دیشب پدری بی صدا اشک ریخت! / آقای وزیر شما هم گریه کنید

منشی در قسمت شرح حال و دستورات پزشک «فرم تریاژ» بیمارستانی نوشت «بستری موقت» و سپس مهر اورژانس سوانح را در قسمت مهر و امضای پزشک چسباند و گفت: «در پذیرش تشکیل پرونده بدهید!» پدر هراسان دفترچه بیمه را از همسرش گرفت و به طرف «پذیرش» حرکت کرد اما وقتی چشمش به عکس الصاقی دفترچه افتاد تازه فهمید که همسرش از شدت نگرانی و اضطراب دفترچه دختر دیگرش را به همراه آورده است. او موضوع را با متصدی پذیرش در میان گذاشت ولی خانم متصدی گفت: باید 50 هزار تومان به حساب بیمارستان واریز کنید تا پزشک دخترتان را معاینه کند! عقربه های ساعت از نیمه شب گذشته بود که مرد فهمید پولی همراه ندارد! پدر با حالتی التماس گونه گفت: پولی همراه ندارم اما دفترچه درمان، کارت شناسایی و... را گرو می گذارم تا پزشک دخترم را معاینه کند اما مرغ او یک پا داشت! وقت دیگران را نگیرید! فقط 50 هزار تومان واریز کنید یا به سراغ مسئولان بیمارستان بروید!! پدر نگاهی به چهره دردناک دخترش انداخت و اشک در چشمانش حلقه زد! در آن وقت بامداد چگونه می توانست این پول را تهیه کند؟  به ناچار دوباره به سراغ منشی بخش سوانح رفت و ماجرای 50 هزار تومان را برایش تشریح کرد. منشی که فکر می کرد پدر بیمار در حال تشکیل پرونده است دختر نوجوان را نزد پزشک فرستاده و پزشک سوانح با نسخه ای مصدوم را به بخش رادیولوژی معرفی کرده بود. 
در این هنگام منشی نسخه دکتر را گرفت وبین برگه های دفتر ثبت نامش گذاشت و گفت: هر وقت 50 هزار تومان را تهیه کردید بیایید تا نسخه را بدهم! اینجا بود که قلم نیم نگاهی به چشمان اشکبار پدر کرد و بغض گلویش را فشرد. 
دختر نوجوان که شاهد اشک های پدرش بود با احترام صورت او را بوسید و گفت: من تا فردا گریه نمی کنم! برویم تا دفترچه درمانی را بیاوریم! دیگر بغض قلم هم ترکید، مگر پدر می توانست به انگشت کبود و ورم کرده دخترش نگاه کند و درد و آلام او را نادیده بگیرد! 
التماس ها فایده ای نداشت: «هیچ چیزی قبول نمی کنیم فقط 50 هزار تومان!» در همین حال بود که قلم سخن وزیر بهداشت را به خاطر آورد که می گفت: دیگر هیچ بیماری به خاطر نداشتن پول از بیمارستان برنمی گردد! قلم می گفت: شاید آقای وزیر هم با شنیدن این داستان های تکراری فقط گریه می کند! ناگهان دستان گرم پدر دست دخترش را فشرد و برای تهیه پول از بیمارستان خارج شدند و دیگر بازنگشتند اما هنوز صدای گریه های قلم در فضای بخش اورژانس سرپایی بیمارستان شهید هاشمی نژاد مشهد به گوش می رسید. صدایی که با اشک های بی صدای پدر و سکوت معنادار دختر نوجوان در هم آمیخت. کاش هیچ پدری بی صدا اشک نریزد!برای ورود به کانال تلگرام ما کلیک کنید.

سید خلیل سجادپور