید حسام اما تا روز آخر هم اسم حامد جزو کسانی که از سوی پزشکی قانونی بر اساس آزمایش دی ان ای اعلام شد نبود.»
9 روز از وقوع آن حادثهی تلخ گذشته بود و انگار خانوادهی هوایی دیگر حتی از پیدا شدن پیکر عزیزشان هم ناامید شده بودند. «قرار بود خانوادهی شهدا یکشنبه شب برای وداع با پیکر شهدا به معراج شهدا بروند.
همه چیز داشت برای برگزاری تشییع جنازهی شهدا فراهم میشد ولی هنوز خبری از پیکر حامد نداشتیم. اعضای خانواده لحظه ای از دعا دست برنمی داشتند تا پیکر حامد هم پیدا شود.
فکر می کردیم مادرمان شاید با شرکت در مراسم تشییع کمی تسکین پیدا کند. تا اینکه روز شنبه یعنی درست یک روز قبل از وداع با شهدا، در یکی از سایتهای خبری اعلام کردند که اسامی چند شهید دی
گر از سوی پزشکی قانونی اعلام شده که نام حامد هم در میان آنها بود.»
زندگی بدون برادر دوقلو سخت است
این روزها حال حسام هوایی- برادر دوقلوی شهید حامد هوایی- اصلا خوب نیست.
آقا حبیب دربارهی احوال این روزهای خانوادهاش میگوید: «اینکه غم فرزند جوان برای یک مادر خیلی سخت است چیزی نیست که نیازی به گفتن داشته باشد اما مادر من با تمام اندوهی که دارد سعی میکند محکم باشد تا حال حسام بدتر نشود.
مادرم حتی تا پیدا شدن پیکر حامد تمام تلاشش برای آرام کردن حسام بود.»
حبیب هوایی در مورد ارتباط حامد با خانواده میگوید: «حامد و حسام همه جا با هم بودند، هر جایی میرفتند و هر کاری میکردند همیشه آنها را در کنار همدیگر میدیدیم
خیلی به هم وابسته بودند، برای همین این روزها اوضاع روحی حسام بسیار ناآرام و به هم ریخته است و حسابی بی تاب است.
یادم میآید یک بار وقتی حامد و حسام بچه بودند خانوادگی به شمال رفتیم، نزدیک بود حامد در دریا غرق شود، خدا بیامرز پدرم خودش را به دریا زد و حامد را نجات داد، وقتی حال حامد جا آمد حسام رفت توی آب و میخواست ادای حامد را در بیاورد فکر میکرد هر کاری حامد میکند باید حتما او هم تکرار کند و برای همین میگفت من را هم نجات بدهید.»
آقای هوایی از حال و هوای این روزها میگوید:« از حدود دو سال پیش خانوادهی ما درگیر بیماری پدرم بود. با اینکه من و حسام و برادر دیگرمان هادی خیلی به پدر و مادرمان کمک میکردیم اما زحمت اصلی را حامد برای پدرم میکشید چون او تنها برادر مجرد ما بود.
یک سال پیش پدرم فوت کرد و مادرم و حامد در خانه تنها شدند. همین تنها شدن حامد و مادرم در خانه حتی باعث شد مادرم هم در این یک سال اخیر به او وابسته تر از همیشه بشود.
کم کم داشت داغ از دست دادن پدرمان برای خانواده کمی تسکین می یافت .اما درست دو هفته بعد از سالگرد فوت پدرم بود که فاجعهی پلاسکو اتفاق افتاد.» برای ورود به کانال تلگرام ما کلیک کنید.
ارسال نظر