سرنوشت این مادر اشک همه را در آورد / در کلانتری آبکوه چه گذشت؟

 کاش به جای تاکید بر تحصیل فرزندانم ساعاتی هم درس انسانیت و محبت به آن ها می آموختم تا امروز این فرزندان تحصیل کرده با مادرشان چنین رفتاری نمی کردند و...

زن 49 ساله در حالی که قطرات اشک پهنای صورتش را پوشانده بود، با بیان این مطلب به مشاور و مددکار اجتماعی کلانتری آبکوه مشهد گفت: 30 سال قبل زمانی که دوره دبیرستان را در رشته ریاضی به پایان رساندم «فواد» به خواستگاری ام آمد.

 من هم با میل و انتخاب خودم با او ازدواج کردم. او شغل آزاد داشت و همه امکانات را برای رفاه من و فرزندانم فراهم می کرد. من هم در این سال ها پا به پای همسرم زحمت می کشیدم تا آن ها کمبودی را در زندگی احساس نکنند. ساعت های زیادی را کنار درس و مشق پسرانم می نشستم تا به آن ها الفبای سواد بیاموزم. آرزو می کردم روزی فرزندانم به درجات علمی بالا برسند و افراد مفیدی برای جامعه باشند.

 خلاصه برای موفقیت فرزندانم به هر کاری دست می زدم تا جایی که حتی مقابل شوهرم می ایستادم و با او مشاجره می کردم که اجازه ندهد فرزندانم نگران شوند یا کمبودی احساس کنند.

سال ها پس از هم سپری شد تا این که به آرزویم رسیدم و پسر اولم هم اکنون در رشته مهندسی در مقطع کارشناسی ارشد تحصیل می کند و پسر دیگرم نیز به تازگی وارد دانشگاه شده است اما از حدود پنج سال قبل همسرم، من و فرزندانم را رها کرد و مدام در شهرستان ها کار می کند و کمتر به مشهد می آید.

 او می گوید من فقط پول به حساب شما می ریزم و کاری به کارتان ندارم، با این حرف های شوهرم احساس می کنم پشت و پناهی ندارم و پایه های زندگی ام به لرزه در آمده است.

در این شرایط «کامران» پسر 20 ساله ام نیز با تاکید حرف های پدرش در خانه جنجال به راه می اندازد. او می گوید پدرم در این 30 سال اشتباه کرده است که با تو زندگی می کند و حالا من و برادرم تو را از خانه بیرون می کنیم تا دیگر محدودیت هایی برای ما ایجاد نکنی.

 به همین دلیل و به بهانه این که در دوران کودکی او را تنبیه کرده ام، لیوانی را به سمت من پرت کرد که پیشانی ام شکست و کبود شد. درهمین حال دو فرزند دیگرم به پشتیبانی از او به

من توهین کردند. من هم اشک ریزان با همسرم تماس گرفتم و ماجرا را برای فواد بازگو کردم اما او با طرفداری از فرزندانم مدعی شد آن ها راست می گویند و تو بی خودی برای هر چیزی وسواس به خرج می دهی و...

با این حرف ها دلم شکست و به کلانتری آمدم تا از پسرم شکایت کنم اما می ترسم برای او پرونده سازی شود چرا که کامران دانشجوست و نگرانم این موضوع برای استخدام و آینده اش مشکل ساز شود. آن ها سرمایه زندگی من هستند و من برای موفقیت آن ها جوانی ام را فدا کرده ام تا روزی خوشبختی و سعادتشان را ببینم اما امروز فهمیدم کاش به جای سوادآموزی کمی هم درس انسانیت به آن ها می آموختم تا حداقل بیدارخوابی های مادرشان را فراموش نکنند.

 وقتی او امروز با مادرش این گونه برخورد می کند نمی دانم چگونه به مردم خدمت خواهد کرد و...

 در ادامه این ماجرا و با صدور دستوری از سوی سرهنگ ابراهیم خواجه پور (رئیس کلانتری آبکوه) کامران به صورت تلفنی به کلانتری احضار شد و در حالی که با جسارت به چشمان مادرش خیره شده بود با لفظی نامناسب و با کوهی از غرور و خودخواهی گفت: این زن به کلانتری پناه آورده است اما من از او به دادگاه شکایت کرده ام و می خواهم فقط او را  از زندگی خود و پدرم حذف کنم و...

شایان ذکر است با این جملات جوان 20 ساله، این پرونده در دایره مددکاری اجتماعی و توسط مشاوران زبده کلانتری مورد بررسی و تحقیق قرار گرفت.

 

وبگردی