هرکسی نیست محرم دل ،خانم محترم !
رکنا: محصل/ دوستش نداشتم،چندسال از من بزرگتر بود. خدا بیامرزد برادرم را ،با زور کتک مجبورم کرد سر سفره عقد بنشینم وخیر سرم ازدواج کنم. از همان روز اول مشکل داشتیم. گفتم بچه دار بشویم درست می شود. اما درست نشد که نشد. خودش می داند علاقه ای به او ندارم. به در بی خیالی زده و کاری به کارم ندارد.وقتی می بینم حرف نمی زند و بی تفاوت است بیشتر حرصم در می آ ید. سرش داد می زنم و دق دلی ام را خالی می کنم. با تمام این وجود هیچ وقت فکر طلاق به سرم نزده است. مرد بدی نیست،دست بزن ندارد ،بداخلاقی نمی کند و در حد توانش زندگی خوبی برایم درست کرده است . فقط اگر چشم هایش را باز کند و مرا هم ببیند اوضاع زندگی مان بهتر می شود و ... .
زن جوان چانه اش گرم شده بود و یک ریز حرف می زد. انگار خودش هم نمی داندگفته ها یش سر و ته ندارد و برای همین هم هر چه به دهانش می رسید شلغم شوروا می کرد و به زبان می آ ورد.
یکی نبود بگوید زن حسابی ،در داخل مترو و جلوی افراد غریبه چه نیازی است که سفره دل باز می کنی و سیر تا پیاز زندگی ات را وسط می ریزی. نکته دیگر هم این که زن حسابی ،با چه کسی و کجا داری مشورت می کنی؟.زن غریبه ای که سرتا پا گوش شده وحرف هایت را می شنود وقتی در جواب حرف هایت می گوید «مثل خودش باش،این مردها همه سرو ته یک کرباس هستند و باید عاصی شان کنی و گرنه زیر سرشان بلند می شود و تا شلوارشان دو تا شد ... »در واقع با این گفته های صد من یک غاز فاتحه آرامش و سرنوشت تو را می خواند.
یکی بیاید و بگوید ما چه می کنیم با خود؟. یکی بیاید و به زنی که شنونده قصه راوی این حکایت در مترو بود بگوید زن حسابی که دستت را زیر چانه ات گذاشته ای و گفته های زن ساده لوح را تایید و نقش راهنمای راه نابلد او را بازی می کنی اگر قرار بود با هرکس مثل خودش برخورد کرد سنگ روی سنگ بند نمی شد و دیگر اثری از اخلاق و شخصیت و منش و معرفت باقی نمی ماند.
اینجا باید یادآوری کنیم اگر یاد بگیریم «خودمان»باشیم و در برابر برخوردها و رفتارهای اشتباه دیگران اصالت و طبیعت و ارزش و اعتبار خود را زیر پا نگذاریم خواهیم توانست آدم خوب زندگی خود باشیم. اما نکته اصلی این قصه،شاعر می گوید هرکه شد محرم دل در حرم یار بماند. حالا از خود بپرسیم آ یا هرکسی می تواند و شایستگی و لیاقت و جایگاه وشناخت کافی از ما دارد که محرم دل ما بشود ؟.واقعا چه نیازی است که گاهی خوش زبانی مان گل می کند و پرچانه می شویم . متاسفانه عادت کرده ایم اسرار با ارزش خود را بی بها و هر جایی به زبان می آوریم و جای تاسف این که بیشتر با افرادی در این باب حرف می زنیم که از خودمان بهتر و بالاتر نیستند که هیچ بلکه با افرادی حرف می زنیم که به ما شباهت دارند و در ضعف ها و حقارت های مان شریک هستند. انتظارمان هم این است که گفته های مان را شنونده ،تایید کند. خیلی چیزها واقعیت دارند ،اما هر واقعیتی ،حرمتی دارد و ماهیت آن را باید حفظ کنیم. اصلا درد و دل کردن الکی و فاش کردن اسرار زندگی در حضور دیگران چه نتیجه و حاصلی برای حل مشکلات زندگی مان دارد؟.
تکلیف مان با خودمان روشن نیست و باید بدانیم چه می گوئیم و چه باید بگوئیم.
البته این ماجرا یک آفت دیگر هم در آن روی سکه خود دارد. گاهی افراد کلک باز با چرب زبانی از مشکلات و مسائل زندگی خود در حضور دیگران می گویند و این می تواند حربه ای باشد برای جلب اعتماد مخاطب و بعد هم کلاه برداری وکلک بازی های شیادانه .
مراقب باشیم که هر سخن جایی و هر نکته مکانی دارد.
ارسال نظر