مسئولان قهرمان کوچک شهر را فراموش کردند / محمد طاها خودش را فدای دوستانش کرد + عکس

به گزارش رکنا، محمدرضا آرمند، پدرخانواده، کارگر معدن سنگ باقرآباد صفاشهر است و با حقوق بخور و نمیر کارگری در معدن، امور زندگی زن و 3 فرزندش را می‌گذراند؛ محمد حسین 17 ساله، محمد طاها 11 ساله و آتنا 3 و نیم ساله. او روز حادثه را به خوبی به یاد دارد؛ روزی که یکی از همسایه‌ها با او تماس گرفت و از اتفاق هولناک گفت که برای محمدطاها که در آن زمان 9 سال بیشتر نداشت، رخ داده بود. پدر خانواده، خبر را که شنید، ضربان قلبش چند برابر شد و عرق سردی بر پیشانی‌اش نشست. او هنوز هم نمی‌داند که چگونه مسیر چندکیلومتری تا بیمارستان را با سرعتی عجیب طی کرده و وقتی فرزندش را باندپیچی شده روی تخت بیمارستان دیده، فکر کرده که دیگر همه‌‌چیز تمام‌شده است.

قرار دوستانه

فریبا رنجبر، مادر خانواده، خانه‌دار است. او نیز هجدهم بهمن‌ماه سال 99 را هیچ وقت فراموش نمی‌کند. می‌گوید: آن موقع به‌دلیل شیوع کرونا همه کلاس‌ها به‌صورت آنلاین برگزار می‌شد. کلاس آنلاین محمدطاها از ساعت 9 صبح تا یک و نیم بعدازظهر ادامه داشت و وقتی تمام شد پسر همسایه در خانه آمد وگفت: «خاله، مامانم می‌خواهد دست مشتری‌ها غذا برساند اجازه می‌دهید محمد طاها با من بیاید تا تنها نمانم.»

وی ادامه می‌دهد: همسایه ما آشپزخانه خانگی داشت، در خانه غذا می‌پخت و با ون غذا به‌دست مشتری می‌رساند. آن موقع ته دلم راضی نبود. برای همین گفتم ‌اگرتا بعدازظهر درس و مشق محمد طاها تمام شد عیبی ندارد.

مدتی که گذشت چرتم گرفت و چون دوران پایانی بارداری را می‌گذراندم، به خواب رفتم. در این زمان «محمد طاها» از خانه بیرون رفته و با پسر همسایه به طرف خودروی‌ون رفته بودند. آنها برای اینکه غذاها سرد نشود داخل خودروی ون اجاق گاز گذاشته بودند. شاید یک ربع نگذشته بود که محمدحسین، برادر بزرگ‌تر محمد طاها به خانه آمد و ازمن سراغش را گرفت. وقتی فهمید از برادرکوچکش خبری نیست راه افتاد تا پیدایش کند. 10دقیقه که گذشت دیدم که از هر دوی‌شان خبری نیست جلوی در خانه رفتم و از فاصله دور دود زیاد و جمعیتی را دیدم که دور خودروی ون همسایه جمع شده بودند. با همان وضعیت از خانه بیرون رفتم تا اینکه زنان همسایه چون باردار بودم، من را گرفتند و نگذاشتند جلوتر بروم.

در محاصره آتش

پدر محمد طاها، درباره چگونگی وقوع حادثه آتش‌سوزی می‌گوید:«وقتی خانم همسایه غذاها را به داخل ون می‌برد و برمی‌گردد، 5نفر از بچه‌ها که محمد طاها و برادر بزرگ‌ترش هم جزو آنها بوده‌اند داخل ون می‌روند. آنها مشغول بازی با گوشی و حرف زدن می‌شوند غافل از اینکه شیلنگ اجاق گاز داخل ون نشتی دارد و در یک لحظه از جایش در می‌آید، آتش به جان خودرو می‌افتد و ناگهان در خودرو که ریموتی بوده قفل می‌شود. به‌گفته شاهدان، در زمان شروع آتش‌سوزی داخل‌ون، مرسانا دختربچه 3ساله‌ای که داخل ون کنار محمد طاها نشسته بوده، وحشت‌زده جیغ می‌کشد. محمدطاها فوری پالتویش را در می‌آورد و دور او  می‌پیچد، اما هر چه تلاش می‌کند، در ون باز نمی‌شود. در این هنگام یک تکه سنگ از روی قابلمه‌ای که داخل ون بوده برمی‌دارد و با شکستن پنجره خودرو دخترک را به زحمت بیرون می‌فرستد.

محمد طاها، آن موقع چندان آسیب جدی ندیده بود و می‌توانست از همان راهی که دختر بچه را نجات داده بود خودش را نیز از دام آتش رها کند اما ماند. محمد حسین، امیر محمد و دوست دیگرشان علی اصغر به‌دلیل استشمام دود ناشی از سوختن ظروف و وسایل پلاستیکی در انتهای ون بیهوش شده بودند و محمد طاها آنها را یکی پس از دیگری از داخل خودرو بیرون ‌برد و در آخرین مرحله خودش دچار سوختگی شدید از ناحیه صورت، دست‌ها و پاهایش شد.

مادر محمد طاها به شنیده‌های اهل محل درباره حادثه آتش‌سوزی اشاره می‌کند و می‌گوید:«در آن ساعت از روز هیچ رفت‌وآمدی از محل حادثه نمی‌شد. فقط یک راننده که از آن اطراف می‌گذشته متوجه ماجرا می‌شود و با کپسول آتش‌نشانی سمت ون می‌رود. داخل ون کپسول گاز وجود داشت که اگر منفجر می‌شد معلوم نبود چه اتفاقی می‌افتاد.

قهرمان شهر

بچه‌هایی که داخل ون محبوس شده بودند با شجاعت محمدطاها نجات پیدا کردند و پسربچه 9ساله تبدیل به قهرمان شهر شد. مادر محمدطاها می‌گوید: پس از این حادثه و انتشار اخبار آن، خیلی از مسئولان و مدیران به این اقدام شجاعانه نوجوان صفاشهری واکنش نشان دادند و البته وعده‌هایی دادند که در همان حرف‌ و حدیث‌ها باقی ماند و عملی نشد. در بازدید و دیدار استانی رئیس‌جمهور با مردم که اخیرا در حرم شاهچراغ برگزار شد، محمد طاها توانست به زحمت خودش را به اعضای تیم رئیس‌جمهور برساند و مشکلاتش را مطرح کند. بعد از این دیدار بود که دستور درمان کامل او صادر و برای دیگر مشکلاتش هم قول‌هایی داده شد. او ادامه می‌دهد: پسرم در این حادثه از ناحیه صورت و دست و پا دچار سوختگی شدید شد. همه انگشتان دستش به هم چسبیده و با اینکه چندبار عمل شده اما هنوز خوب نشده و حتی یک‌بار هم که پیوند پوست داشته جواب نداده و روی دست و صورتش تاول‌های زیادی زده است. این در حالی است که با توجه به شغل شوهرم، درآمد چندانی نداریم و هزینه‌های سنگین درمان فرزندم مثل خرید دارو و پماد مخصوص، فشار زیادی به ما آورده است. مثلا هر 2 یا 3 هفته باید ۳ الی ۴ میلیون تومان برای خرید پماد هزینه کنیم. از طرفی هزینه رفت‌وآمد ما تا بیمارستان سر به فلک می‌کشد و همه اینها باعث شده از لحاظ روحی و روانی دچار مشکل شده و در این گوشه دنیا تنها بمانیم.