بی تاب است چرا که دیگر چیزی برایش در زندگی باقی نمانده، از جگر گوشه اش که حالا زیر خروارها خاک آرام گرفته تا شوهر اولش که مدام در پی هوس رانی خودش بود. از شوهر دومش هم بهره چندانی نبرد چرا که او هم از ترس بیماری اش پشت اش را خالی کرد و به دنبال سرنوشت خودش رفت.

زن دل چرکین و غم زده مبتلا به ایدز HIV می گوید: با هزار آرزو لباس عروسی بر تن کردم و پای سفره عقد مردی نشستم که مرا از هستی ساقط و آینده ام را تباه کرد.

از گذشته شوهرم اطلاعی نداشتم اما بعد از ازدواج حرف و حدیث هایی پشت سر شوهرم مبنی بر روابط خارج از زناشویی اش به گوشم می رسید اما زیاد توجه نمی کردم و آن را به حساب دشمنی و خراب کردن زندگی ام از سوی برخی آدم های بیکار و فضول می گذاشتم.

از سوی فامیل اصرار و از من انکار و می گفتم همسرم به من خیانت Cheat نمی کند و به واسطه شغل اش مجبور است با افراد مختلف، چه زن و چه مرد، ارتباط کاری و کلامی داشته باشد.

این خوش خیالی های من چند سالی ادامه پیدا کرد. البته نقش بازی کردن شوهرم در دلبستگی و عشق و علاقه اش به من هم بی تاثیر نبود در حالی که او مدام از پشت به من خنجر می زد.

بعد از این ماجراها وقتی دیدم که همه فامیل دیگر از شوهرم به خاطر رفتارهای هنجارشکنانه اش روی گردان شده اند خودم هم مسئله را جدی گرفتم و بعد از کمی تحت فشار قرار دادن شوهرم بالاخره ماه از پشت ابر بیرون آمد و دست او رو شد.

همسرم وقتی دید که من مثل گذشته دیگر خام چرب زبانی هایش نمی شوم و متوجه شده ام که به من خیانت می کند با پررویی و گستاخی تمام در چشمانم زل زد و گفت از ابتدا هیچ علاقه ای در کار نبوده است. با شنیدن این جملات دنیا روی سرم خراب شد و به شدت از شوهر هوس رانم متنفر شدم. بعد از آن خیلی تلاش کردم دیگر او را نبینم و طلاقم را از او بگیرم تا بیش از آن نزد فامیل و خانواده ام تحقیر و بی آبرو نشوم.

بعد از جدایی از شوهر حیله گرم تازه داشتم گذشته ام را فراموش می کردم که گرفتار عشق دیگری شدم و مجدداً پای سفره عقد نشستم. این بار بر خلاف زندگی قبلی ام خیلی احساس خوشبختی می کردم چون شوهرم آدم خوش قلبی بود. زندگی ما روی ریل خوشبختی حرکت می کرد و بعد از مدتی تصمیم گرفتیم بچه دار شویم.

خدا به ما یک بچه عطا کرد و روزگار ما شیرین تر از قبل و خوشبختی من دو چندان شد اما این شیرینی زیاد دوام نیاورد و بسیار تلخ شد. بعد از گذشت مدتی پسر خردسالم دچار عفونت و در بیمارستان بستری شد اما به خاطر بیماری اش دوام نیاورد و فوت کرد. بعد از فوت مشکوک پسرم، آزمایش آن خبر از یک بیماری خطرناک و مهلک به نام ایدز می داد.

با شنیدن این خبر ناگوار خیلی زود خودم هم تحت آزمایش قرار گرفتم و متوجه شدم دچار بیماری ایدز شده ام و جگر گوشه ام ویروس ایدز را از من گرفته است. بعد از آشکار شدن این بیماری مهلک، وحشت تمام وجودم را فرا گرفت و زندگی برایم تیره و تار شد. برایم معما شده بود که چگونه به این بیماری مبتلا شده ام، خیلی طول نکشید که حقیقت آشکار و معلوم شد مسبب این بدبختی، شوهر اولم است که با روابط خارج از زناشویی اش دچار این بیماری کشنده شده و بعد آن را به من منتقل کرده بود. با مشخص شدن بیماری ام، زندگی ام متوقف شد و از نظر روحی و روانی خودم را باختم.

تنها امید و پشتوانه ام شوهر دومم بود. خوشبختانه آزمایش همسر دومم منفی بود و او از این معرکه و بیماری نجات پیدا کرد.

بعد از این اتفاقات تلخ تحت نظر و درمان قرار گرفتم و با مشاوره و دلداری دوستان و البته پزشکان، کمی روحیه گرفتم تا با بیماری ام بجنگم و از پیشرفتش جلوگیری کنم. اما شوهر دومم دیگر آن مرد سابق نبود و به شدت از بیماری ام ترسیده بود و حتی جرئت نمی کرد با من سر یک سفره غذا بخورد.

تنهای تنها و بی یاور شدم. البته همسرم حق داشت که از این بیماری بترسد چون اسمش واقعاً برای هر شنونده ای ترسناک است و آدم های کم روحیه را خیلی زود زمین گیر و گوشه نشین می کند.

بالاخره وقتی دیدم که همسرم مصمم به جدایی است به دادگاه خانواده آمدیم تا بعد از 3 سال زندگی مشترک از هم جدا شویم و هر کدام به سوی سرنوشت خودمان برویم.اخبار 24 ساعت گذشته رکنا را از دست ندهید

صدیقی

من فقط ایدز دارم ؛ همین !