گرچه در یک خانواده آشفته بزرگ شدم و در سن نوجوانی مورد اغفال یکی از بستگان نزدیکم قرار گرفتم به طوری که سرنوشت و مسیر زندگی‌ام به کلی عوض شد اما روزی به خود آمدم و همه تلاشم را به کار بردم تا نه تنها خطاها وگناهان گذشته را جبران کنم بلکه سعی کردم به مسیر درست زندگی باز گردم و با همه بدبختی‌هایی که گریبانم را گرفته بود به تحصیلاتم ادامه بدهم تا...

دختر ۲۷‌ساله‌ای به نام مریم که به خاطر پیگیری پرونده اختلاف حساب با کار فرمایش به کلانتری مراجعه کرده بود در حالی که عنوان می‌کرد این گونه مسائل مالی نمی‌تواند مرا از هدفی که دارم و عهدی که با خودم بستم دور کند گفت: ششمین فرزند یک خانواده ۹ نفره هستم از زمانی که به خاطر دارم پدرم مدام پای بساط مواد مخدر Drugs نشسته بود و به خاطر اعتیادش نمی‌توانست کار کند این در حالی بود که مادرم نیز در کنار او معتاد Addicted شده بود و به فرزندانش هیچ توجهی نداشت.

در واقع پدر و مادرم هیچ کاری به ما نداشتند و حتی نمی‌دانستند در چه مقطعی تحصیل می‌کنیم و یا با چه کسانی رفت‌و‌آمد می‌کنیم هر وقت آن‌ها را می‌دیدم در حال مصرف مواد بودند و ما در فقر و بدبختی بزرگ می‌شدیم. ۲ برادر و تنها خواهرم ازدواج کرده بودند ولی فقط خواهرم زندگی آرام و بی‌دغدغه‌ای داشت. اما ۳ برادر دیگرم که مجرد بودند انواع خلاف‌ها را مرتکب می‌شدند و بارها به خاطر ارتکاب جرایم خشن دستگیر و روانه زندان Prison شدند به طوری که به اوباش معروف محله‌مان تبدیل شده بودند.

آن‌ها قبلاً کار می‌کردند و هزینه‌های پدر و مادرم را می‌پرداختند اما از وقتی که به مصرف موادمخدر صنعتی روی آوردند دیگر نه تنها با پدر و مادرم بر سر یک بساط مواد‌مخدر می‌نشستند بلکه همواره به خاطر خرید و مصرف مواد با یکدیگر درگیر می‌شدند و من همانند علفی هرز رشد می‌کردم.

۱۳‌ساله بودم که توسط یکی از بستگان بسیار نزدیکم مورد آزار قرار گرفتم وقتی ماجرا را برای مادرم بازگو کردم او بدون تحقیق مرا دروغگو خواند و کتکم زد در این شرایط با خواهرم مشورت کردم که او با کمک همسرش و پدربزرگم مرا به یکی از مراکز بهزیستی تحویل دادند و من با حمایت بهزیستی در محلی مشغول کار شدم و هزینه‌های زندگی را تأمین می‌کردم اما در همین حال برادرانم ازدواج کردند و به دنبال زندگی نابه‌سامان خودشان رفتند و در این شرایط بود که پدرم به سراغم آمد و به اجبار مرا به خانه برد او مرا مجبور می‌کرد تا هزینه‌های مواد مخدر او و مادرم را تأمین کنم.

من هم همه درآمدم را به آن‌ها می‌دادم تا این که روزی جوانی که برای مصرف مواد مخدر به منزلمان می‌آمد قصد داشت مرا مورد آزار قرار بدهد. وقتی با این شرایط مواجه شدم از خانه فرار Escape کردم و با کمک پنهانی خواهرم و پس‌انداز اندکی که داشتم با زن دیگری در یک فروشگاه لوازم خیاطی شریک شدم آن جا بود که به خود آمدم و تصمیم گرفتم مسیر درست زندگی را انتخاب کنم تا با توکل به خدا از این فلاکت و بدبختی رهایی یابم این گونه بود که تا ظهر کار می‌کردم و عصر به دبیرستان بزرگسالان می‌رفتم تا این که دیپلم گرفتم و اکنون با خودم عهد بسته‌ام تا به تحصیل ادامه بدهم و گذشته ننگینم را جبران کنم. به همین دلیل هم به سوی خدا روی آورده‌ام چرا که او تنها حامی انسان‌های گناهکار است...برای ورود به کانال تلگرام ما کلیک کنید.

وبگردی