الهام برده زندان شیطان بود‌! / بابک تنم را می خواست !

به گزارش رکنا، با آن که بارها درباره عواقب تلخ و آبروریزی آشنایی های خیابانی شنیده و خوانده بودم اما متاسفانه من هم مانند خیلی از دختران دیگر فکر می کردم عشق من احساسی و هوس آلود نیست و دختران دیگر اشتباه کرده اند اما ...

دختر 20ساله به نام الهام که به خاطر یک رابطه خیابانی آینده اش را به نابودی کشانده بود در حالی که بیان می کرد از شدت شرم حتی نمی توانم به چشمان پدر و مادرم نگاه کنم، درباره سرنوشت تلخ خود به مشاور و مددکار اجتماعی کلانتری نجفی مشهد گفت: سه سال پیش در حالی که امتحانات سال آخر دبیرستان را می گذراندم، با «بابک» آشنا شدم. او که مدعی بود عاشقم شده است، شماره تلفنش را به من داد و این گونه رابطه ما شکل گرفت.

بابک مدام از شیک پوشی و ظاهر زیبا و جذاب من سخن می گفت و تمجید می کرد. من هم که تحت تاثیر جملات عاشقانه او قرار گرفته بودم، در حالی به او دل باختم که بارها درباره فرجام این گونه روابط غیرمتعارف و آشنایی های خیابانی قبل از ازدواج شنیده بودم، حتی سرگذشت این عشق و عاشقی ها را در همین ستون در امتداد تاریکی روزنامه خراسان می خواندم. با وجود این خودم را تافته جدا بافته از دیگران می پنداشتم و مانند همه دخترانی که در این دام افتاده اند تصور می کردم عشق من و بابک پاک است و ما با هم ازدواج می کنیم.  خلاصه با همین توجیهات احمقانه به این رابطه غیراخلاقی ادامه دادم و بارها با او به مکان های خلوت و خانه های مجردی دوستانش رفتم در حالی که فکر می کردم به زودی با هم ازدواج می کنیم ولی آرام آرام آن تعریف و تمجیدها کم رنگ شد و من تنها مترسکی بودم که باید نیازهای عاطفی او را جبران می کردم. وقتی در این چند سال آن شور و هیجان های عاشقانه رنگ باخت، کم کم بهانه گیری های او نیز شروع شد. حالا اگرچه به راحتی می دانستم اغفال شده ام و هستی و آینده ام را از دست داده ام اما هیچ چاره ای جز ادامه این ارتباط زشت نداشتم چرا که می ترسیدم بابک مرا رها کند و رسوایی بزرگی به بار بیاید. ولی بالاخره این کابوس ترسناک تعبیر شد. در این شرایط که بابک از من خسته شده و چشمان هوس آلودش به دنبال دختران دیگری بود بدون هیچ شرم و حیایی مقابلم ایستاد و گفت: ما نمی توانیم با هم ازدواج کنیم.

با شنیدن این جمله دست و پایم می لرزید. با چشمانی اشک آلود و ملتمسانه از او خواستم حالا که هستی ام بر باد رفته است به خانواده ام رحم کند ولی بابک مرا تهدید کرد اگر بیشتر از این اصرار کنم فیلم هایی را که از روابط غیراخلاقی و هوسرانی های بی شرمانه  در اختیارش است برای خانواده ام ارسال می کند! حالا دیگر چاره ای جز سکوت نداشتم و آینده ای تاریک و وحشتناک را برای خودم تصور می کردم، تاوان سختی را برای این عشق خیابانی داده بودم و آن زمانی که لبخندزنان به لانه های مجردی می رفتم تا طعمه ای برای هوسرانی باشم باید لحظه ای هم به این روزهای رسوایی می اندیشیدم و ... خلاصه تصمیم گرفتم بیشتر از این بازیچه افکار پوچم نشوم و از پدر و مادرم کمک بخواهم که باز هم در روزهای فلاکت و بدبختی تنها یار و رفیقم هستند. قصد داشتم ماجرا را با مادرم در میان بگذارم اما قبل از آن برای آخرین بار سراغ بابک رفتم تا به من رحم کند. با آن که می دانستم حتی اگر با یکدیگر ازدواج هم بکنیم این زندگی دوامی نخواهد داشت ولی برای جلوگیری از یک رسوایی و آبروریزی خانوادگی چاره دیگری نداشتم. در عین حال وقتی بابک از قصد من آگاه شد مرا در همان خانه زندانی کرد تا این که چهار روز بعد با پیگیری های پدر و مادرم از چنگ بابک رها شدم و به کلانتری آمدم. حالا هم اگرچه نمی توانم از شدت شرم به چهره اطرافیانم نگاه کنم و آینده ام نیز نابود شده است، ولی باز هم به دختران جوان توصیه می کنم حداقل از سرنوشت تلخ من درس عبرت بگیرند اما ای کاش...

شایان ذکر است، با صدور دستوری ویژه از سوی سرگرد مهدی کسروی (رئیس کلانتری نجفی) عملیات دستگیری بابک در پی شکایت دختر جوان آغاز شد و این پرونده در دایره مددکاری اجتماعی مورد بررسی های روان شناختی قرار گرفت.

ماجرای واقعی با همکاری پلیس پیشگیری خراسان رضوی