به گزارش رکنا، وقتی خواستم تا از زندگی‌اش بگوید طولی نکشید که سر صحبت را باز کرد و گفت: شما هم کسی داخل کمپ دارید؟ گفتم نه، خبرنگارم که از زندگی افرادی می نویسم که درگیر اعتیاد شده اند تا درس عبرتی برای هم سن و سالان آن ها شود.

سری تکان داد، سبدش را روی زمین گذاشت و با صدایی آرام گفت: نیم ساعت دیگر با دخترم ملاقات دارم و با اصرار و هماهنگی آمده ام تا فقط 10 دقیقه او را ببینم و بروم.

مادر 42 ساله که اشک در چشمانش حلقه زده بود گفت: نمی دانم داستان «معصومه» را از کجا شروع کنم اما در اعتیاد او مقصر اصلی، من و پدرش هستیم. پدر او آدم علاف و جیبش به جیب پدرش دوخته بود و همه خرج و مخارج زندگی ما را پدر شوهرم می داد. همین تن پروری، شوهرم را فردی بی مسئولیت و بیکار بار آورد و در این جریان و همنشینی با دوستانش به مواد مخدر اعتیاد پیدا کرد و نگرانی ام نسبت به زندگی و آینده فرزندم را دوچندان کرد. تا روزی که پدرشوهرم زنده بود باز هم شرایط چندان حاد نبود اما با فوت او دیگر کمک ها به شوهرم قطع شد و ارثی هم که به او رسید در کمتر از یک سال دود کرد.

زن میان سال افزود: معصومه با همه بالا و پایین های زندگی من و پدرش، قد کشید و تمام حرکات پدرش را می دید. یک شب که پدرش مواد مخدر صنعتی مصرف کرده بود می خواست در حالت توهم من و معصومه را بکشد که دخترم در آن شب شوم از خانه فرار کرد و سه شب به خانه برنگشت. در این مدت جایی نبود که دنبال او نگشته باشم تا این که خودش برگشت اما در همین مدت کم بسیار تغییر کرده بود و دیگر معصومه سابق نبود. من هم پیگیر نشدم که او در آن سه شب کجا بود و برای ذهن خودم داستان ساختگی درست کردم که در منزل هم کلاسی هایش بوده است چون دخترم درسش خوب بود و گاهی اوقات به خانه همکلاسی هایش می رفت.

بعد از سه ماه از آن شب شوم، همسرم فوت کرد و دخترم بدون این که سال تحصیلی را به پایان رساند برای همیشه ترک تحصیل کرد. او به فردی سرکش تبدیل شده بود و مدام وقتش را بیرون از خانه می گذراند تا این که متوجه شدم در آن سه شبی که در خانه نبود برای اولین بار شیشه مصرف کرد.

در این شرایط کار من این شده بود که شب تا صبح بالای سر او بیدار بمانم که مبادا برایش اتفاقی بیفتد چون به دلیل مصرف، توهم می زد و نمی خواستم او را از دست بدهم. معصومه در کمتر از یک سال به یک معتاد حرفه ای تبدیل شده و غصه این شرایطش، رمق از من گرفته بود. دیگر توان نداشتم او را از سردمخانه ها بیرون بکشم آبرویم بین همسایه ها و اقوام رفته بود و مرا ترد کرده بودند من هم با ذوب شدن دخترم می سوختم و روزی هزار بار شوهرم و خودم را نفرین می کردم. خانواده شوهرم نیز چندان توجهی به این موضوع نداشتند و حتی بعد از فوت همسرم نپرسیدند که من و دخترم چطور زندگی را سپری می کنیم.

مادر 42 ساله گفت: وقتی دیگر امیدی به کمک اطرافیان نداشتم کمر همت بستم و اول معصومه را چند روزی در خانه حبس و بعد با کمک کارکنان کمپ او را به این جا منتقل کردم تا ترک کند هر کاری هم لازم باشد انجام می دهم تا او را سالم به خانه ببرم. در همین هنگام، چشم انتظاری مادر پر غصه به سر آمد و معصومه با صورتی تکیده از راه رسید. انگار هنوز از مادرش دلخوری داشت، غرغر می کرد که دست از سرم بردار اما مادر برای او چای ریخت و در پاسخ به غرغرهایش، لبخندی بر لب نشاند. حالا معصومه دو ماه و 14 روز است که اعتیاد را کنار گذاشته است و هر چه می گذرد چراغ امید در دل مادرش روشن تر می شود.برای ورود به کانال تلگرام ما کلیک کنید.

وبگردی