معرفی کتاب / یک روز از زندگی عابد سلامه
رکنا: ناتان ترال نویسنده کتاب "یک روز از زندگی عابد سلامه" جایزۀ پولیتزر سال 2024 را برای این کتاب دریافت کرد. این کتاب، کتاب منتخب ویراستاران نقد کتاب نیویورک تایمز بود که نشریات نیویورکر، تایم، اکونومیست و پانزده نشریۀ دیگر آن را به عنوان بهترین کتاب سال برگزیدند.

به گزارش رکنا، در مقدمه کتاب یک روز از زندگی عابد سلامه می خوانیم؛
"میلاد سلامه" پسر پنج ساله موطلایی و شیرینزبان، مثل بیشتر بچههای هم سن و سال خود عاشق شخصیت کارتونی " باب اسفنجی " است. قرار است با دوستانش از طرف مدرسه به اردوی یک روزهای برود که بر سَردرِ محل اردو مجسمهی بزرگ باب اسفنجی از آنها استقبال میکند. اتوبوسشان دچار حادثه میشود و هیچیک از بچهها به اردو نمیرسند.
امکانات این کودکان در منطقهای محصور با دیوار با امکانات کودکانی که در آن سوی دیوار زندگی میکنند به کلی متفاوت است. از این رو این دیوار را "دیوارِجدایی" یا "دیوارِ آپارتاید" مینامند. هر دو گروه زادهی بیتالمقدس اند.
ناتان ترال نویسندۀ کتابِ " یک روز از زندگی عابد سلامه" جایزۀ پولیتزر سال 2024 را برای این کتاب دریافت کرد. این کتاب، کتابِ منتخب ویراستارانِ نقد کتاب نیویورک تایمز بود که نشریات نیویورکر، تایم، اکونومیست و پانزده نشریۀ دیگر آن را به عنوان بهترین کتاب سال برگزیدند. نخستین کتاب ترال با عنوان "تنها زبانی که آنها می فهمند" در سال 2017 منتشر شد. این کتاب به بیش از بیست زبان ترجمه شده است. از آنجا که ترال روزنامهنگار و مقالهنویس نیز هست به نوشتهها و یافتههای او در شورای امنیت سازمان ملل متحد و شورای حقوق بشر در مورد سرزمینهای اشغالی استناد میشود. از او به عنوان یکی از "آگاهترین و دقیقترین ناظران درگیری" یاد میشود.
و اما نگارش این کتاب چگونه شکل گرفت؟
ترال روزنامهنگاری یهودی و آمریکایی است. او در آن سوی "دیوار آپارتاید" زندگی میکند. منطقۀ محصور که در آنجا فلسطینیها زندگی میکنند و با وجود پرداخت مالیات ،از هیچگونه خدماتِ شهری ای برخوردار نیستند. تنها نیرویی که وارد آن منطقه میشود پلیس است، آن هم برای دستگیر کردن اشخاص. ماجرای تصادف اتوبوس با تریلر در هر جای دنیا ممکن است رخ دهد. آنچه به تراژدی این سانحه میافزاید غفلتِ مطلق مسئولان برای نجات جان حادثهدیدگان است. در آن سوی دیوار اورژانس، آتشنشانی، پایگاههای نظامی و بیمارستانهای مجهز وجود دارد،اما کسی به فکر مصدومان این سوی دیوار نیست. مردم عادی، بدون امکانات، خود را وارد معرکه میکنند و تقریباً کاری از پیش نمیبرند. ترال سعی میکند کسی را بین ارائهدهندههای خدمات اورژانس، پزشکها، مددکارهای اجتماعی، والدین و معلمها پیدا کند که به تصادف مرتبط باشد. سرانجام عابد را پیدا میکند، پدر یکی از کودکانی که در روز حادثهی در آن اتوبوس بوده است؛ یکی از مسافرانِ هیجانزدۀ آن اردوی یک روزه.
ترال از دیوار عبور میکند. با خانوادۀ عابد آشنا میشود. حیفا ،همسر عابد از همان روزِ سانحه چنان شوکه شده است که حاضر نیست کلمهای دربارۀ آن روز بگوید اما عابد احساس میکند وقتی در مورد میلاد، پسر پنج سالهشان، حرف میزند او را در کنارِ خود می یابد. داستان خود را برای ترال تعریف میکند، نه فقط در موردآن بیستوچهار ساعت زندگیاش که در جستجوی پسرش بود، بلکه سابقۀ شخصی و خانوادگیاش، ماجرای فعالیتهایش در انتفاضۀ اول، عشق اولش، دستگیری و شکنجهاش.
ترال به این میاندیشد که از طریق عابد میتواند داستانِ فلسطین -اسرائیل را برای افراد بسیاری تعریف کند: داستان فلسطینیهای محصور در میان دیوارها و این که هر چیزِ عادی در زندگیِ هر فردِ عادیِ فلسطینی میتواند تحت تأثیر سیاستِ دیوار به نابودی کشیده شود. والدینی که میخواهند فرزندانشان را به مدارس اورشلیم در آن سوی دیوار بفرستند، باید بسنجند که آیا ارزش این را دارد که فرزندانشان هر روز صبح و بعدازظهر از یک ایست بازرسی عبور کنند و با نیروهای امنیتی اسرائیل مواجه شوند یا خیر. بسیاری از والدین نمیخواهند این خطر را بپذیرند و به جای آن تصمیم میگیرند فرزندان خود را به مدرسهای خصوصی در کرانۀ باختری بفرستند تا به مواجهه با سربازان اسرائیلی مجبور نشوند.
پدرانی که برای پیدا کردنِ شغلِ مناسب در آن سوی دیوار، برای به دست آوردن کارتی که اجازهی عبور از دیوار را بدهد، به ازدواجهای ناخواسته تن می دهند. زندگی افراد تحت تأثیر رنگِ کارتهای مجوزعبور و مرور است. اصل اساسی در ایجاد منطقۀ محصور این بوده است که فلسطینیها را از قلب و مرکز اورشلیم دور کنند و تا جایی که امکان دارد زمینِ بسیار کمی به آنها اختصاص دهند. داستان عابد سلامه، فقط داستان یک تراژدیِ شخصی نیست، داستان یک تراژدی است که بسیاری از فلسطینیهای ساکن کرانهی باختری در زندگیِ روزمرهی خود از آن رنج میبرند، تحقیرمیشوند و با سختیهایی جانفرسا مواجه می شوند .
ترال دلیل دیگری نیز برای نگارش این کتاب دارد. چند هفته پس از حادثه، یک خبرنگار اسرائیلی، خبرنگاری تلویزیونی، تصمیم گرفت در مورد پدیدهای که او را بهشدت شوکه کرده بود گزارشی تهیه کند: اظهار خوشحالی بسیاری از اسرائیلی ها در روز حادثه ، به ویژه جوانان، در فیسبوک از مرگ کودکان فلسطینی . آنها بدون پنهان کردن هویت خود چنین کاری می کردند. بدون هیچ شرمی، مطالب نژادپرستانه می نوشتند و مرگ کودکان بیگناه 5 ساله را جشن می گرفتند، بدون اینکه نامِ واقعیشان را پنهان کنند. آن خبرنگارمیخواست آینهای به دست جامعه دهد و بپرسد: «چرا و چگونه به جایی رسیده ایم که این همه جوان از مرگ کودکان خردسال احساس شادی میکنند و بی هیچ ترسی نامِ خود را پای نظرات غیرانسانی شان میگذارند؟»
-
فیلم اظهارات جگرسوز پدر هدیه فلاح / مرگ دختر 19 ساله در جنگل های بهشهر در هاله ای از ابهام !
ارسال نظر