در حال استقرار و آغاز عملیات بودیم که خانمی همچون فشنگ از دل جمعیت به سمت ما آمد. سر و صورتش خونی بود و ضجه‌هایش سنگ را آب می‌کرد. بعد فهمیدیم که یک مادر است و دو میوه دلش اسیر چنگال سرخ آتش شده‌اند. نمی‌خواستیم او را ناامید کنیم. به او گفتم که امن‌یجیب بخواند و دعا کند اما می‌دانستم که این دو کودک دیگر وجود ندارند.

آتش را قبل از سرایت به خانه همسایه‌ها غافل‌گیر کردیم و آهسته‌آهسته جلو رفتیم. وارد خانه شدیم و بی‌مهابا به این غول آتشین تاختیم و پس از دقایقی، نفس‌زنان آتش را از نفس انداختیم.

حریق که مهار شد، عملیات تجسس آغاز شد اما هیچ اثری از این دو کودک نبود. برای ما که خیلی از این موارد دیده بودیم فقدان جسد پذیرفتنی نبود.

جست‌وجوها را در لابه‌لای وسایل سوخته و نیم‌سوز ادامه دادیم تا اینکه صدای ضعیفی به گوشم خورد. اول فکر کردم اشتباه کرده‌ام اما صدا دوباره تکرار شد. پی صدا را گرفتم و به آشپزخانه رسیدم. صدا از درون یک کابینت بود. در را که باز کردم، دو جفت چشم سیاه هراسان به من زل زده بودند. خیلی تعجب کردم. موقعیت را که بررسی کردم، دیدم نقطه راهبردی این منزل همان کابینت بوده است که کودکان آنجا مخفی شده بودند. این کودکان را در میان سلام، صلوات همسایه‌ها و اشک‌های لبریز از محبت خدا به آغوش گرم مادرشان سپردیم.

وقتی که داشتم آن‌ها را بیرون می‌آوردم، از پسربچه بزرگ‌تر پرسیدم: چه شد که توی کابینت رفتید؟ او با همان زبان کودکانه‌اش برایم کمی چلچلی کرد و گفت: من و داداشم داشتیم قایم‌باشک بازی می‌کردیم. من توی کابینت قایم شده بودم که داداشم پیدایم کرد و یکدفعه خانه آتش گرفت. اگر توی قصه‌ها هم بگویند هنر Art بازی قایم‌باشک جان دو کودک را از مرگ حتمی نجات داده است من باورم نمی‌شود اما باز هم دست خداوند را که برای کمک به ما دراز شده بود مثل بسیاری از مواقع دیگر در این حادثه Incident دیدیم.

روایتگر این خاطره حسن معین قربانی،سرپرست شیفت فرماندهی یکی از ایستگاه های سازمان آتش‌نشانی مشهد، است که پس از سال‌ها خدمت و امدادرسانی به شهروندان، لباس مقدس آتش‌نشانی را از تن درآورد و بازنشسته شد. برای ورود به کانال تلگرام ما کلیک کنید.

سهیل دیبا

وبگردی