کابوس رانندگان بمبهای ساعتی/ خواب میبینم که خاکستر شدهام
رکنا: ستونی از وانتها پشت هم قطار شدهاند تا از مرز عبور کنند. گازوئیلی که در گالن و مشکهاست تا دقایقی دیگر تحویل پاکستانیها میشود

. آنها با تراکتور و نفتکش و وانت و گاری و سه چرخه آمدهاند تا گازوئیل بخرند. رانندهها پس از 16 ساعت رانندگی در مسیری 50 کیلومتری از میان کوه و کمر خستهاند و کلافه. سر تا پایشان خاکی است از بس که خاک خوردهاند. مشکلترین مرحله در انتقال سوخت دقیقاً همین مرحلهای است که من همراه گازوئیلکشها ساعتها از مسیر پردستانداز و از کنار پرتگاههای عمیق عبور کردهام تا شاهد این فعالیت خطرناک باشم. چیزی به مرز نمانده و راهی که رفت و آمد ماشینها از آن جادهای خاکی ساخته فقط مسیر عبور یک ماشین است. چند ماشین خالی برمیگردند و نوبت به عبور چند ماشین پر از سوخت میشود. بالا رفتن از بسیاری از این راهها سختتر از چیزی است که بشود آن را توصیف کرد. وانتها برای بالا رفتن از مسیر کوهستانی مثل دونده پرش سه گام ابتدا دنده عقب میگیرند و با تمام توان و سرعت راه را بالا میروند. برخی که ناشی و کم تجربهاند موفق نمیشوند. گاهی هم چپ میکنند. این راهها را ماشینهای تویوتا و میتسوبیشی و نیسان که موتورشان تقویت شده میتوانند به سلامت از آن عبور کنند.
من لباس بلوچی پوشیدهام و شالی به سر و صورتم بستهام که به چشم رانندهها غریبه نیایم تا بتوانم همه صحنهها را به خاطر بسپارم. کسی نمیداند مردی درشت هیکل با لباس سفید بلوچی در طول این مسیر 16ساعته که همراهشان بوده خبرنگاری است که از تهران بیش از هزار کیلومتر راه آمده تا شاهد قاچاق سوخت و سختی و خطرات این شغل دلهرهآور باشد.
من همراه رانندهای جوان به نام الیاس که 16 سال دارد و سال گذشته بهخاطر کمک به پدرش برای تأمین هزینههای زندگی ترک تحصیل کرده و مشغول گازوئیلکشی است در این مسیر همراه بودم. به او گفتهام مستندسازم و میخواهم از نحوه قاچاق سوخت و مشکلات آنها بنویسم. به من گفت که راه طولانی و طاقتفرساست و برای من که بچه شهرم غیرقابل تحمل. حق با او بود چراکه 16 ساعت رانندگی با دنده یک و دو و گذشتن از راههای سنگلاخی، عبور از تپه و کوه و درههای عمیق به حدی مشکل و خستهکننده بود که تصورش را نمیکردم. سختی راه یک طرف، تصور اینکه در یک بمب ساعتی متحرک نشستهام و واژگونی ماشین یا تصادفی که در این مسیر خیلی عادی است مرا زنده زنده در آتش میسوزاند بیشتر نگرانم میکرد. ولی حالا رسیدهام به نقطه صفر مرزی.
بین راه دو وعده غذا خوردیم. ناهار نان و کنسرو لوبیا و شام کنسرو ماهی. 2 ساعت هم دم صبحی خوابیدیم. خوابی که در سرمای سوزناک کوهستان شبیه به مجازات بود. الیاس پشت فرمان خوابید و خودش را در لنگ بلوچی ضخیمی پوشاند تا کمتر سردش شود.
در مسیری که آمدیم الیاس که تازه پشت لبش سبز شده چند ماشین گازوئیلکش را که واژگون و سوختهاند نشانم میدهد. «مهندس جان خودت میبینی با چه بدبختی نان برای خانواده میبریم. چقدر آدم توی این مسیر زخمی یا کشته شدهاند. اگر کاری بود کمتر کسی حاضر میشد تن به چنین کار پرخطری بدهد. تازه اگر از این راه جان سالم به در ببریم باید زمان برگشت شانس بیاوریم که با اسلحه خفتمان نکنند. الآن چند ماهی است عدهای با تهدید اسلحه از گازوئیلکشیهایی که بارشان را فروختهاند و در حال بازگشت به کافه بلوچی هستند زورگیری میکنند. هفته پیش رانندهای را که حاضر نشده بود پولش را بدهد با چند گلوله کشتند.»
او میگوید از این سربالایی و پرتگاههایی که بین راه است آدم با دیدنش پایش سست میشود. دستمزد سرویس ماشین بعد از هر رفت و آمد به مرز برایش بین 500 هزار تا یک میلیون تومان هزینه برمیدارد.
میخواهم همراه الیاس از مرز عبور کنم ولی محافظ مسلح محلی که تصویربردارمان همراه اوست توصیه میکند به دلایل امنیتی از نقطه صفر عبور نکنم. در نوار مرزی نیروهای مرزی کشورمان پست میدهند و ماشینهایی را که از مرز وارد یا خارج میشوند بررسی میکنند که با خود کالاهای ممنوعه نداشته باشند. اما آنسوی مرز خبری از مرزبانان یا نیروهای نظامی پاکستانی نیست. مرزشان را رها کردهاند به امید خدا و نیروهای نظامی ما.
خریداران سوخت پاکستانی تا نقطه صفر مرزی آمدهاند و گویی بازارچه مرزی بزرگی به راه افتاده است. مشکها دست به دست میشود توی وانت پاکستانیها. گالنهای پر جای خود را به گالنهای خالی میدهند و روپیهها شمرده میشوند.
کافه بلوچی
کافه بلوچی آخرین ایستگاه کسانی است که در زمینه قاچاق سوخت فعالیت دارند. این روستای بزرگ میتواند شعبهای از شرکت نفت باشد. بشکهها و مخازن دپوی سوخت را میشود مقابل یا توی حیاط خانهها دید. در خیابان اصلی کافه بلوچی تا چشم کار میکند وانتهای پر از گالن یا مشک گازوئیل در حال آماده شدن برای حرکت بهسوی «آشار» و از آنجا به طرف مرز هستند. قیمت گازوئیل امروز 5 هزار تومان است. این قیمت تحت تأثیر تقاضا و بالا و پایین شدن نرخ ارز است. دو ماه پیش هر لیتر گازوئیل 300 تومانی را 7 هزار تومان در کافه بلوچی و در مرز 10 هزار تومان میفروختند.
گازوئیلکشها برای رسیدن به کافه بلوچی باید از جاده ایرانشهر به چابهار قبل از راسک بپیچند بهسوی سرباز و بعد از گذشتن از روستای «ایتک» 30کیلومتر راه بروند تا برسند به کافه گازوئیلکشها. در این سفر تعداد زیادی از نفتکشهایی که هیچ علائم و حتی پلاکی نداشتند از کنارمان گذاشتند و هنگام عبور از ایست و بازرسی کسی هم جلویشان را نگرفت. این نفتکشها و نیسان و خودروهای سواری همه سوخت را به کافه بلوچی میآوردند. در این میان برخی از شهرهای اطراف سوخت را مستقیم به مرز میبرند که رفت و برگشتشان گاهی به 3 روز میکشد و برخی فقط سوخت را به مندیها میفروشند.
بیشتر ساکنان کافه بلوچی، اهل این منطقه نیستند بلکه از پاکستان، کردستان، زاهدان و شهرهای دیگر حضور دارند و این روستا به محلی تبدیل شده که سوخت مثل نقل و نبات معامله میشود و معمولاً قیمت خرید و فروش یکسان است. برای وارد یا خارج شدن به کافه بلوچی باید در ترافیک ماند چراکه تردد ماشینهای گازوئیلکش بیش از حد و گنجایش معابر این روستاست.
بازدید از مسیر هزار کیلومتری که گازوئیل بهسوی مرز میآید نشان میدهد قاچاق سوخت زنجیرهای است که از عمق کشور آغاز و هر چقدر که به مرز نزدیک میشود تعداد حلقههای آن زیاد میشود و تعداد زیادی از افراد در سود آن سهیم میشوند و در کنار آن برخی از مشاغل همچون مکانیکی، جلوبندی سازی، فروشندگان گالن و پمپهای برقی، قصابی، بقالی، میوهفروشی و... از این چرخه بهرهمند میشوند.اخبار 24 ساعت گذشته رکنا را از دست ندهید
-
نقاشی کودکانه / آنیا بکشیم+ فیلم
ارسال نظر