این بچه‌ها آرزوهای‌شان را نقاشی می‌کنند

ابراهیم، اکرم، شکیل، رعنا، سهیلا، دانش و بقیه بچه‌ها تا حالا تلویزیون نگاه نکرده‌اند. اصلاً نمی‌دانند برنامه کودک چیست. روستایشان برق ندارد. شب‌ها در تاریکی دور یک چراغ نفتی جمع می‌شوند و در همان تاریکی مشق‌هایشان را می‌نویسند. گاهی برای هم قصه تعریف می‌کنند. مثلاً ابراهیم که بزرگتر است برای خواهر و برادرهایش قصه‌هایی را که بلد است تعریف می‌کند. گاهی هم از خودش قصه می‌سازد. مثلاً قصه دختری را تعریف می‌کند که دوست دارد دکتر شود چون روستایشان دکتر ندارد و مادرش همیشه مریض است. روستای خودشان هم دکتر ندارد. پرستار هم ندارد برای همین وقتی کسی مریض می‌شود باید صبر کند تا خودش حالش خوب شود و اگر هم خیلی بدحال بود به شهر برود. البته به شهر رفتن هم خیلی سخت است چون هیچ ماشینی از روستا عبور نمی‌کند. اصلاً جاده‌ای نیست که ماشینی بیاید.

بچه‌های روستا آرزوهای دیگری هم دارند. مثلاً اکرم آرزو دارد معلم شود و در روستای خودشان به بچه‌ها درس بدهد. آنها تا کلاس پنجم بیشتر در روستا نمی‌توانند درس بخوانند چون روستایشان فقط یک دبستان 5 کلاسه دارد. سهیلا دوست دارد یک خانه بلند و قشنگ داشته باشند نقاشی‌اش را هم کشیده است. بچه‌ها عاشق نقاشی کشیدن هستند. یک جعبه مدادرنگی دارند که همگی در خانه از آن استفاده می‌کنند و گاهی به دوستان شان هم قرض می‌دهند. آنها نقاشی‌های زیادی کشیده‌اند. هرچیزی را که دوستش داشته‌اند، نقاشی کرده‌اند. ابراهیم مادرش را نقاشی کرده که لباس‌های نو و قشنگی تنش است و دارد لبخند می‌زند. رعنا یک فرش بزرگ خال‌خال کشیده که روی زمین پهن شده است. اکرم خودش را نقاشی کرده که دارد از پل Bridge رد می‌شود و به سمت کوه می‌رود. در نقاشی لباس‌های خیلی قشنگی تنش است و یک کیف دستی سبز گلدار هم دستش گرفته. دانش یک روباه رنگارنگ کشیده که دم بلندی دارد. آنها همیشه نقاشی می‌کشند و همیشه آرزو می‌کنند. اخبار 24 ساعت گذشته رکنا را از دست ندهید

حمید حاجی پور