دختري 23 ساله هستم كه يك بار با يكي از خواستگارانم براي آشنايي بيرون رفتيم و چند روزي از طريق تلفن ارتباط داشتم. خواستگار فعلي من از اين موضوع باخبر شده و نسبت به ازدواج دودل شده است. نميدانم بايد چكار كنم. لطفا راهنماییام کنید.
جوانی ۳۰ ساله و پدر دو فرزند هستم. احساس تنهایي، غم و بیکسی میکنم. حوصله هیچ کاری را ندارم. همیشه احساس مریضی دارم، همیشه درگیر خاطرات بد گذشته و فکرهایي که اطرافیانم نسبت به من دارند، هستم. وقتی در یک جمع حضور پیدا میکنم، راحت نیستم، مخصوصا اگر غریبه باشند. این مساله در کار و اخلاق من تاثیر منفی گذاشته است. نميدانم چه كار كنم. لطفا راهنماییام کنید.
جوانی 23 ساله و 9 ماه عقد هستم. همسرم 6 سال از من كوچكتر و خيلي حساس است، تا يك حرفي ميزنم، خيلي زود گريه ميكند. هر چيزي خواسته برایش فراهم كردهام. جرأت نميكنم به همسرم حرفي بزنم، چون زود گريهاش ميگيرد و خيلي زود جوش ميآورد و غصه ميخورد. نميدانم با اين وضعيت چه كار كنم. لطفا راهنماييام كنيد.
جوانی 20 ساله هستم. به دختری علاقه پیدا کردهام. به او وابسته شدهام طوری که نمیتوانم او را ترک کنم. او هم به من همین حس را دارد، اما خانوادههايمان اجازه ازدواج نميدهند. لطفا راهنماييام كنيد.
دختری 22 ساله هستم. دو سال پیش با پسری آشنا شدم. یک ماه که از این ماجرا گذشت، از او متنفر شدم. به من ابراز علاقه کرد، اما باگذشت زمان به او علاقه پیدا کردم. اگر یك روز نبینمش دیوانه میشوم. قرار بود با هم ازدواج کنیم، خانوادهاش مخالف هستند. لطفا راهنماييام كنيد؟