ماجرای مردی که غیرتش سوخت!
رکنا: در این زندگی زنده ماندن دیگر برایم پشیزی نمیارزد. دلم دارد میترکد. دیگر نمیتوانم خودم را تحمل کنم. تا چند وقت قبل کریستال که مصرف میکردم بیحس میشدم و غم دنیا را فراموش میکردم اما حالا تا چشمانم را میبندم چهرۀ معصوم دختر کوچولویم را میبینم.
من یک پدر هستم و تمام دنیای یک پدر دخترش است. امروز به دیدنش رفتم و با خواهش و التماس از همسرم خواستم اجازه بدهد بچه را ببینم. او و خانوادهاش اجازه ندادند و میگفتند: «دخترت هم از ریخت نحس تو بیزار است.». انگار دنیا روی سرم خراب شد. احساس غریبی هم به درد دلتنگیام اضافه شد. ناخودآگاه تصمیم احمقانهای گرفتم و میخواستم به زندگیام پایان بدهم. کارشناس اجتماعی پلیس Police حرف خوبی زد. گفت: «اگر چنین کاری میکردی، دخترت تو را ضعیفترین آدم روی کرۀ زمین میدید.». خانم مشاور کلانتری۱۳ راست میگوید. هنوز فرصت دارم گذشتۀ تاریکم را جبران کنم. من زندگی خوبی داشتم. متأسفانه دنبال رفیقبازی رفتم و قدر زن بامعرفت و دختر نازنینم را ندانستم. رفیق ناباب مرا به دام موادمخدر کشاند. فکر نمیکردم معتاد Addicted شده باشم ولی اعتیاد هستیام را سوزاند. دیگر نمیتوانستم مثل قبل کار کنم. اوضاع ما روزبهروز بدتر میشد. همسرم چندبار سعی کرد نجاتم دهد اما ارادهام نیز مثل غیرتم سوخته بود. اختلافهای ما جدی شد و من هم در باتلاق اعتیاد دست و پا میزدم. همسرم به خانۀ برادرش رفت. من هم به خانۀ مجردی دوستی رفتم که عامل همۀ بدبختیهایم است. دلهدزدی میکردیم تا بتوانیم پول موادمان را جور کنیم. من تا شش سال قبل سیگار هم نمیکشیدم. آدم مغروری بودم و هرجا میرفتم بوی عطر و ادکلنم میپیچید اما حالا به فلاکت افتادهام و ... . امیدوارم هیچکس مثل من خودش را بدبخت و بیچاره نکند.برای ورود به کانال تلگرام ما کلیک کنید.
متین نیشابوری
ارسال نظر