دختر 16 ساله : هیچ وقت مادر و پدرم را نمی بخشم ! / چرا بی عفت شدم !
رکنا: اگرچه فرار از خانه اشتباه وحشتناکی بود که در زندگی ام مرتکب شدم اما بازهم حاضر نیستم نزد پدر یا مادرم بازگردم چرا که من هم قربانی طلاق هستم و آن ها برای رهایی خودشان از یک زندگی خیانت آمیز، زندگی و آینده مرا نیز تباه کردند....
به گزارش رکنا، دختر ۱۶ساله با بیان این که هیچ وقت پدر و مادرم را نمی بخشم، درباره سرگذشت خود به کارشناس اجتماعی کلانتری بانوان مشهد گفت: بیشتر از ۱۴ بهار از عمرم نگذشته بودکه متوجه رفتارهای نامتعارف مادرم شدم. او همواره در فضاهای مجازی مشغول پیامک بازی بود و به پدرم بی توجهی می کرد.
خواهر بزرگ ترم در یک شهر دیگر دانشجو بود و من از سردی روابط عاطفی بین پدر ومادرم رنج می بردم ولی هیچ گاه جرئت نکردم درباره رفتارهای غیراخلاقی مادرم چیزی به پدرم بگویم؛ چرا که می ترسیدم این ماجرا به آشفتگی زندگی ما دامن بزند. از سوی دیگر مادرم متوجه نگاه های حیرت آمیز و سرزنش آلود من شده بود ولی اهمیتی به آن نمی داد تا این که بالاخره یک روز مادرم از خانه بیرون رفت و دیگر بازنگشت. بعد از مدتی هم فهمیدم که پدر و مادرم از یکدیگر طلاق گرفته اند.
در این شرایط دچار ناراحتی های روحی و روانی شدم و به محبت های اطرافیانم نیاز داشتم اما هیچ کس به من توجه نمی کرد. پدرم نیز در این وضعیت حال خوبی نداشت و با هر بهانه ای پرخاشگری می کرد. این جمله او که «تو هم دختر همان مادر هستی!» بسیار آزارم می داد. از طرف دیگر هم نمی خواستم نزد مادرم بروم و با او زندگی کنم! این بود که در جست وجوی محبت به عشقی خیابانی روی آوردم و با چندپسرجوان وارد روابط غیراخلاقی شدم اما زمانی که فهمیدم من فقط بازیچه ای برای هوسرانی آن ها هستم و قصد ازدواج با مرا ندارند، به این گونه روابط پایان دادم تا این که در فضای مجازی با پسری به نام «حسن» آشنا شدم . او خیلی به من ابراز علاقه می کرد و مدعی بود قصد ازدواج با مرا دارد! به همین خاطر به او اعتماد کردم و برای ساختن آشیانه ای عاشقانه به او دل دادم.
در یکی از همین روزها «حسن» از من خواست تا به خانه او بروم تا مادرش عروس آینده اش را ببیند! من هم که خوشحال شده بودم بی درنگ پذیرفتم و به منزل آن ها رفتم .ولی هیچ کس در خانه آن ها نبود. «حسن» با این بهانه که مادرش برای خرید بیرون رفته و به زودی باز می گردد، به من نزدیک شد و...بعد از این ماجرا من اشک ریزان به خانه پدرم بازگشتم ولی از ترس سرزنش ها، به کسی چیزی نگفتم و خانه امن پدرم را به هرجای دیگری ترجیح دادم ولی مدتی بعد پدرم نیز با زن جوان دیگری ازدواج کرد و بدین ترتیب اختلافات بین من و نامادری ام آغاز شد. حالا مدام با او درگیر بودم و پدرم نیز از همسرش طرفداری می کرد.
این درگیری ها و اختلافات به جایی رسید که یک روز کوله پشتی ام را برداشتم و به بهانه رفتن به مدرسه ، از خانه فرارکردم و به خانه یکی از دوستانم رفتم؛ ولی پدر و مادر او وقتی فهمیدند که من از خانه پدرم فرارکرده ام ، دخترشان را تحت فشار گذاشتند تا روابطش را با من قطع کند!به همین دلیل دوباره آواره کوچه و خیابان و پارک ها شدم اما خوشبختانه قبل از آن که در دام باندهای تبهکاری گرفتار شوم ،مورد ظن نیروهای انتظامی قرارگرفتم و آن ها مرا به کلانتری هدایت کردند اما ای کاش ...
با راهنمایی های تجربی سرهنگ سمیه گلزاری(رئیس کلانتری بانوان مشهد) بررسی های مشاوره ای و اقدامات روانشناختی برای رهایی دختر نوجوان از این شرایط تاسف بار آغاز شد.
ماجرای واقعی با همکاری پلیس پیشگیری خراسان رضوی
ارسال نظر