گریه های عروسک چشم آبی / ملاقات تلخ دختربچه تهرانی با مادرش پس از یکسال

به گزارش رکنا،دکتر محمد وهابی بازپرس شعبه دوم دادسرای جنایی تهران است که در طول سال های کار خود پرونده های مهمی را رازگشایی کرده است.

از جمله پرونده هایی که این بازپرس جنایی در دستور کار خود داشته می توان به پرونده قتل دخترک 6 ساله ای به نام بهار به دست مرد مورد علاقه مادرش اشاره کرد.همچنین پرونده جنجالی دیگری که در دستور کار این بازپرس جنایی بوده است.پرونده قتل دختر فراری در دخمه شیطان بود که جسد دختر جوان چند ماه در خانه مرد جوان مخفی مانده بود.

در گفتگو با این بازپرس جنایی دقایقی پای خاطراتش می نشینیم و او در عنوان تلخ ترین خاطره خود به هیچ یک از جنایت های هولناکی که رسیدگی کرده است؛ اشاره نمی کند.خاطره تلخ او مربوط می شود به صحنه تلخ دیدار یک مادر متهم به قتل با کودک خردسالش.

بازپرس وهابی در شرح این خاطره به خبرنگار ما گفت:«حدود دو سال قبل بود که رسیدگی به پرونده قتل مرد جوانی در یکی از محله های تهران در جریان کارم قرار گرفت.مرد جوان در خانه اش با اصابت یک ضربه چاقو به قتل رسیده بود و همسرش که در لحظه جنایت در محل حضور داشت در همان بررسی های ابتدایی می گفت که با شوهرش دعوا کرده و در جریان درگیری همسرش اقدام به خودزنی کرده است.اما ضربه وارد شده به قفسه سینه به نحوی بود که بعید به نظر می رسید، خودزنی باشد.برای همین زن جوان را تحت تحقیقات بیشتر قرار دادیم و ضد و نقیض گویی های او سبب شد که به او مظنون شده و بازداشتش کردم.مثل همه پرونده های جنایی مدتی تحقیق و تمرکز روی این پرونده داشتم و همه ابعاد زندگی این زن و شوهر را بررسی می کردم.همه چیز حکایت از اختلافات عمیق بین آنها داشت و روزهای اول بعد از بازداشت زن جوان، بارها او و خانواده اش اصرار می کردند که بی گناه بودنش را باور کنم و هر بار می گفتند که این زن مادر یک طفل شیرخوار است.اما من در جایگاه یک بازپرس نمی توانستم تصمیم گیری احساسی داشته باشم و هر قدر بیشتر تحقیق می کردم، بیشتر به این نتیجه می رسیدم که زن جوان مظنون اصلی پرونده است.هر بار که او را تحت بازجویی قرار می دادم، انکار می کرد و در مورد روز حادثه می گفت که آن روز بر سر مسائل پیش پا افتاده با شوهرش بحث کرده بود.می گفت شوهرم به من گفت چراغ را خاموش کن، همان موقع فرزندم گریه می کرد و من اول او را بغل کردم.همین بهانه ای شد برای اعتراض شوهرم و می گفت چرا به حرفم بی اعتنایی می کنی.وقتی دعوا بین ما بالا گرفت او با چاقو ضربه ای به وسط سینه خودش زد که باعث مرگش شد.

اما حرف هایش باور پذیر نبود و هر قدر دلایل و قرائن به پرونده اضافه می شد،گناهکار بودن زن جوان بیشتر برای من مشخص می شد.چند ماهی که گذشت نتیجه معاینه جسد هم از سوی پزشکی قانونی اعلام شد که دلایل خودزنی را منتفی اعلام کردند.حالا دیگر برای من هم مشخص شده بود که زن جوان بی گناه نیست و بر خلاف انکارش در همه روند رسیدگی، بعد از اخذ آخرین دفاع پرونده، او را با موضوع اتهام قتل عمد شوهرش برای رسیدگی به دادگاه فرستادیم و آن زن هنوز در زندان منتظر رسیدگی پرونده در دادگاه است.اما روزی که آخرین دفاع او را گرفتم با صحنه تکان دهنده ای مواجه شدم که من را خیلی منقلب کرد.آن روز متهم به خانواده اش گفته بود که قرار است به دادسرا بیاید و خانواده اش دختر او را به شعبه آورده بودند تا با مادرش دیدار کند.دخترک که وارد شعبه شد به چشمم شبیه یک عروسک آمد.چشم هایش آبی و درشت مثل تیله بود و موهای بوری داشت.خانواده متهم قبل از آن به من گفته بودند که این دختربچه فقط مادرش را دارد ! آن روز حدود یک سالی از بازداشت مادر می گذشت و دختر بچه شیرخوار حالا یک طفل نوپا بود و راه می رفت.وقتی مادرش از در شعبه وارد شد، آغوشش را باز کرد که دخترک به سمتش برود.دختر بچه چند ثانیه ای ایستاد و مادرش را نشناخت.عقب عقب سمت خانواده مادرش رفت و از مادرش غریبی کرد و سمت او نمی رفت.مادرش گریه می کرد و دلش می خواست بچه را در آغوش بکشد.چند دقیقه ای طول کشید تا آن دختربچه به مادرش نزدیک شد اما معلوم بود که با مادرش حس آشنایی و نزدیکی ندارد.

آن روز با همه وجود برای آن دخترک زیبا غمگین بودم.فکر می کردم کاش کار زندگی شان به اینجا نمی کشید که دور از آغوش مادر و پدر زندگی کند.تصویر لحظه ای که آن دختر کوچولو از متهم پرونده من که مادرش بود غریبی کرد و از او دور شد؛ یکی از تلخ ترین خاطرات دوران کاری من باقی خواهد ماند.»

فاطمه شیخ علیزاده