نقشه مرد شکاک برای رو کردن دست زنش !
حوادث رکنا: مرد شکاک به خاطر بیماری سوء ظن با نقشه ای که برای زنش کشیده بود می خواست او را امتحان کند که اتفاق بدی رخ داد.
مرد شکاک برای امتحان زنش دست به نقشه عجیبی زد.
به گزارش گروه حوادث رکنا، نگاهش کرد، در حال مرتب کردن وسایلش بود. لباسهایی را که برایش اتو کرده بود به دستش داد. مقداری تنقلات که خریده بود داخل چمدان او گذاشت و گفت اینها همراهت باشد بد نیست. مرد لبخندی زد. بلند شد و به عقربههای ساعت نگاه کرد.
ـ در این یک هفتهای که من نیستم تنها نمان. چند روزی برو خانه مادرت.
زن لبخند تلخی زده بود و گفته بود:
ـ نگران من نباش. من دیگر عادت کردهام.
مرد با عصبانیت جواب داده بود:
ـ به من متلک میگویی؟ این چه برخوردی است که میکنی؟ منظورت از این حرفها چیست؟
زن آرام گفته بود:
ـ منظوری ندارم ولی اگر یادت باشد به من قول داده بودی که یکبار هم من را با خودت ببری. درست سه سال قبل. یادت هست؟
مرد دیگر ادامه نداده بود، فقط گفته بود بیجهت داری بهانه میگیری. وقتی برگشتم از اروپا یک سفر دو روزه جور میکنم برویم شمال .
صدای بسته شدن در را که شنید تمام بغضاش را رها کرد. مرد کوچکترین توجهی به او نداشت. از این همه تنهایی و بی توجهی خسته شده بود. به یاد خانوادهاش افتاد چند سال قبل زادگاهش را رها کرده و به عشق این مرد پا به این شهر گذاشته بود.
مرد میدانست او هیچ کسی را ندارد. میدانست که او خیلی تنهاست. میدانست که هر بلایی به سرش بیاورد دست زن به جایی بند نیست. با تمام تنهاییها انگار پیوند زده بود از اینکه تاصبح باید تنها در این خانه که در منطقهای دور قرار داشت میماند ترس و وحشت سر تا پایش را پر میکرد.
به یکی از دوستان و همکارانش زنگ زد:
ـ این چند روز میتوانی پیش من بیایی؟
زهره گفته بود:
ـ راستش از شهرستان برایمان میهمان آمده و نمیشود که مادرم را دست تنها بگذارم.
دیگر امیدی نداشت. رئیس شرکت حاضر نشده بود چند روز به او مرخصی بدهد. برای همین چارهای جز تحمل نداشت. چند روز گذشته بود، اگر آن شب را میگذرانید فردا شب شوهرش برمیگشت. با خودش تصمیم گرفته بود که این بار با او جدیتر صحبت کند.
نیمههای شب صدای توفان و بارندگی شدید وحشت زیادی به دلش راه داده بود. چکار باید میکرد؟ خودش را زیر لحاف مچاله کرده بود که یکدفعه احساس کرد کسی کلیدی را در قفل در میچرخاند. تمام بدنش میلرزید.
مرد شکاک با نقشه ای پلیدانه زنش را به وحشت انداخت
صدای جیغ زن با دیدن سایهای در اتاق خواب بلند شده بود. زن روی تخت بیمارستان تنها چشم به نقطهای دوخته بود و دیگر قدرت حرف زدن و تکان خوردن نداشت.
ورود ناگهانی شما شوک بزرگی به او وارد کرده و باعث شده که بر اثر آن تمام بدنش فلج شود و قدرت تکلماش را از دست بدهد. مرد به همسرش نگاه کرد و در ذهنش به دروغ بزرگی که در تاریخ برگشت گفته بود فکر میکرد. خودش هم نمی دانست چرا خواسته بود این گونه زنش را زیر نظر بگیرد.آخرین قیمت های بازار ایران را اینجا کلیک کنید.
ارسال نظر