زن 19 ساله در حالی که بیان می کرد دیگر نمی توانم به آن زندگی جهنمی بازگردم درباره داستان غمبار زندگی اش به مشاور و مددکار اجتماعی کلانتری میرزا کوچک خان مشهد گفت: 5 سال بیشتر نداشتم که پدر و مادرم از یکدیگر جدا شدند پدرم اعتیاد شدیدی به مواد مخدر داشت و به همین خاطر همواره با مادرم درگیر بودند.

بعد از این جدایی، مادرم مرا زیر بال و پر خودش گرفت و با مسافرکشی مخارج زندگی را تامین می کرد در حالی که از مهر و محبت پدر محروم شده بودم و همه مسئولیت های زندگی بر دوش مادرم بود ناگهان بیماری شدید کلیوی او را خانه نشین کرد.

در این شرایط با کمک های خداپسندانه و بی منت کمیته امداد امام خمینی (ره) مادرم از یک بیمار مرگ مغزی پیوند کلید شد اما دیگر مانند گذشته نمی توانست مسافرکشی کند اگرچه خواهر بزرگ ترم ازدواج کرده بود و زندگی خوبی داشت اما من در تنگنای اقتصادی به تحصیل ادامه می دادم و دوست داشتم به مدارج علمی بالاتری برسم.

در همین روزها بود که دخترعمه مادرم به همراه پسرش از تهران به مشهد آمدند و چند روزی را مهمان ما بودند زمانی که میترا خانم متوجه شد مادرم قصد دارد نرده های فلزی پله های منزلمان را رنگ کند بلافاصله کلام او را قطع کرد و پسرش را صدا زد .

میترا خانم به مادرم گفت: خسرو رنگ کار ماهری است که در تهران مجتمع های مسکونی را رنگ می زند. مادرم با خوشحالی پذیرفت و خسرو نیز از روز بعد رنگ کاری نرده ها و دیوارهای منزلمان را شروع کرد.

من تا آن روز خسرو را ندیده بودم البته می دانستم پدر و مادر او نیز از یکدیگر جدا شده اند و سرنوشتی شبیه مرا دارد. در همین روزها بود که مادر خسرو مرا برای پسرش خواستگاری کرد آن زمان من 16 ساله بودم و آگاهی چندانی از زندگی مشترک نداشتم ولی خسرو از هر فرصتی برای گفت وگو با من استفاده می کرد و مدعی بود همه زندگی اش را به پایم می ریزد تا مرا خوشبخت کند.

با وجود این نه تنها من راضی به این ازدواج نبودم و دوست داشتم ادامه تحصیل بدهم بلکه مادرم نیز خسرو را پسری سر به راه نمی دانست و به همین دلیل مخالف ازدواجم بود ولی در همین چند روز تحت تاثیر جملات عاشقانه و عواطف و احساسات دوران نوجوانی قرار گرفتم و به قول معروف عاشق خسرو شدم.

از سوی دیگر خسرو که می دانست مادرم به این ازدواج رضایت نمی دهد با راهنمایی های مادرش نقشه ای شیطانی کشید و مرا برای تفریح و گفت وگو درباره آینده به یکی از مناطق ییلاقی مشهد برد. من هم که دیگر دل باخته او بودم بدون اطلاع مادرم با او همراه شدم.

او اتاقی را اجاره کرده بود ولی هیچ گاه درباره ماجرای ازدواجمان صحبت نکرد من که متوجه خواسته شوم او شده بودم نتوانستم او را با حرف های منطقی قانع کنم و در نهایت ... روز بعد از این ماجرا مادرم که متوجه موضوع شده بود گریه کنان با من تماس گرفت و با قلبی شکسته خواست تا به خانه بازگردم و با خسرو ازدواج کنم.

بالاخره مراسم عقدکنان من و خسرو بدون حضور بستگانمان انجام شد و روز بعد هم با اتوبوس عازم تهران شدیم اما زمانی که قدم در خانه بخت گذاشتم تازه فهمیدم آینده فلاکت باری خواهم داشت چرا که خسرو به مواد مخدر صنعتی معتاد بود و در همان اتاق کوچک محل زندگی مان در کنار مادرش مواد مخدر مصرف می کردند.

طولی نکشید که بداخلاقی ها و کتک کاری های خسرو آغاز شد و او و مادرش درحالی مرا به شدت آزار و اذیت می کردند که دخترم را باردار بودم آن ها قصد داشتند مرا وادار کنند تا در بیرون از منزل کار کنم اما بعد از به  دنیا آمدن فرزندم به طور پنهانی سوار اتوبوس شدم و به  مشهد بازگشتم.

مادرم که این روزهای مرا گویی در خشت خام می دید پناهگاهم شد و از من حمایت کرد تا درخواست طلاق بدهم. در این شرایط خسرو به مشهد آمد و در حالی که به پایم افتاده بود التماس می کرد از او طلاق نگیرم و از طرف دیگر هم مدعی بود اعتیادش را ترک می کند .

به همین دلیل خانه ای در حاشیه شهر اجاره کرد و هر روز سرکار می رفت با آن که مخفیانه در دستشویی منزل مواد مصرف می کرد اما اخلاق و رفتارش بهتر شده بود به همین خاطر دوباره خام وعده و وعیدهای پوچ او شدم و با یکدیگر به تهران بازگشتیم.

یک سال بعد درحالی که دختر دیگرم به دنیا آمده بود بالاخره خلافکاری های خسرو کار دستش داد و پلیس او را به جرم سرقت موتورسیکلت دستگیر کرد. وقتی همسرم روانه زندان شد مادرشوهرم نیز آزار و اذیت هایش را بیشتر کرد و مرا از خانه بیرون انداخت تا مخارج زندگی را تامین کنم. من هم مبلغی پول از همسایگان قرض کردم و به مشهد آمدم تا خودم را از آن زندگی جهنمی نجات بدهم.

بررسی های تخصصی این پرونده با دستور سرهنگ علی عبدی (رئیس کلانتری میرزا کوچک خان) به مشاوران دایره مددکاری اجتماعی سپرده شد.

 

وبگردی