این سارق حرفه ای خواب دستگیری اش را دیده بود / سرنوشت عجیب دزد جوان که رویایش قهرمانی در مسابقات دو بود
حوادث رکنا: همهچیز از روزی شروع شد که مرد مسافرکش، مسافری را سوار ماشینش کرد که یک دزد بود. آن روز پلیس که در تعقیب سارق بود، راننده مسافرکش را با تصور اینکه همدست وی است، دستگیر کرد و او 2شب را در بازداشتگاه زندانی شد و همین باعث آشناییاش با یک دزد حرفهای و ورودش به دنیای مجرمان شد.
به گزارش رکنا، از اواخر دیماه سال گذشته شکایتهایی پیش روی کارآگاهان پلیس قرار گرفت که نشان میداد اعضای یک باند 3 نفره، با پرسهزدن در اطراف مراکز خرید و پاساژها، دست به گردنبندقاپی میزنند. بهگفته مالباختهها، سارقان به بهانه پرسیدن آدرس به آنها نزدیک شده و در یک چشمبرهمزدن گردنبندشان را قاپیده و فرار میکردند. تلاش مأموران پلیس به دستور قاضی محمدولدی بیرانوند، بازپرس شعبه هفتم دادسرای ویژه سرقت برای شناسایی و دستگیری سارقان گردنبندقاپ ادامه داشت تا اینکه چند روز قبل فرار 6 ماهه اعضای این گروه پایان یافت و آنها دستگیر شدند. سارقان به سرقتهای سریالی اعتراف کردند و حالا برای انجام تحقیقات تکمیلی در اختیار مأموران اداره آگاهی تهران قرار گرفتهاند.
گفتوگو
رؤیای قهرمانی
مهرداد یک مجرم سابقهدار و 49 ساله است. او قبلترها راننده انتقال تیم پروازی فرودگاه بود اما چون به دام شیشه گرفتار شد، کارش را از دست داد و اخراج شد. مرد میانسال میگوید که رویای قهرمانی در مسابقات دوومیدانی را داشته اما یک اتفاق عجیب در زندگیاش، او را تبدیل به سارق کرد.
این اتفاق عجیبی که میگویی چه بود؟
از 10 سال قبل زندگی من دستخوش تغییراتی شد. سال 92 با ماشینم مسافرکشی میکردم. آن زمان تازه کارم را از دست داده بودم. یک روز مردی بهعنوان مسافر سوار ماشینم شد اما وقتی در ترافیک گرفتار شدیم، خودروی گشت پلیس را کنار خود دیدم. مسافرم با دیدن پلیس در را باز کرد و پا به فرار گذاشت، اما یک گونی همراهش بود که در ماشینم جاگذاشت. داخل گونی پر بود از سیم و کابل برق. مسافرم دزد کابل و سیم بود و پلیس که تصور میکرد با او همدست هستم، مرا بازداشت کرد. در بازداشتگاه بودم و پیش از اینکه بیگناهیام ثابت شود، با یک خلافکار حرفهای آشنا شدم. او مخ مرا زد و گفت باید در زندگیات ریسک کنی تا به رویاهایت برسی. صحبتهای او مرا تحتتأثیر قرار داد و تبدیل شدم به یک دزد حرفهای !
مگر به تو چه گفت؟
2 شبانهروز با من حرف زد. خودش مدعی بود که مشاور خوبی است و اگر درس میخواند، قطعا روانشناس ماهری میشد. اما از بد روزگار تبدیل به یک خلافکار حرفهای شده بود که به تبهکاران مشاوره میداد. وقتی از من شنید که آرزویم این است که دونده معروفی شوم، گفت باید گردنبندقاپ شوی! در یک لحظه گردنبند زنان را بقاپی و با سرعت نور فرار کنی. حرفهای او مرا وسوسه کرد. بعد از اینکه بیگناهیام ثابت شد و از زندان آزاد شدم، سرقتها را شروع کردم. هرچند اوایل میترسیدم اما رفتهرفته حرفهای شدم و برای خودم باند سرقت راه انداختم و ظرف 20 ثانیه سرقت را انجام میدادم و پا به فرار میگذاشتم.
با طلاهای سرقتی چه میکردی؟
بین 20 تا 100 میلیون تومان به طلافروش میفروختیم. همسر و مادر یکی از همدستانم وظیفهشان فروش طلاهای سرقتی بود.
تو که ادعا میکنی دونده خوبی هستی، چه شد که آخرینبار زمین خوردی و دستگیر شدی؟
چون شب قبل هم شیشه کشیده بودم هم قرص خواب خورده بودم. راستش شب قبل خوابهای عجیبی میدیدم؛ دقیقا خواب دستگیریام را دیدم. در خواب دیدم که چند ثانیه بعد از سرقت زمین میخورم و دستگیر میشوم. صبح روز بعد رفتم دزدی و خوابم تعبیر شد.
ارسال نظر