نقشه عجیب زن جوان برای به چنگ آوردن شوهر پولدار دختر خاله اش / پلیس مشهد وارد شد

زن 32 ساله با بیان این که شوهرم در آستانه ازدواج با دخترخاله ام، قرار دارد و من باید از او طلاق بگیرم، درباره سرگذشت خود به  مشاور و مددکار اجتماعی کلانتری سپاد مشهد گفت: در خانواده ای به دنیا آمدم که از نظر اقتصادی در سطح پایینی قرار داشتیم و پدرم با کارگری هزینه های زندگی ما را تامین می کرد تا این که در 17 سالگی، «عمران» به خواستگاری ام آمد.

او جوانی مهربان و دلسوز بود و وضعیت  مالی خوبی داشت به همین دلیل هم بلافاصله بعد از برگزاری مراسم عقدکنان، او برای پدرم منزلی در همان حاشیه شهر خرید تا خانواده ام از مستاجری نجات یابند. این رفتار «عمران» عشق او را در قلب من صد چندان کرد و من هم سعی می کردم با همه وجودم به او «محبت» کنم، این درحالی بود که «عمران» همواره به دیگر اعضای خانواده ام نیز کمک می کرد و من همواره با آب و تاب، خوبی های شوهرم را برای اطرافیانم و به ویژه دختر خاله ام بازگو می کردم.

او نیز بعد از من ازدواج کرده بود اما شوهری معتاد و بی مسئولیت داشت. طولی نکشید که دختر خاله ام (مهشید) از شوهرش طلاق گرفت و با یک فرزند به خانه ما بازگشت چرا که پدر مهشید فوت کرده بود و مادرش نیز نمی توانست مخارج زندگی او را بپردازد. اگرچه من بارها با دختر خاله ام صحبت کردم که طلاق نگیرد و برای رهایی شوهرش از اعتیاد تلاش کند اما فایده ای نداشت.

خلاصه بعد از طلاق، «مهشید» هم مانند دیگران زیر چتر محبت های مالی و معنوی شوهرم قرار گرفت و او اجازه نمی داد دختر خاله ام سختی های بیشتری را تجربه کند. او مدتی بعد به عنوان حسابدار در شرکت تجاری و بازرگانی شوهرم استخدام شد و خیلی زود «عمران » برای مهشید خانه ای در کنار منزل پدرم خرید و حتی بخشی از سهام شرکت را نیز به او فروخت.

حالا دیگر «مهشید» از وضعیت مالی خوبی برخوردار شده بود ولی توجه بیش از اندازه «عمران» به «مهشید» نگرانی هایی را در افکارم به وجود آورد به طوری که این موضوع آرام آرام زندگی شیرینم را تحت تاثیر قرار داد.

ابتدا تصورم بر این بود که همه این ها سوءظنی بیش نیست و من دچار افکار سوء شده ام ولی روزی باور کردم که ماجرا فراتر از تصوراتم است و او قرار است به عقد عمران درآید که همسرم یک واحد آپارتمانی و خودروی زیر پایش را به نام من سند زد و بعد هم از من خواست تا حق و حقوق قانونی ام را ببخشم!

هرچه اصرار می کردم که چرا چنین رفتار می کند، از پاسخ طفره می رفت تا این که پدرم حقیقت ماجرا را برایم فاش کرد و گفت: «عمران» قصد ازدواج با «مهشید» را دارد.

بی درنگ سراغ «مهشید» رفتم اما بی پرده رو به من کرد و گفت: همواره به زندگی تو حسادت می کردم و می خواهم تو نیز طعم طلاق را بچشی تا دیگر مرا سرزنش و تحقیر نکنی! می خواهم از تو انتقام بگیرم تا دیگر ثروت شوهرت را به رخم نکشی! و ...

تازه فهمیدم که چه اشتباه بزرگی مرتکب شده ام، این بود که به کلانتری آمدم و ...

با صدور دستوری از سوی سرگرد «جواد یعقوبی» اقدامات مشاوره ای و بررسی های روان شناختی این پرونده در حالی آغاز شد که «عمران» متوجه ماجرا شد و به زندگی مشترک خود بازگشت.

ماجرای واقعی با همکاری پلیس پیشگیری خراسان رضوی