ناگفته های دردناک پسر 27 ساله مشهدی / مادرم اسیر شیطان است!

 آرزوهای زیادی در سر داشتم و می خواستم خیلی زودتر پولدار شوم تا مادرم را از چنگ شوهرش نجات بدهم چرا که ...

این ها بخشی از اظهارات جوان 27 ساله ای است که در عملیات ضربتی نیروهای تجسس کلانتری سپاد مشهد دستگیر شد و همدست خود را لو داد.

این جوان که با شگردی خاص به خانه باغ های اهالی روستای فریزی در اطراف مشهد دستبرد می زد پس از آن که به سوالات تخصصی ستوان دوم شیرزاد (افسر پرونده) پاسخ داد و به 15 فقره سرقت  در طول سه ماه گذشته اعتراف کرد به دایره  مددکاری اجتماعی هدایت شد و درباره سرگذشت تلخ خود به مشاور و کارشناس اجتماعی کلانتری گفت: 3 سال بیشتر نداشتم که فرزند طلاق نام گرفتم. پدر و مادرم در حالی از یکدیگر جدا شدند که من فقط جمله «تفاهم نداشتیم» را بعدها از آن ها می شنیدم ولی هیچ وقت معنی آن را نفهمیدم.

آن زمان پدربزرگم مرا نزد خودش برد و پدر و مادرم نیز با افراد دیگری ازدواج کردند و به دنبال سرنوشت خودشان رفتند من هم تا کلاس دوم راهنمایی درس خواندم اما بعد از آن به دلیل معاشرت با دوستان بزرگ تر از خودم درگیر آرزوها و رویاهای دست نیافتنی شدم و درس و مدرسه را رها کردم تا هر چه زودتر پولدار شوم.

از همان دوران کودکی به شاگردی در یک کارگاه مبل سازی روی آوردم و آرام آرام در کنار دوستانم به طور پنهانی به مصرف مواد مخدر و مشروبات الکلی پرداختم تا این که پدربزرگم فوت کرد و من خودم  را آزادتر می دیدم دیگر کسی از من برای تاخیر در بازگشت به منزل سوال نمی کرد  یا از چگونگی هزینه کردن درآمدهایم نمی پرسید .

در همین روزها بود که آرزوهای بزرگ به سراغم آمد من هم می خواستم مانند خیلی از جوان های  دیگر یک ماشین زیبا و خانه ای مجلل داشته باشم و در حالی که عینک دودی بر چشمانم زده ام با غرور پشت فرمان بنشینم و در جاده ای سرسبز صدای موسیقی را بلند کنم. خلاصه روزها می گذشت و من جا و مکانی نداشتم چرا که وقتی به خانه پدرم می رفتم همسرش به شدت رو ترش می کرد و اوقات تلخی به راه می انداخت. پدرم نیز در حالی که برای برادرناتنی ام یک دستگاه پراید خریده بود جرات کمک مبلغ اندکی را هم به من نداشت.

مادرم نیز روزهای بسیار سخت و زجرآوری را می گذراند. او به عقد موقت پسر جوانی درآمده بود که 2 سال کمتر از خودش سن داشت ولی مردی بسیار شکاک و بدبین است و همواره مادرم را کتک می زند و به او توهین می کند. در همین حال مادرم می گوید به خاطر دختر کوچکش نمی تواند از شوهر پرخاشگرش طلاق بگیرد این درحالی است که آن زمان همین تفکر را نداشت و با وجود آن که من پسری خردسال بودم به زندگی با پدرم ادامه نداد و ...

خلاصه در این شرایط دشوار به کار و زندگی ادامه دادم و در یک کارگاه مبل سازی سرایدار شدم گاهی برخی از دوستانم برای مصرف مواد مخدر نزد من می آمدند و در اتاق سرایداری بساط مان را پهن می کردیم تا این که با دزد سابقه داری به نام رحمت آشنا شدم که یک دستگاه خودروی پراید داشت.

آن خودرو را همسر رحمت با ارثیه پدری اش خریده بود تا شوهرش با آن کار کند و به دنبال سرقت نرود چرا که یک سال قبل و برای آخرین بار از زندان آزاد شده بود من هم که دوست داشتم زودتر پولدار شوم تا به آرزوهایم برسم و مادرم را نیز از چنگ شوهرش نجات دهم تصمیم گرفتم با کمک رحمت به خانه باغ ها و کارگاه های اطراف شهر دستبرد بزنم به همین دلیل از دیوارها بالا می رفتم  یا با کلیدهایی درِ انباری ها و کارگاه ها را می گشودم سپس اموال سرقتی را درون خودروی رحمت می ریختیم و به خریداران ضایعات می فروختیم در هر سرقت حدود 2 میلیون تومان به رحمت می دادم و بقیه پول ها را برای خودم برمی داشتم تا این که پس از دستبرد به یک خانه باغ در اطراف روستای فریزی ناگهان ماموران کلانتری سپاد به سراغم آمدند و مرا دستگیر کردند. حالا هم اگر چه به آرزوهای مسخره خودم می خندم و از کارهایم پشیمانم اما دیگر با شاکیان زیادی روبه رو شدم و ...

 با صدور دستورات ویژه ای از سوی سرگرد جعفر عامری (رئیس کلانتری سپاد) تحقیقات گسترده پلیس برای ریشه یابی سرقت های احتمالی دیگر این جوان و شناسایی دیگر عوامل مرتبط با این پرونده همچنان از سوی افسران ورزیده دایره تجسس ادامه دارد.

ماجرای واقعی با همکاری پلیس پیشگیری خراسان رضوی