در جاده اهواز رخ داد:
بلای ناگهانی برای 16 کارگر شرکت نفت/ جزئیات تکه تکه شدن 10 جوان و تازه داماد در مینی بوس مرگ
حوادث رکنا: روایت تازه از شنبه سیاه 16 سرنشین مینیبوس مرگ که همگی با هم اهل یک طایفه در اهواز بودند.
روایت بازماندگان حادثه مرگبار سرویس شرکت مهندسی توسعه نفت اهواز – خرمشهر در مطلب زیر بخوانید.
16 مرد بودند. 16 کارگر شرکت نفت. از یک قوموطایفه با سرنوشتی غمانگیز. عماد و مالک برادر بودند. فخرالدین و حلیم باجناق. جعفر پدر بود؛ سعید، ناهی و وحید هم پسرعمو. عبدالرضا یکییکدانه مادر بود، محمدامین نورچشمی خانواده، حاتم هم تازه داماد. منصور، امیر، جاسم، صالح، سجاد و نزار هم دیگر سرنشینان مینیبوس مرگ جاده اهواز به خرمشهر بودند.
به گزارش رکنا، از مینیبوس هیچ نماند. نه سقفی نه صندلی. همهاش از هم جدا شد، خرد شد، تکهتکه شد. سرنشینان بنز اسقاطی هم یا جان دادند یا با تنی خونی به بیمارستان منتقل شدند. سرنشینان همان 16 کارگر شرکت نفت بودند که در آن شنبه سیاه هرگز به مقصد نرسیدند.
حالا 10 روزی از آن تصادف مرگبار میگذرد. تصادف زنجیرهای و خونین جاده اهواز به خرمشهر. شاخبهشاخ مینیبوس با کامیون ایسوزو جان ۱۰ کارگر نفتی ساکن دارخوین را گرفت. 6 سرنشین دیگر مینیبوس اما با تنی خونی به بیمارستان منتقل شدند.
اجساد تکهتکه شدند همانند خود مینیبوس. نه از مینیبوس چیزی ماند نه از سرنشینانش. یکی سر نداشت دیگری صورت. آن یکی هم دست و پا و تنه. وضعیت وحشتناکی بود.
صبح سیاه شنبه
شنبه چهارم دیماه بود که کامیون ایسوزو حامل احشام بهعلت خوابآلودگی راننده با مینیبوس ایابوذهاب کارگران نفتی یادآوران در 15 کیلومتری سهراه حسینیه جاده اهواز به خرمشهر برخورد و یک خودروی سواری رانا و خودروی سواری پژو نیز با مینیبوس برخورد کردند. تصادف تلخی که تصاویرش دهشتناک است.
در آن صبح تلخ امیر و دیگران دیدند که خودروی ایسوزو قصد داشت از تریلر سبقت بگیرد اما نشد. ایسوزو با مینیبوس فخرالدین شاخبهشاخ شد. امیر از شدت برخورد به بیرون پرت شد؛ آن هم از شیشه جلو. سقف مینیبوس از جا کنده شد. نه صندلی سرجایش بود نه مسافری. فقط برگشت نگاهی به مینیبوس قدیمی انداخت.
دیگر همسفرانش در جاده و حاشیه جاده بینفس و خونین افتاده بودند. سیل جمعیت در جاده سرازیر شده بود. مردمی که کمکی نمیکردند. فیلم میگرفتند؛ تماشاچی بودند. دیگر چیزی ندید. بیهوش شد. وقتی چشمانش را باز کرد در بیمارستان بود. نیمساعت، 40 دقیقهای طول کشید تا خودروهای امدادی آمدند. تنهای بیجان را بردند و پیکر خونین سرنشینان را به بیمارستان رساندند.
حقوق ناچیز
امیر 30 سال دارد. ازدواج کرده و 3 بچه دارد. پایش را پلاتین کار گذاشتهاند و سرش را 9 بخیه زدهاند.
«13 سال بود که در شرکت مهندسی توسعه نفت کار میکردم. در دوران کرونا 15 روز سرکار بودیم 15 روز در خانه، اما حالا که کرونا کمتر شده 23 روز موظف بودیم سرکار باشیم.
7 روز در خانه. ساعت 6 هر روز سوار مینیبوس قدیمی فخرالدین باجناقم میشدیم و به سمت شرکت میرفتیم. 80 کیلومتر از دارخوین محل زندگیمان تا شرکت فاصله دارد. شرکت از مینیبوسهای قدیمی استفاده میکرد که هزینه کمتری به راننده بدهند. برای 160 کیلومتر مسیر رفتوآمد هر روز در این جاده دوطرفه و خطرناک ماهی 8 میلیون تومان پرداخت میکردند. این در حالی بود که مینیبوس هم 50 روز در خدمت شرکت بود اما قرارداد نداشت.»
اینها را امیر میگوید مردی که 4 روزی است از بیمارستان مرخص شده. دکتر 3 ماه برایش استعلاجی نوشته است، اما هراس دارد که میتواند باز به سرکارش بازگردد یا نه. در این مدت حقوق ناچیزش را دریافت میکند یا نه؟
پرداخت هزینههای بیمارستان با پول قرضی
«تمام هزینههای بیمارستان را خودم پرداخت کردم. بیمه تکمیلی که نداشتیم. در همان زمان که در بیمارستان بودم از شرکت درخواست وام کردم تا بتوانم هزینههای درمان را پرداخت کنم. 20 میلیون هزینه بیمارستان بود. وام 20 میلیونی خواستم. جیبم خالی بود. حتی خواستم ماهی یک میلیون و پانصد از حقوق ماهانهام کم کنند ولی شرکت زیربار نرفت.
20 میلیون تومان قرض کردم. هیچ هزینهای را شرکت پرداخت نکرد. حتی به ما سر هم نزدند. تا اینکه پس از یک هفته 15 میلیون تومان پول واریز کردند به حسابم وگفتند این همان وامی است که درخواست داده بودی. این در حالی است که خود شرکت نفت در خرمشهر و اهواز بیمارستان دارد اما ما 6 مجروح حادثه به درمانگاهها و بیمارستانهای دیگر منتقل شدیم که تجهیزات ناکافی داشت و پول گزاف میگرفت.»
حتی قرارداد نداشتیم
امیر در تماس با شرکت متوجه شده که مهر تصادفی در پرونده او و دیگر همکاران مصدومش خورده است. یعنی حقوق این 3 ماه استعلاجیاش هیچ. باید قرض کند تا بتواند از این شرایط بحرانی بیرون بیاید.
«از برج ۲شرکت تهرانافرا کار را گرفت. شرکت تهرانافرا زیرنظر شرکت سینوپک کار را آغاز کرد. خیلی از اعضای شرکت قرارداد جدید را امضا نکردند. من هم جزو کسانی هستم که زیربار این قرارداد نرفتم. سمت کاریام سوپروایزری است اما در قرارداد سمت دیگری به نامم خورده. استخدام که نبودیم قرارداد پیمانکاری هستیم.
دو ماه پیش بود که برای سمت کاریام حتی به دفتر تهران نامه فرستادم ولی تا الان نتیجهای نگرفتم. حقوقم با کارگر فرقی ندارد. ماهی ۶ میلیون تومان برای ۱۳ سال سابقه کار دریافتی حقوقم است. چندوقت پیش گفتند که باید حقوقها طبقهبندی شود. طبقهبندی هم شد. نفری ۲۰ هزار تومان اضافه کردند اما ماه بعد همین 20 هزار تومان را هم از حقوقمان کسر کردند.»
دو باجناق امیر به نام حلیم و فخرالدین و تنها برادرزنش محمدامین در این حادثه جانشان را از دست دادهاند. 7 سرنشین دیگر مینیبوس هم قوموخویشش بودند پسرعموها و اقوام دیگر.
داغ 2 باجناق و برادر زن
فخرالدین، محمد امین و حلیم
داغ بزرگی است که حالا در غم از دست دادن آنها قوم بالدی به سوگ نشستهاند. رحمان بالدی یکی از همین طایفه است. مردی که سابقه کار در همین شرکت را دارد. چهار سال همین مسیر را هر روز به سمت میدان نفتی یادآوران میرفت، اما دو سالی است که در شرکت دیگری مشغول بهکار است. رحمان 37 سال دارد. بغضش را مدام فرو میدهد. صدایش اما رساست. فریاد میزند و جزئیات زندگی همه مردان کشتهشده در مینیبوس مرگ را به تصویر میکشد. «فخرالدین راننده مینیبوس بود از سه سال پیش به استخدام شرکت در آمد، سه بچه داشت. دختر کوچکترش هنوز 40 روزش نشده بود که این حادثه رخ داد.»
حلیم دیگر باجناق امیر بود. مردی که یکسال سابقه کار در شرکت نفت داشت. حالا او رفته است و چهار دختر و پسرش تنها ماندهاند.
هشت ماهی بود که از ازدواج محمدامین میگذشت. او تنها پسر خانواده بود. پس از هفت خواهر، خدا این پسر را به خانواده آقای بالدی هدیه داده بود. هنوز داغ پدرش یک ساله نشده بود که محمدامین هم در مینیبوس مرگ جان داد. مادر حتی نتوانست در مراسم تشییع تن بیسر پسرش را ببیند. تنها پسری که نانآور خانهاش هم شده بود.»
مرگ برادران بالدی
عمادو مالک در کنار دختر خردسالش
او از مالک و عماد بالدی هم گفت. دو برادری که همکار بودند و هممسیر. سرنوشتشان هم یکی بود. هر دو در آن شنبه سیاه جانشان در مینیبوس رفت. 12 سالی بود که یتیم بودند. مادر تنها همین دو پسر را داشت.
«مالک ازدواج کرده بود. 10 سال سابقه کار داشت و 5 دختر. دو دخترش دوقلو بودند. سارا دختر بزرگش تازه کلاس اول درس میخواند. عسل و امیره دخترهای دوقلویش هستند. یک سال بیشتر ندارند. عماد هم 24 سال داشت. مادرشان تازه چشمهایش را جراحی کرده بود اما جواب نداد. او با چشمان کمسو داغدار دو پسرش است. چه کسی باید جوابگوی اینها باشد. مالک و دیگران دیگر باز نمیگردند. ما با وعدهووعید خو گرفتهایم. ایکاش دیگر وعده ندهند. هر سال با درخواست بودجه میخواستند این جاده باریک و دوطرفه را چهاربانده کنند اما نکردند. این نخستین حادثه این جاده مرگ نیست آخریش هم نخواهد بود.»
رحمان بالدی از دیگر همقطاران مینیبوس اسقاطی شرکت میگوید. از مردانی که به مقصد نرسیدند و در 15 کیلومتری شرکت جانشان را از دست دادند.
حاتم و عبدالرضا
«حاتم 22 سالش بود. تازه به خواستگاری رفته بودند. دختری را نشان کرده بودند قرار بود پنجشنبه هفته آینده جشن مراسم ازدواجشان باشد اما او هم همانند 9 مرد دیگر ایل و طایفهمان جانش را از دست داد. از عبدالرضا نگویم. مادرش از وقتی خبر مرگ پسرش را شنیده دیوانه شده شب و روز دیوانهوار در خیابانها راه میرود. شبها بر سر مزار پسرش میخوابد. آخر او هم یکییکدانه مادر بود. تکپسر بود. عبدالرضا چهار بچه داشت اما برای مادر همان یکییکدانه حساب میشد.»
دیگر مردان از دسترفته
وحید، جعفر و ناهی
وحید هم یکی دیگر از مسافران مینیبوس مرگ پس از خدمت سربازی در شرکت مشغول به کار شد. برای اینکه ازدواج کند و خانهای مستقل داشته باشد سر کار رفت. نمیخواست برادرش فرید و بچههایش خانه پدری را ترک کنند. فرید برادر بزرگتر بود که در خانه قدیمیشان زندگی میکرد. وحید اما برای ساخت خانهاش تلاش میکرد تا روزی ازدواج کند اما او هم به آرزویش نرسید.
جعفر اما مسنترین سرنشین این مینیبوس بود. مردی 50 ساله که 10 سالی سابقه کار در شرکت داشت. از سال پیش جور پسرش موسی را هم میکشید پسری که در حادثه کاری از ناحیه پا صدمه دیده بود. موسی کارگر روزمزد بود و با دستگاه کار میکرد که پایش را از دست داد. از سال پیش روی ویلچر مینشست. دچار معلولیت شده بود. جعفر با همه گرفتاریاش دست از کار نکشید. سایهسر بچههایش بود که او هم از دست رفت.
ناهی هم یک پسر چهار ساله داشت. مرد جوانی که امید خانوادهاش بود، اما سرنوشتش همانند دیگر مردان مینیبوس بود. مرگ او را هم در آغوش گرفت.
مراسم بزرگ خاکسپاری
همه این مردان در زمین خاکی نزدیکی کوی آلبو بالد دفن شدند. مراسم تشییعشان شلوغ بود. همه آمده بودند. همه شهر به سوگ مردانی از قوم بالدی نشستند و در فراقشان مویه کردند، اما از مسئولان شرکت خبری نبود. رحمان میگوید: «از شرکت تنها 6 کیسه برنج آوردند و چند کارتن روغن برای جمعیت 10 هزار نفری که به مراسم تشییع آمده بودند. نه هزینههای کفنودفن دادند نه هزینههای بیمارستان را.»
وضعیت مصدومان حادثه
او از وضعیت مردان مصدوم حادثه هم گفت: «مردان مصدوم حادثه هم به بیمارستانهای دولتی خرمشهر و اهواز منتقل شدند. بیمارستانهایی که هیچ تجهیزاتی ندارند. بیمارستانهایی که از ماقبل جنگ به همین شکل بودهاند و مجهز نشدهاند. مصدومان را حتی به بیمارستانهای خود شرکت نفت هم نبردند. بیمارستانهای مجهزی که در خرمشهر و اهواز دایر است. 6 مصدوم حادثه وضعیتشان وخیم بود. تنها امیر مرخص شده است. کاش حداقل آنها را به بیمارستانهای شرکت منتقل میکردند. پس از مرخصی هم این مردان باید هزینههای سرسامآور را پرداخت کنند. در خانه بمانند تا دوره درمانشان تمام شود اما بدون حقوق.»
منبع: شهروند
ارسال نظر