شوهرم متوجه ارتباط من و حمید شد و هر روز کتکم می زند / حمید با یک دختر ازدواج کرد و من...
رکنا: وقتی مدتی را در مرکز ترک اعتیاد سپری کردم و موفق شدم از چنگ این هیولا بگریزم دیگر پدرم اجازه نمی داد با «غلام عباس» زندگی کنم چرا که او همسرم را عامل گرایش من به اعتیاد می دانست و اصرار داشت از اوطلاق بگیرم و نزد خانواده ام بازگردم اما من که می دانستم همسرم در اعتیاد من نقشی ندارد و از سوی دیگر هم زندگی در کنار نامادری برایم راحت نبود به حرف هایش توجهی نکردم و به زندگی با همسر معتادم ادامه دادم تا این که...
زن جوان در حالی که دادخواست شکایت از همسرش را روی میز مشاور و کارشناس اجتماعی کلانتری طبرسی جنوبی مشهد می گذاشت، عنوان کرد: امروز از چنگ همسرم فرار کرده ام چرا که او قصد کشتن من و فرزندم را دارد. همسرم وقتی به دلیل مصرف موادمخدر صنعتی، از حالت طبیعی خارج می شود دیگر متوجه رفتارهای خطرناک خودش نیست. البته رفتارهای اشتباه من در گذشته نیز به این اعمال خطرناک او دامن زده است و من دیگر چاره ای جز جدا شدن از او ندارم. زن جوان در حالی که نوزادش را در آغوش می فشرد، دفتر زندگی اش را به 3 سال قبل ورق زد و گفت: در خانواده ای زندگی می کردم که پدر و مادرم هیچ گاه به تحصیل فرزندانشان اهمیتی نمی دادند. من هم که احساس پوچی می کردم در دوران دبیرستان ترک تحصیل کردم و در یک کارگاه خیاطی مشغول کار شدم.
پدرم دستفروش بود و وضعیت مالی خوبی نداشتیم. از سوی دیگر هم، پزشکان به مادر بیمارم توصیه کرده بودند که اگر در بیمارستان بستری نشود وضعیت جسمانی اش رو به وخامت خواهد گذاشت ولی پدرم نمی توانست هزینه بستری شدن او را بپردازد این گونه بود که مدتی بعد مادرم بر اثر عوارض ناشی از بیماری فوت کرد و من مجبور شدم از خواهران و برادران کوچک ترم نگهداری کنم. ازدواج پدر و رفتارهای خشن او برای حمایت از همسرش و همچنین فشارهای اقتصادی، موجب شد برای رهایی از این شرایط به خواستگاری «غلامعباس» پاسخ مثبت بدهم.
احساس می کردم با ازدواج می توانم به آینده ام امیدوار باشم و بدون هیچ گونه شناختی از غلامعباس زندگی مشترکم را با او آغاز کردم اما خیلی زود با رفتارهای خشن همسرم متوجه اعتیاد او به موادمخدر صنعتی شدم. این در حالی بود که مجبور به سکوت بودم و نمی توانستم دوباره به آن خانواده آشفته بازگردم. در همین زمان بود که اشتباهی بزرگ را مرتکب شدم ودر جست و جوی محبت وارد شبکه های اجتماعی شدم و با پسر جوانی به نام «حمید» ارتباط برقرار کردم. او با جملات عاشقانه اش مرا وابسته خودش کرده بود تا این که روزی فهمیدم حمید با دختری ازدواج کرده است. با آن که هیچ وقت حضوری او را ملاقات نکرده بودم، اما ازدواج او ضربه روحی شدیدی به من وارد کرد به طوری که برای فراموش کردن او به سمت موادمخدر کشیده شدم. از آن روز به بعد در کنار «غلامعباس» مواد مصرف می کردم تا این که پدرم متوجه موضوع شد و مرا در مرکز ترک اعتیاد بستری کرد. وقتی مواد را کنار گذاشتم پدرم اصرار می کرد از همسرم جدا شوم اما من که می دانستم مقصر خودم هستم به زندگی با او ادامه دادم. مدتی بعد و در حالی که دختری به دنیا آورده بودم «غلامعباس» متوجه ارتباط قبلی من با حمید شد و از آن روز دیگر همواره پس از مصرف مواد ،مراکتک می زند. امروز نیز...
ارسال نظر