نسیم ادبی: هیچ زنی ضعیف نیست

به گزارش خبرنگار رکنا، یکی از مطرح ترین و زیباترین نقش هایی که بازی کرد ، نقش فروغ فرخزاد بر صحنه تئاتر بود. نمایشی به کارگردانی پری صابری، کارگردان سرشناس ایران که کارنامه ای درخشان در ایران دارد. نسیم ادبی در این گفت و گو از خود و خانواده  تا بازیگری و نقش فروغ فرخزاد گفت.

نقش هایی که در این سال ها بازی کرده ام چنان مرا در بر گرفته اند که زمان هایی حس می کنم میان کاراکترها گم شده ام! این را « نسیم ادبی » می گوید که تاکنون با بیش از 48 نقش برصحنه رفته است، نمایش هایی چون، «آنتیگونه» و «من از کجا، عشق از کجا» به کارگردانی پری صابری، «سانتاکروز» به کارگردانی هما روستا، «ایکارو» به کارگردانی بهروز غریب پور، «کوکوی کبوتران حرم» علیرضا نادری، «این تابستان فراموشت خواهم کرد» بهاره رهنما... و تا امروز دو مرتبه جایزه بازیگر برتر جشن بازیگری را دریافت کرده و یک بار برترین بازیگر جشنواره تئاتر فجر شده است.

خانم ادبی! ازگذشته ها بگویید از کودکی و خانه مادربزرگی که عشق به ادبیات، کتابخوانی که سرآغاز رسیدن به نوشتن و بازیگری بود. از آنجا شروع شد؟

در خانواده ای اهل کتاب و مطالعه و هنردوست متولد شدم. کتابخوانی از اصلی ترین برنامه های روزانه مادرم بوده و مادر بزرگم زنی باسواد و فرهنگی بود.

9 ساله بودم که توجهم به علم روانشناسی پررنگ شد. خواندن کتاب های بانو «سیمین دانشور» نگاه عمیق تری به اندیشه یک کودک 9 ساله بخشید. در همان سن و سال، کتاب «شهری چون بهشت» ایشان را خواندم، از بطن جامعه آنقدر نزدیک به لایه های زیر پوستی نگاشته بود که گویی کنار آنهایی که از قصه زندگیشان می گفت نشسته، مشغول نوشتن است.

نخستین تئاتری که دیدم هشت ساله بودم، تئاتری در تئاتر شهر، «فاوست»با بازی هنرمندانی چون ایرج راد، پرویز پورحسینی... یادم هست در آن لحظات که خیره به صحنه و نمایش بودم با خود گفتم: «یعنی می شود، روزی بر این صحنه، من نیز بازی کنم؟» این زمزمه درونی، برای من که دختر بچه ای خجالتی بودم، زمزمه ای غریب بود. بچه گوشه گیری بودم، تنهایی هایم مدل عروسک بازی نبود. اگر هم عروسک بازی می کردم با آنها قصه می ساختم.

قصه هایتان چه روایت هایی داشت؟

قصه هایی مستند با نام های مستعار که پایان بندی آنها را خودم می نوشتم، یعنی وقتی زنی از خانواده دور یا نزدیک دچار مشکل می شد و به خانه ما برای درد دل می آمد، گوش به حرف هایش می سپردم و همزمان داستانش را در ذهن چیدمان می کردم، قصه های حقیقی، با نام های مستعار که البته به آن شکلی که دوست داشتم، عاقبت ماجرا را رقم می زدم.

تنها قصه زن ها برایتان مهم بودند؟

بله، زنانی که به نوعی قربانی شده بودند.

این دختر خجالتی چگونه بر صحنه رفت؟

دانشگاه در رشته مدیریت بازرگانی قبول شدم، همان رشته ای که بعد از آشنایی با تئاتر رهایش کردم و باردیگر کنکور دادم و دانشگاه هنرهای زیبا در رشته بازیگری قبول شده و ادامه دادم. همان روزهای سال اول دانشگاه مدیریت در تئاتر شهر، کلاس های بازیگری برگزار شده بود. ثبت نام کردم. هادی مرزبان یکی از استادان آن کلاس ها تمرین نمایش «تنبورنواز» خود را آغاز کرده بود، سال 1372 بود از میان بچه های آن کلاس چند نفر را برای نمایش انتخاب کرد که یکی من بودم. نخستین کار تئاترم در سالن اصلی تئاتر شهر اجرا رفت، همان سالنی که هشت ساله که بودم آرزو کردم بر این صحنه بازی کنم.

بعد از «تنبورنواز» هادی مرزبان؟

در چند نمایش، نقش های کوچک بازی کردم تا به گروه «نادر رجب پور» پیوستم و مدتی تنها «تئاتر حرکت» کار کردم، آنقدر درگیر تئاتر در فضای حرکت شده بودم که نمی توانستم دیالوگ بگویم.

و این نتوانستن چگونه به توانستن مبدل شد؟

با «آناهیتا اقبال نژاد» برای نخستین کار نمایشی که کارگردانی کرد مرا دعوت به کار کرد. گفتم: «من بازی کنم! اصلا نمی توانم» گفت: «برخلاف باوری که داری، تصور می کنم، تو می توانی بازی کنی» این جمله اش باعث شد، خود را بیشتر در بازیگری بیازمایم. «آناهیتا اقبال نژاد» با آن نمایش، جایزه اول کارگردانی را در آن جشنواره گرفت و من جایزه اول بازیگری زن را دریافت کردم.

بعد از آن «مهندس پور» که بازیگری ام را در آن نمایش دیده بود به تله تئاتری در تلویزیون دعوتم کرد.

تله تئاتر فضایش با تئاتر خیلی متفاوت است، ناگهان مقابل دوربین و درکادر دوربین باید می ایستادید، از سوی دیگر تنظیم صدا... مقابل دوربین رفتن چه حس وحالی داشت؟

دوربین خوب بود، چون تله تئاتر بود، باز فضای تئاتر را داشت. مقابل دوربین خیلی راحت بودم.

از کار کنار کارگردانی چون پری صابری بگویید که رنگ بازی شما را به یکباره تغییر داد.

اولین مرتبه به نمایش «شمس پرنده» دعوتم کرد و از آنجا کنار پری صابری قرار گرفتم. همان جلسه اول تمرین رو به من گفت: «برای این نقش باید آواز بخوانی» و این گونه شد که شروع کردم به خواندن، در شمس پرنده اصلا دیالوگی نداشتم، فقط آواز خواندم. آن نمایش موزیکال بود و این باعث شد، به اهمیت موسیقی در نمایش پی ببرم، درک موسیقایی به بازیگر ریتم می بخشد، چیدمانی به افکارت می دهد تا متوجه باشی، کجا بازیگری ات درحال افتادن از ریتم است تا مانع آن شوی.

از «من از کجا، عشق از کجا» و نقش «فروغ» با کارگردانی پری صابری بگویید.

روزهای تمرین این نمایش همه تئاتری هایی که فروغ را می شناختند، آمدند تا مستندی از کاراکتر او برایم بگویند، یکی از آنها زنده یاد سمندریان بود.

حمید سمندریان یک بار فروغ را از مرگ نجات داده بود. یک روز از آن روزها که فروغ فرخزاد خیلی دگرگون روحی بود و دل به مرگ سپرده بود، سمندریان برای حضور در جلسه ای که قرار بود همراه فرخزاد برود به دنبالش رفته بود. وقتی بالای سر فروغ می رسد، او در نبرد با مرگ بوده فروغ آن روز با حضور به موقع سمندریان نجات یافت. حمید سمندریان به من گفت: «باید زن قدرتمندی را به تصویر بکشی که بسیار شکننده بود. درست همان که فروغ بود. زنی با چهره ای مغرور و محکم که قلبی بسیار شکننده داشت که قضاوت های مردم ویرانش می کرد»

(اینجا بغض گلویش را گرفت، اشک درچشمانش حلقه زد و سرازیر شد) و گفت: خوشحالم که توانستم، شخصیتی تا حدی نزدیک به شخصیت وی بر صحنه ببرم نه آن چیزی که قضاوت ها از او ساخت. بگذارید دیگر از این نقش نگویم که در قالب جملات قادر به وصف این نقش و آن روزها نیستم.

خبرنگار: آزاده مختاری