فرار زن شوهردار از خانه/نه از پدر و مادر شانس آوردم نه از شوهر!
رکنا: پدر و مادرم به خاطر لج و لجبازی و غرورشان از هم طلاق گرفتند. آن موقع، پنجساله بودم و آنها سر اینکه چهکسی از من نگهداری کند با هم جر و بحث میکردند، اما خیلی زود یادشان رفت بچهای هم دارند. هرکدام ازدواج کردند و دنبال سرنوشت خودشان رفتند. پدربزرگ و مادربزرگم سرپرستیام را برعهده گرفتند. من با یک دنیا دلتنگی بزرگ شدم و قد کشیدم. شبها آرام و بیصدا اشک میریختم و از خودم میپرسیدم چرا باید اینقدر تنها و بیپناه باشم.
از طرفی نگاه تحقیرآمیز و گاهی نیز دلسوزیهای بیجای اطرافیان عذابم میداد. با اولین خواستگاری که برایم آمد، بدون هیچ تحقیقاتی لباس سفید عروسی تنم کردند و راهی خانه بخت شدم. دلم خوش بود که سر و سامان میگیرم و صاحب خانه و زندگی میشوم. شوهرم و خانوادهاش با اینکه میدانستند دوران کودکی سختی پشت سر گذاشتهام، سر کوچکترین مسئلهای مرا به باد توهین میگرفتند و از خانوادهام بد میگفتند. شوهرم دنبال بهانه میگشت که کتکم بزند. نمیدانم گناه من چیست که پدر و مادرم اینطوری در حقم ظلم کردند و به راه خودشان رفتند. از این زندگی سرد و بیروح و حرفهای تکراری خسته شدهبودم و به خاطر همین، از خانه فرار Escape کردم. با اینکه زخمخورده چوب طلاق هستم، چون هنوز فرزندی ندارم، میخواهم تکلیف خودم را روشن کنم. از کلانتری١۶ به مرکز مشاوره پلیس Police معرفی شدهام. شاید اگر کسوکاری داشتم، اینقدر تحقیر نمیشدم یا حداقل سایهای روی سرم بود که راهنماییام کند.برای ورود به کانال تلگرام ما کلیک کنید.
ارسال نظر