زیباترین عاشقانه ایرانی 15 سال بعد از شلیک تلخ / رویا چرا امید را تنها گذاشت؟
رکنا : آن روز مه گرفته، کمی از "رویا" دور شده بود. فاصله آنقدر بود که صدای شلیک را نشنود. شلیکی که قاتل عشق "امید" شد. این چند خط، خلاصه ای از آغاز تنهایی 15 ساله زندگی تک درنای سیبری است. درنایی تنها که نام "امید" دارد و داستان او به روایتی عاشقانه در فریدون کنار در شمال ایران تبدیل شده است
به گزارش رکنا ، داستان یکی از ساکنان این سرزمین شالوده ای از درد و عشق است. امید "تک درنای سیبری "تنها بازمانده یکی از قدیمی ترین کوچ روان به فلات ایران است.
تیمارگر او در سالهای اخیر طبیعت بان شایسته وطن «مجتبی علیزاده» است. از تجربیات چند سال اخیر خود در پذیرایی از تنها بازمانده ما «امید» به خبرنگار رکنا
علیزاده فریدونکنار را مامنی امن برای درناها می داند و می گوید:" امید از اول تنها نبود. در 40 سال گذشته جمعیت همراهان «امید» 13 بودند ولی به مرور همه از دست رفتند که هر اتفاقی برای 12 فرد دیگر جز "آرزو" افتاده خارج از فریدونکنار بوده است او مردمان این منطقه را دوستداران این مسافران کوچ رو عنوان کرد و از پذیرایی گرم مردم این منطقه از مسافران پروازی از عرض های شمالی به من گفت."
رقصی عاشقانه بعد از 15 سال
بعد از کشته شدن "آرزو" ، وقتی امید به محلی که آرزو را ترک کرده و دور شده بود برگشت، او را ندید، حتی جنازه او را ندید. قاتلان آرزو ، او را برده بودند. امید ، آن سال ، روزهای زیادی در پی گمشده اش گشت اما ، او را نیافت. وقت کوچ فرا رسید و همچنان امید در جستجوی آرزو به هر سو ، می گشت.
آشفتگی آن روزهای امید ، غم انگیزترین تصویری بود که محیط بانان در آن روزها، مشاهده می کردند و راهی برای گفتن حقیقت به او نداشتند. خلاصه برای امید چاره ای جز کوچ نماند و تنها به سمت سیبری پر کشید.
از آن سال که 15 سال می گذرد، قصه عاشقانه امید به روایتی محلی تبدیل شد. امیدی که هر سال تنها می آید ، تنها می رود و هیچ پیوندی با هیچ درنایی که برای خروج او از تنهایی با هزار ترفند از سوی حافظان محیط زیست آورده می شد، برقرار نمی کرد. پابند به عشق "آرزو " مانده بود تا اینکه "رویا" آمد.
مجتبی علیزاده ،حافظ امید از تلاش های همکاران خود برای ملحق کردن درنای ماده به امید برای احیای این گونه در معرض انقراض گفت و اینکه چندین مرتبه درناهای ماده را آوردند و امید هیچ گامی به سوی آنها بر نداشت تا اینکه «رویا» از بلژیک آورده شد.
پاییز 1401 وقتی امید به فریدون کنار رسید هنوز رویا به ایران و فریدون کنار منتقل نشده بود. روزی که رویا را آوردند، امید در حال قدم زدن در تالاب بود. تنها از سویی به سویی دیگر می رفت که رویا رسید . امید باز هیچ نگاهی به رویا هم نکرد . پنج روز طول کشید که آن بی نظیر تصویر که سالها حافظان محیط زیست منتظرش بودند شکل گرفت. بعد از پنج روز گام هایشان به سوی هم حرکت کرد و آن رقصی شکل گرفت که نشان از پیوند بود.
امید چون معلم به رویا زندگی کردن را می آموخت
مجتبی علیزاده می گوید ، سال گذشته امید 130 روز ایران بود اما رویا تنها 30 روز آخر به فریدون کنار آورده شد و آن پیوند شکل گرفت..
او رابطه امید و رویا را وصف نشدنی و توصیف ناپذیر عنوان کرد و گفت: صحنه هایی که از ارتباط این دو در ذهن و جان من ثبت شده تکرار ناپذیر است زیرا من با چشمان خود شاهد بودم که امید تمامی تلاش خود را برای اینکه به رویا بیاموزد چگونه باید در طبیعت زنده بماند، انجام داد. رویا یک درنای پرورشی بود و از زیست در طبیعت هیچ نمی دانست. امید تمام 30 روز را تلاش کرد که چون آموزگار، زندگی در طبیعت را به او بیاموزد.
علیزاده گفت: رویا وقتی به فریدونکنار آمد 5 روز طول کشید تا با منطقه آشنا شود. او ارتباط یکی دو روز اولی که را که امید و رویا در کنار هم بودند را غیردوستانه دانست اما ارتباط آنها را از روزای بعد مناسب عنوان کرد که در نهایت به یک عاشقی تبدیل شد.
امید در 30 روز به رویا آموخت که چگونه باید در تالاب غذا بیابد تا زنده بماند. امید به رویا یاد داد که چگونه در بالای تالاب گشت بزند و از خود مراقبت کند. رویا به امید زندگی کردن را آموخت تا روزی که باید کوچ به سمت سیبری آغاز می شد. کنار هم وسط تالاب ایستادند.
علیزاده در ادامه گفت : نگاه ما به سوی آن دو میخکوب شده بود. لحظه مهم فرار رسیده بود. امید و رویا با هم پرواز کردند و ما اشک شوق ریختیم. امید دیگر تنها را کنار زده بود .ما بعد از همراهی رویا با امید در ابتدای سفر بسیار امیدوار شده بودیم اما مدتی نگذشت که خبر آمد رویا در تنکابن از پرواز انصراف داد و برزمین نشست.
رویا در ایران ماند و امید رفت
رویا در ایران ماند و محافظت از او از سوی تیمارگران طبیعت ادامه دارد. علیزاده گفت:" اگر امسال رویا و امید زمان زیادی را در کنار هم باشند می توان امیدوار شد که با آغاز بهار سال آینده رویا و امید هر دو از ایران رخت ببندند و ما گام دوم را برای احیای این همسایه خوش آواز و خوش رقص خود در سرزمین پهناور ایران امیدوارانه برداریم."
روزی که رویا در ایران ماند و امید از ایران پر کشید همه گفتند که رویا، امید را تنها گذاشته است. اما وقتی با علیزاده به گفت و گو نشستیم و وقتی گفت که در 30 روز امید چه تکاپویی برای آموختن یافتن غذا در تالاب و زندگی در طبیعت به رویا که در درنایی پرورشی بود و این آموزه ها را نمی دانست، نشان داد و چگونه برای زنده ماندن رویا در طبیعت تلاش کرده بود را شنیدیم می توان گفت که این ماندن رویا در ایران نیز بخشی از عاشقانه امید برای رویاست.
شاید آنها در آن لحظه جدایی گفتگویی عاشقانه با هم داشتند. شاید امید می دانست که رویا، توان کوچی چنین طولانی از فریدونکنار به سیبری را ندارد و در میانه راه جان می بازد. شاید در آن دقایق آخر به رویا گفته است که بمان تا زنده بمانی.
شاید گفته است: رویا در ایران بمان، من سال دیگر خواهم آمد و عاشقانه ما ادامه خواهد یافت. منتظرم بمان" و اینچنین رویا ماند به انتظار و امید رفت تا سال دیگر دوباره به ایران بازگردد و این عاشقانه ادامه یابد.
ارسال نظر