پسر پلید به نسرین دست درازی کرده بود! / برادرش در پشت بام چه دید !+ گفتگو

به گزارش رکنا ، باور ندارد به خاطر یک اشتباه، پسر همسایه‌شان را به قتل رسانده است 

وقتی این جنایت رخ داد، 18 ساله بود و حالا پس از 4 سال شنیده است خانواده پسر همسایه تنها به خاطر بیماری روحی و روانی مادرش رضایت داده‌اند.

سال 89 بود که ماجرای یک قتل به پلیس مخابره شد. پسری 22 ساله با ضربات چاقوی یک مرد نقابدار کشته شده بود.

این پسر تصور می‌کرد قربانی، مزاحم خواهرش است

وقتی پلیس به محل جنایت رفت، دید که قربانی به نام «محمود» در 10 قدمی خانه‌شان هدف قرار گرفته و ضربات از پشت سر وارد شده است.

یکی از همسایه‌ها ادعا کرد قاتل را در حالی که کلاه بافتنی روی سرش کشیده و تنها جای چشمانش شکاف داشت، دیده است و نمی‌داند قاتل کیست!

هیچ سرنخی نبود تا اینکه پسری جوان به نام «حمید» نزد خانواده محمود رفت و ادعا کرد قاتل را می‌شناسد و او کسی نیست جز «مرتضی» که همسایه دیوار به دیوار آنان بوده است.

عجیب اینکه مرتضی به بهانه کار تهران را ترک کرده بود و پلیس وقتی از حمید شنید که مرتضی را در حال فرار با نقاب دیده و وی سر کوچه پایین‌تر کلاه را از سرش برداشته است، هیچ انگیزه‌ای پیدا نکرد تا اینکه مرتضی در خانه عمویش در یکی از شهرهای شمالی دستگیر شد.

پسر 18 ساله که باور نمی‌کرد کسی بداند او قاتل است، ادعای عجیبی کرد و گفت که محمود مزاحم خواهر جوان وی بوده است و این در حالی بود که خواهر قاتل از این مزاحمت‌ها اظهار بی‌اطلاعی می‌کرد.

گفت‌وگو با قاتل بدبین در تهران

از اینکه مادرش بیمار شده، خود را گناهکار می‌شناسد. سر به زیر انداخته و زیر لب حرف‌هایی را زمزمه می‌کند.

شنیده‌ام اشتباهی قاتل شده‌ای؟

اشتباهی قاتل نشده‌ام، من قاتل هستم، اما اشتباه بزرگی باعث این کارم شده است.

چه اشتباهی؟

فکر می‌کردم محمود مزاحم خواهرم است، «نسرین» حرفی به من نزده بود، اما از مادرم شنیدم پسری به خواهرم دست درازی  کرده و نسرین عصبی است.

چرا محمود؟

راستش را بخواهید چند باری که خواهرم به پشت‌بام رفته بود تا لباس‌ها را پهن کند، من سرزده بالا رفتم و دیدم محمود هم در پشت‌بام است.

پشت‌بام خانه شما؟

نه، پشت‌بام خانه خودشان که البته یک طبقه بالاتر از پشت‌بام خانه ماست.

این که دلیل نمی‌شود؟

خب بدبینی از همین جاها شروع می‌شود!

محمود پشت‌بام چه می‌کرد؟

همیشه کتاب در دست داشت و من تصور می‌کردم کتاب خواندن بهانه است!

چرا از خواهرت نپرسیدی؟

در آن زمان به سنی رسیده بودم که با نسرین رودربایستی داشتم، نتوانستم!

مادرت چطور؟

مادرم فقط گفت یک مزاحم دارد و وی نیز او را نمی‌شناسد!

فقط پشت‌بام که دلیل نمی‌شود؟

چند باری خواهرم را در کوچه و خیابان دیدم و بعد سر و کله محمود هم پیدا شد. البته اصلا به سمت خواهرم نرفت، اما تصور کردم او را تعقیب می‌کند.

چرا با محمود حرفی نزدی؟

محمود خودش جوانی قوی‌هیکل بود و 3 برادر دیگر هم داشت. ترسیدم نه‌تنها من، بلکه خانواده‌ام را اذیت کنند.

چه شد نقشه قتل را کشیدی؟

می‌خواستم این مزاحم را از بین ببرم و تنها راهش همین قتل بود. کلاه بافتنی خریدم و روی سر و صورتم کشیدم. جلوی چشمانم سوراخی داشت که می‌دیدم. با چاقو به کمین نشستم. چند روزی این کار را می‌کردم تا اینکه در خلوتی کوچه دیدم محمود به خانه‌شان می‌رود. از پشت‌ سر به او نزدیک شدم و با چاقو به جانش افتادم و بعد فرار کردم. مطمئن بودم کسی مرا نخواهد یافت.

عذاب وجدان نداشتی؟

تا وقتی نفهمیده بودم که اشتباه کرده‌ام، هیچ عذاب وجدانی نداشتم.

چرا اشتباه؟

وقتی دستگیر شدم و ادعا کردم محمود مزاحم خواهرم بود، پلیس از نسرین بازجویی کرد و تازه فهمیدم مزاحم اصلی پسرعمویم بوده که خواهرم نیز نمی‌توانسته نزد من، مادرم یا هر کسی دیگر او را لو بدهد. می‌ترسید فامیل‌ها به هم بریزند و من تصور کردم محمود مزاحم است و این کار را کردم.

اگر می‌فهمیدی پسرعمویت مزاحم است؟

شاید نه، حتما در آن شرایط پسرعمویم را نیز می‌کشتم.

الان هم چنین نظری داری؟

در آن سن و سال کله‌ام داغ بود و خوب و بد را تشخیص نمی‌دادم، وگرنه همه مشکلات اینچنینی راه‌حل خودش را دارد. اگر الان می‌فهمیدم، حتما پدر و عمویم را در جریان قرار می‌دادم و پسرعمویم را مجبور می‌کردیم دست از مزاحمت‌هایش بکشد.

اگر محمود مزاحم واقعی خواهرت بود، چه؟

می‌رفتم با پدر و مادرش، حتی برادرانش دوستانه حرف می‌زدم تا قانع شوند تاثیر منفی زیادی در روحیه خواهرم گذاشته‌اند.

در واقع سرت به سنگ خورده؟

ببینید، من فقط محمود را نکشته‌ام، من خانواده محمود و خانواده خودم را کشته‌ام! وقتی این اتفاق افتاد، خانواده ما مجبور شدند از آن محله به جای دیگری بروند. مادرم بیمار شد و خانواده محمود به هم ریختند. خواهر و مادرم حتی پدر مغرورم هر هفته نه‌تنها به ملاقاتم می‌آیند، بلکه سراغ خانواده محمود می‌رفتند تا رضایت بگیرند. یک اشتباه همه چیز را داغون کرد.

چطور شد رضایت گرفتی؟

مادرم سرطان دارد و وقتی در شرایط بدش به خانه محمود رفته است، تنها آرزو پیش از مرگش را نجات من از قصاص دانسته و مادر محمود به گریه افتاده و آنها را راضی کرده تا مرا ببخشند و آنها هم پذیرفتند.

تا کی در زندان می‌مانی؟

7 سال به من زندان داده‌اند، اما توانستم مرخصی بروم. سر مزار محمود رفتم و به خانه آنها نیز رفتم. می‌دانم برای پدر، مادر، برادر و خواهرانش سخت بود، اما پدرش پیشانی‌ام را بوسید و من به پاهایشان افتادم. بچگی کردم و حاضرم تا آخر عمر نوکریشان را بکنم.

آزاد شوی باز سراغ خانواده محمود می‌روی؟

خیلی دوست داشتم بروم، اما وقتی در مرخصی نزدشان رفتم و به خانه بازگشتم، شنیدم مادرش راهی بیمارستان شده و خانواده محمود خواستند دیگر هیچگاه آنجا نروم. خیلی پشیمانم.

الان پسرعمویت در چه وضعیتی است؟

او وقتی فهمیده که مزاحمت‌هایش خواهرم را خیلی اذیت کرده، با کلی عذرخواهی به شهر اجدادیمان در شمال رفته و حالا پس از ازدواج بچه هم دارد.

حرف آخر؟

از همه می‌خواهم بدترین راه‌حل را برای مشکلات خود استفاده نکنند و بدانند هر کار اشتباهی تاوانی سخت دارد. من شرمنده خانواده خودم و محمود هستم و می‌دانم چه ضربه‌ای به هر دوی آنها زده‌ام.

توصیه کارشناس

ناصر فروزش، روان‌شناس در این خصوص گفت: بدبینی یک بیماری است که نیاز دارد با کمک یک روانکاو و اطرافیان آن را مهار کرد، چرا که در صورت رها شدن به حال خود دردسرساز خواهد بود.

وی افزود: خیلی از جوانان در سن و سال خاصی که بیشتر از 16 تا 20 ساله محسوس است، دچار شرایط عجیب بحث غیرت توأم با بدبینی می‌شوند. مثلا هر وقت پسری را می‌بینند که از روبه‌روی‌شان می‌آید، تصور می‌کنند مزاحم خواهر و حتی مادرشان است و همین عاملی می‌شود دعواهای خونینی رخ دهد و گاهی باعث وقوع قتل نیز می‌شود، از این رو خانواده‌ها وظیفه دارند درون خانه این مسائل را به بچه‌هایشان گوشزد کنند و در صورت مواجهه با خطرزایی فرزندان، آنان را نزد کارشناسان ببرند تا بتوانند از وقوع هر حادثه‌ای جلوگیری کنند.

فروزش در پایان گفت: در مدارس نیز معلمان و مسوولان پرورشی باید شفاف‌سازی و آگاهی‌سازی کنند و این گروه سنی خاص را در برابر چنین اتفاقاتی واکسینه کنند، حتی اگر مزاحمتی بود، راه‌حل را برایشان بازگو کنند.برای ورود به کانال تلگرام ما کلیک کنید.

وبگردی