به پارک می رویم و تمام تلاش مان این است که حال او بهتر بشود.

کار من و همسرم شده است آه و حسرت.

آدم وقتی به مشکلی برمی خورد نمی داند چکار کند و به قول معروف تازه آن موقع است که کاسه چه کنم چه کنم به دست می گیریم.

من و همسرم از روز اول زندگی ،ناشکری می کردیم و قدر زندگی و داشته های مان را نمی دانستیم. همسرم گوش به حرف مادرش بود و دنبال بهانه می گشت تا از من خرده بگیرد و سرکوفت بزند. من هم که دست کمی از او نداشتم و نمی خواستم کم بیاورم بدخلقی می کردم. البته ایراد دیگرم هم این بود که گاهی در باره اخلاق و رفتار تند همسرم به مادرم چیزهایی می گفتم که رابطه های خانوادگی را هم شکر آب می کرد. ما همیشه درگیر دعوا و مرافعه های تکراری بودیم و دختر کوچولویم نظاره گر رفتار های غلطمان.

طفلک حرص و جوش می زد وگاهی با اشک و گریه ،تمنا می کرد دعوا نکنیم و با هم مهربان باشیم.

ولی چه فایده ،همسرم سر کوچکترین بهانه ای قهر می کرد و خانه پدرش می رفت . او دخترم را هم با خودش می برد و یکی دو روز هیچ خبری از هم نداشتیم.

این روال خسته کننده و تکراری زندگی مان ادامه داشت تا این که سرمان محکم به سنگ زمانه خورد و فهمیدیم باید کوتاه بیائیم و خودمان را اصلاح کنیم.

دختر کوچولوی مان از چند ماه قبل حالش بد شد .

اولش موضوع را جدی نگرفتیم و فکر می کردیم دچار مسمومیت شده است. اما پزشک معالج گفت هر چه زودتر باید تحت عمل جراحی قرار بگیرد. او 2بار به اتاق عمل رفت و من و همسرم نصف عمر شدیم. بیماری دخترم تلنگری بود تا واقعا به خودمان بیائیم. دست به دعا برداشتیم تا هر چه زودتر بهبود پیدا کند. خوشبختانه با لطف خدا و کمک پزشکان دلسوز که خیر دنیا و آخرت ببینند حال دخترم بهتر شده است.

بعد از این ماجرا ،خانواده های مان که عادت کرده بودند به دخالت در زندگی ما قصد داشتند دوباره شرایط را به هم بریزند که اجازه ندادیم. به مرکز مشاوره آ مدیم و می خواهیم با راهنمایی مشاور خانواده ،راه درست زندگی را برگزینیم.

حرف آخرم این است ،خانواده من و همسرم مقصر نیستند ما خودمان به آ نها فرصت داده بودیم در زندگی و مسائل خصوصی مان سرک بکشند .

اگر حرمت ها را حفظ کنیم و برای همدیگر احترام قائل باشیم و از همه مهم تر قدر داشته های خود را بدانیم و شکر گزار نعمت های خدا باشیم هیچ وقت دچار آه و حسرت نمی شویم.برای ورود به کانال تلگرام ما کلیک کنید.

 

وبگردی