خیانت و رابطه پنهان زن جوان با پسرخاله شوهرش / مرد بی نوا به دادگاه پناه برد
حوادث رکنا: این داستان روایتی تلخ از زنی است که با ورود به رابطهای پنهان، به دنیایی از خیانت، دروغ و فریب قدم میگذارد. او در مسیری گرفتار میشود که در نهایت به شکست و پشیمانی ختم میگردد، و نشان میدهد که اعتماد به وعدههای خیالی میتواند به بهای از دست رفتن همه چیز باشد.
به گزارش خبرنگار رکنا، داستان “خیانت در تاریکی” روایتی از زنی است که با باور به عشق و وفاداری، قدم به دنیای پیچیدهای از خیانت و فریب میگذارد، جایی که احساساتش او را به مسیری کشاند که تنها به شکست و پشیمانی ختم شد.
چند سال پیش، من به عنوان یک دوست و همکار به زندگی محمود وارد شدم. محمود مردی بود که همیشه از مشکلات زندگی زناشوییاش با همسرش گلایه میکرد. او مدام از اختلافات فرهنگی و تفاهم نداشتن با همسرش میگفت و اینکه دیگر نمیتواند تحمل کند. من که در آن زمان به او علاقمند شده بودم، تصمیم گرفتم کمکش کنم. احساساتم به من اجازه نمیداد واقعیت را ببینم.
محمود همیشه از پسرخاله اش محمد، برایم صحبت میکرد. آنها از کودکی مثل دو برادر بزرگ شده بودند و رابطهای عمیق و دوستانه داشتند. محمد با همسرش سارا از طریق شبکههای اجتماعی آشنا شده بود و پس از مدتی کوتاه ازدواج کردند. ابتدا زندگی آرام و خوشی داشتند و حتی صاحب دو پسر شدند، اما به مرور زمان اختلافات جدی بین آنها به وجود آمد.
محمود از این اختلافات باخبر بود و من هم به مرور متوجه شدم. وقتی از او دلیل این اختلافات را پرسیدم، با تردید گفت: به نظر میآید محمد با زن دیگری آشنا شده و سارا هم از این موضوع خبردار شده است.’ این صحبتها مرا در شک و تردید فرو برد، اما عشق کورکورانهام به محمود مانع از دیدن حقیقت میشد.
به تدریج، رابطه ما صمیمیتر شد و احساساتم به او عمیقتر. اما ناگهان متوجه شدم سارا از هر تصمیمی که محمد برای بهبود رابطهاش با او میگرفت، باخبر بود و به طرز عجیبی واکنش شدیدتری نشان میداد. این مسئله مرا به شک انداخت و سرانجام به حقیقتی تلخ پی بردم.
سارا و محمود، برخلاف آنچه من فکر میکردم، سالها قبل از آنکه من با آنها آشنا شوم، به طور پنهانی با یکدیگر در ارتباط بودند. محمود، که به من وعده ازدواج داده بود، تنها منتظر بود سارا از محمد جدا شود تا بتوانند با هم ازدواج کنند. همه چیز یک بازی بود و من و محمد، بدون اینکه بدانیم، تنها ابزارهایی در این بازی شده بودیم.
سرانجام، محمد به شک افتاد و همسرش را تعقیب کرد. در کمال ناباوری، متوجه رفتوآمد سارا به خانه محمود شد. او از سارا و محمود شکایت کرد و به دادگاه کشاند. من هم به عنوان شاهد در این پرونده حضور یافتم. در دادگاه متوجه شدم که سارا از محمد طلاق خواسته و با محمود بارها به سفر رفتهاند، در حالی که من در تمام این مدت فریب خورده بودم.
اکنون، محمد با پسرانش زندگی میکند و سارا و محمود بدون هیچ شرمی با هم ازدواج کردهاند. و من؟ من به این نتیجه رسیدم که هیچگاه نباید به امید یک ازدواج خیالی وارد رابطهای با مردی متأهل شوم. این زنان هستند که در نهایت میشکنند و آسیب میبینند.”
این داستان درس بزرگی را به ما یادآوری میکند: هیچگاه در پی رابطهای که از ابتدا بر پایهی خیانت و دروغ بنا شده است، نباشید. خیانت نه تنها به دیگران، بلکه به خودتان بزرگترین آسیب را میزند.
ارسال نظر