نام های اصیل پسرانه ایرانی با معنای زیبا ! / کدام ها بیشترند !

 در این مطلب لیستی از اسم های اصیل فارسی و ایرانی با معنی و به ترتیب حروف الفبا (اسم پسر) برای شما گردآوردی کرده‌ایم. این نام‌ها شامل اسم های اصیل فارسی برای پسر می‌باشد. با این مطلب از بخش فرهنگ و هنر مجله خبری چشمک در مجموعه آداب و رسوم همراه باشید.

اسم پسر برگزیدن نامی شایسته برای فرزندان یکی از مهم‌ترین وظایفی است که پدر و مادر بر عهده دارند. این انتخاب نام هم جذاب است و هم گاهی گیج کننده و از این جهت در اختیار داشتن مجموعه‌ای از نام‌ها و معنای آن‌ها بسیار می‌تواند کمک کننده باشد. انتخاب نامی اصیل، زیبا و با معنی می‌تواند حتی در آینده و بزرگسالی کودک تاثیرگذار باشد. خیلی از مردم با انتخاب اسم های اصیل فارسی برای پسر با معنی برای فرزندانشان سعی می‌کنند اصالت خود را نشان دهند.

اسم پسر از شخصیت های شاهنامه

در ادامه لیستی از اسم های اصیل فارسی برای پسر از شخصیت های شاهنامه بر اساس حروف الفبا برای شما گرداوری شده است.

    آ. » اردشیر، اردوان، ارژنگ، ارمایل، اسفندیار، اشکبوس، اشکش، اغریرث، الکوس، الوا، الیاس، اندمان، اهرن، اوستا، ایرج، ایزدگشسپ، آبتین، آذر افروز _ آذرافروز، آذرگشسپ، آذرمهربرزین، آرش، آرمان، آرمین، آزادسرو، آیین گشسپ، آرون

    ب. » بابک، باربد، بارمان، بالوی، براهام، برته، برزمهر، برزین، برسام، بندوی، بهرام، بهروز، بهزاد، بهمن، بوذرجمهر، بوراب، بیژن، بیورد،

    پ. » پرمایه، پرموده، پرویز، پشنگ، پشوتن، پلاشان، پولادوند، پیران، پیروز، پیروز خسرو، پیروز شاپور، پیلسم

    ت. » تاجبخش، تاجور، تباک، تخواهر، ترخان، تژاو، تلیمان، تهم ، تهمتن، تهمورث، تهمورس، تور، تورج

    ج. » جانفروز، جانوسیار، جم، جمشید ، جمهور، جهانبخش، جهانجو، جهن

    چ. » چنگش

    خ. » خاقان، خرداد، خسرو، خسرو پرویز، خشاش، خضر، خوزان، خوشنواز

    د. » دادبرزین، دارا، داراب، داراپناه، دارمان، دشمه، دمور

    ر. » رادبرزین، رادفرخ، رادمان، رام، رام برزین، رامان، رای، رزمهر، رستم، رشنواد، رهام، رهنمون، روزبه، رویین، ریو

    ز. » زادشم، زال، زرتشت، زردهشت، زروان، زریر، زنگوی، زهیر، زواره،

    ژ. » ژوپین

    س. » ساسان، ساوه، سپند، سپنسار، سپهر، سپهرم، سرخه، سرکش، سروش، سلم، سهراب، سوفرا، سیاوش – سیاوخش، سینار

    ش. » شاپور، شادان برزین، شاهوی، شباهنگ، شغاد، شم، شماخ، شماساس، شنگل، شهرگیر، شهریار، شید ، شیدسب،  شیدوش، شیرزاد، شیرزیل، شیروی، شیرویه

    ط. » طغرل، طورگ، طوس، طینوش

    ف. » فرامرز، فراهین، فرخ، فرخزاد، فرشیدورد، فرطوس، فرغان، فرهاد، فرود، فروهل، فریان، فریبرز، فریدون، فور، فیروز

    ق. » قارن، قباد، قراخان، قیصر

    ک. » کاکله، کاموس، کاوه، کاووس، کاویان، کتماره، کسرا، کشواد، کنارنگ، کندر، کهرم، کهیلا، کوت، کورنگ، کوهیار، کیارش، کیخسرو، کیومرث

    گ. » گردوی، گرزم، گرسیوز، گرشاسپ، گرگین، گروخان، گروی، گستهم، گشتاسپ، گشسپ، گشواد، گودرز، گیو

    ل. » لهاک، لهراسپ

    م. » ماخ، مانی، ماه آذر، ماهان، ماهیار، مرزبان، مزدک، منذر، منوچهر، منوشان، مهبود – مهبد، مهراس، مهران، مهربنداد، میرین، میلاد

    ن. » نرسی، نریمان، نستار، نستور، نستوه، نعمان، نوش آذر، نوشیروان، نوشین روان، نیاطوس، نیوزار

    هـ . » هجیر، هرمز، هرمزد، هشیار، هوشنگ، هوم، هومان، هیشوی

    ی. » یزدگرد، یلان سینه

اسم های اصیل فارسی برای پسر

این اسامی با توجه به حروف الفبا دسته بندی شده اند:

اسم های اصیل فارسی برای پسر (آ)

آبان: نام روز دهم از هر ماه شمسی، نام فرشته ی موکل آب و تدبیر امور مسائل آبان ماه

آبتین: نام پدر فریدون پادشاه پیشدادی، روح کامل، انسان نیکو

آبستا: اوستا

آتروپات: نام والی آتروپاتن (آذرآبادگان)، آذرپناه یا کسی که آتش نگهدار اوست

آترین: نام پسر اوپدرم در زمان داریوش بزرگ، آتشین و سرخ فام، پر انرژی

آتش: فروغ و روشنایی

آتین: در زبان زند و پازند جدید، نو، بوجود آمده

آذربرزین: نام موبدی بوده، آتش باشکوه

آذرآیین: نام پسر آذرساسان، نام چهارمین آتشکده از هفت آتشکده ایرانیان

آذرافروز: نام پسر مهرنوش پسر اسفندیار، روشن کننده آتش

آذرباد: نام موبد موبدان روزگار شاپور دوم، پاینده و نگهبان آتش

آذرخش: صاعقه، برق

آذرفر: دارای شکوه وجلالی چون آتش، نام یکی از بزرگان عهد هخامنشی

آذرکیوان: آتش بزرگ، از موبدان بزرگ شیراز در روزگار حافظ

آذرمهر:  مهربانی خورشید، نام موبدی است در زمان کواد

آراد: نام فرشته‌ی موکل بر دین و تدبیر امور روز آراد، نام روز بیست و پنجم ماه شمسی، (در پهلوی) آرای، آراینده

آرتین: منسوب به آرت، پاکی و تقدس، نام هفتمین پادشاه ماد

آردا: آرشا، مقدس

آرش: درخشنده، پهلوان و یکی از بهترین تیراندازان ایرانی

آرشام:  دارای زور خرس، پسر آریارمنه و پدر ویشتاسب از خاندان ‌هخامنشی

آرشان: مرد، نام پسر اردشیر دوم پادشاه هخامنشی

آرمان: آرزو، خواسته، کمال مطلوب

آرمین: آرامش، مرد همیشه پیروز

آریا: اصیل و آزاد، فرمانده ارتش ایران در روزگار کورش

آریامن: آرامش دهنده، نام فرمانده ناوگان دریایی خشایار شاه

آریامنش: دارای خوی و رفتار آریایی، نام پسر داریوش

آریامهر: برخوردار از محبت آریایی، نام یکی از سرداران داریوش سوم پادشاه هخامنشی

آریوبَرزَن: آتش ایرانی، دلاور و پهلوان؛ سردار داریوش سوم

آزاد: رها، صاحب اختیار

آزادمنش: راد، جوانمرد، دارنده خوی آزادگی

آزادمهر: پر مهر و عطوفت

آژمان: بی زمان

آستیاک: مار افسانه‌ای، از صورت‌های فلکی، نام چهارمین و آخرین پادشاه ماد

آوید: دانش و خرد، مشتاق (اسم پسر  و دختر)

آیریک: آریایی، نام نیای یازدهم زرتشت

اسم های اصیل فارسی برای پسر(الف)

اَبیش: بی رنج، آسیب ناپذیر

اپرنگ: نام پسر سام

اَپروَند: دارنده بلندی و شکوه یا فرهمند

اَرتان: راستگو؛ نام پسر ویشتاسب

ارج: ارزنده؛ نام یکی از نیاکان زرتشت

ارجاسب: اوستایی آن یعنی دارای اسبان پرارزش

ارجمند: با ارزش

اردشیر: شهریاری و پادشاهی مقدس، نام پادشاه هخامنشی و ساسانی

اردلان: جای و مکان مقدس، از واژه ارد ایرانی است

اردوان: در اوستا، پشتیبان راستی و درستی است

ارژنگ: نقش و نگار، نام پهلوانی تورانی پسر زره؛ نام چاهی در توران

ارشا: راست و درست، دلیرمرد

اَرشان: دلیر و دلاور، درستکار، نام پسر اردشیر دوم

ارشک: اشک، مرد بزرگ، مرد، نام نخستین پادشاه اشکانی

اَرشَن: اسب نر، نام برادر کاووس

ارشیا: تخت و اورنگ شاهان، گاه، تخت

اروَند: شریف، نجیب، چالاک، شوکت، نام رودی در ایران، نام پدر لهراسب

اسپاد: دارنده سپاه نیرومند

اسپهبُد: سپهبد، سردار، نام پدر بزرگ خسرو انوشیروان

اسفندیار: مقدس آفریده یا آفریده‌ی پاک؛ در شاهنامه پسر گشتاسب

اشا: راستی، درستی، راه خوشبختی

اشاداد: داده پاکی و پارسایی

اشتاد: راستی

اشکان: منسوب به اشک که بانی و مؤسس خاندان اشکانیان بود

اشومنش: پاک منش

افروغ: روشنایی و فروغ؛ از مفسران اوستا در زمان ساسانیان

افشین: نام سردار ایرانی

البرز: کوه بلند؛ نام پهلوانی است

الوند: توانا و تیزپا

امید: آرزو و انتظار، نام پدر آذرپات

امیدوار: آرزومند و خوش بین، نام پسر خواستان دیلمی از سرداران مازیار

اندریمان: کسی که اندیشه‌اش در پی شهرت و ستایش است، از شخصیت‌های شاهنامه

اَنوش: بی مرگ، جاویدان

انوشیروان: پاکروان، پادشاه ساسانی

اَهنَوَد: رهبری و فرمانداری؛ نخستین بخش از سروده گات‌ها

اهورا: هستی بخش، خداوند

اوتانا: خوش اندام،‌ نام یکی از یاران داریوش

اَُورنگ: شکوه، تخت پادشاهی؛ نام فرستاده پادشاه کشمیر به یمن

اُوژن: زننده و شکست دهنده دشمن

اوستا: اساس و بنیاد، دانش، کتاب دینی

اوشیدر: هوشیدر، از نام‌های پروردگار، پروراننده قانون مقدس

ایرانمهر: روشنایی ایران

ایرج: یاری دهنده آریایی‌ها

ایزد: خداوند، فرشته، ستایش و ستودن

ایزدیار: آن که خداوند یار و یاور اوست

اسم های اصیل فارسی برای پسر (ب)

باربُد: پسوند محافظ، پرده‌دار، نام نوازنده و رامشگر نامی زمان خسرو پرویز

بابک: خطاب فرزند به پدر از روی مهربانی؛ پدر جان، نام پسر ساسان در زمان اشکانیان

باتیس: نام دژبان غزه در هنگام داریوش سوم

باراد: نام کسی که در زمان شاپور یکم پادشاه ساسانی زندگی کرده ونام او در کتیبه کعبه زرتشت آمده است

بامداد: صبح، نام پدر مزدک

بامشاد: نام نوازنده نامی در روزگار ساسانیان

باوَند: اصیل

بایگان: نگهدارنده، خزانه‌دار

بخت آفرین: آفریننده بخت و اقبال، نام پدر هیربد شهریار

بختیار: دارای بخت، با اقبال، آن که بختش مساعد باشد، نیکبخت، کامروا

بَخشا: بخشاینده، عطا کننده، از نام‌های روزگار هخامنشیان

بَدخشان: لعل

بَرازمان: بلند اندیشه

بردبار: شکیبا، با حوصله

بَردیا: بلندپایه، نام پسر کوچک کورش

بُرزو: بلندبالا؛ نام پسر سهراب

بُرزویه: بلند بالا، نام رییس پزشکان شاهی در روزگار خسرو

بَرسام: آتش بزرگ، نام یکی از سرداران یزدگرد ساسانی

بَرمک: رئیس، نام وزیر شیروی ساسانی

بُزرگمهر: خورشید بزرگ، بسیار مهربان، نام وزیر انوشیروان پادشاه ساسانی

بَگاش: نام یکی از سرداران هخامنشی

بلاش: مرد عالم و عارف، نام نوزدهمین پادشاه ساسانی

بُندار: دارنده اصل و بنیاد

بُنشاد: شاد بنیاد

بَهاوند: دارنده نیکی

بهداد: آفریده خوب

بِهراد: نیکی بخش

بهرام: فتح و پیروزی؛ نام پهلوانی در شاهنامه

بِهروز: روزگار نیک و خوش

بِهزاد:  نیکو زاده، نام یکی از پهلوانان ایران، نقاش عهد تیموری

بهسود: از نامهای زمان ساسانیان

بِهمرد: مرد نیکو

بهمن: نیک منش و نیک اندیش؛ نام پسر اسفندیار

بهنام: نیک نام

بهنیا: نیک نژاد، دارای اصل و نسب، اصیل، شریف.

بهیاد: دارنده‌ی بهترین یاد؛ کسی که از او به نیکی یاد می‌کنند

بیژن: نام پلوان ایرانی پسر گیو و نواده‌ی گودرز و رستم

اسم های اصیل فارسی برای پسر (پ)

پادرا: سرزمین باشکوه، نگهبان آتش

پارسا: پرهیزکار

پارسان: منسوب به پارس، پارسی

پاساک: نام برادر زاده داریوش بزرگ

پاکدین: دین درست، دین پاک

پاکروان: پاک باطن، نیک نفس

پاکزاد: پاک نژاد، نجیب

پاکمهر: آن که دوستی او بی ریا و خالص باش

پدرام: نام نبیره سام؛ درود، شادباش، آراسته

پرشان: رزمجو

پرهام: فرشته خوبی، صورت فارسی ابراهیم

پرهان: لقب حضرت ابراهیم و نامی در پارسی باستان

پرویز: شکست ناپذیر و پیروزمند؛ کنیه خسرو دوم ساسانی

پژمان: دلتنگ، غمگین

پشوتَن: پیشکش کننده تن یا فداکار، نام پسر گشتاسب و از یاران سوشیانت در روز رستاخیز

پوریا: پسر آرایایی، نام یکی از پهلوانان ایران

پولاد: فولاد، نام پهلوانی در زمان کیقباد

پویا: جوینده، ویژگی آن که در جهت برتری حرکت می‌کند

پویان: دوان، شتابان؛ جوینده؛ جستجو کننده

پیام: الهام، وحی، پیغام

پیروز: فاتح، نام پادشاه ساسانی

پیروزگر: پیروز، کامیاب

پیشداد: نخستین قانون گذار، بنیانگذار عدل و دادگری

پیلتَن: نیرومند، پهلوانی بوده از فرزندان رستم زال

پیمان: مهر، عهد

اسم های اصیل فارسی (ت)

تخشا: کوشنده

تَنسِر: نام موبد موبدان روزگار اردشیر بابکان

تَهماسب: طهماسب، به معنی دارنده اسب قوی

تَهمتَن: بزرگ پیکر، نیرومند، لقبِ رستم پهلوانِ داستانی شاهنامه

تهمین: پهلوان، شجاع، پهلوان، از القاب رستم پهلوان شاهنامه

تهمورس: نیرومند، دلیر و پهلوان؛ نام دومین پادشاه پیشدادی

توانا: نیرومند، زورمند

تور: نام پسر شاه فریدون

تورج: دلیر و پهلوان، نام پسر بزرگ فریدون

توس: درختی بزرگ و جنگلی، نام پسر نوذر یکی از پهلوانان نامی ایران

تیران: نام پسر اردشیر سوم، نام چند تن از پادشاهان سلسله اشکانی

تیرداد: زاده شده در تیر، بخشنده تیر؛ نام دومین پادشاه اشکانیان

حرف(ج)

جابان: نام سردار ایرانی در سده دوم یزدگردی

جاماسپ: از شخصیتهای شاهنامه، نام خردمندی ایرانی

جان‌پرور: نشاط انگیز

جانیار: یاری دهنده جان، نام مورخی از مردم بخارا

جاوید: همیشگی، نام پدر اردشیر یکی از بهدینان خراسان

جم: مخفف جمشید

جمشید: از پادشاهان پیشدادی

جهان: کیهان، عالم

جهانفر: شکوه جهان

جهانبان: نگهبان جهان، خداوند

جهانگیر: فتح کننده جهان، نام پسر رستم زال پهلوان نامی ایران

جهانیار: یاور و یاور مردم جهان

اسم های اصیل فارسی برای پسر

حرف (چ)

چابک:  چالاک‎، زیبا و ظریف

چالاک: دارای سرعت و مهارت در عمل، چابک؛ بلند؛ آراسته

چکاد: بالای کوه

چلیپا: گردونه مهر

چهرآذر: دارای چهره‌ای چون آتش

چهرآزاد: نام جد اسپهبد بختیار پسر پادشاه فیروز ساسانی

چیلان: عناب

حرف (خ)

خابان: نام سردار ایرانی در زمان رستم فرخزاد

خدابخش: عطای الهی، بخشیده خداوند

خداداد: عطا شده از سوی خداوند

خدایار: آن که خداوند یار اوست

خدیو: بلند جایگاه، سرور

خرداد: کمال، نام ماه سوم از سال شمسی، نام فرشته نگهبان آب، روز ششم از هر ماه شمسی در ایران قدیم، از شخصیتهای شاهنامه

خردادبرزین: نام پزشکی ایرانی در دربار خسروپرویز پادشاه ساسانی

خردمند: عاقل و دانا، نام یکی از پیروان دستور آذرکیوان

خرم: شادمان، خوش

خرمشاد: با طراوت و شاداب

خسرو: پادشاه، نیکنام و دارای آوازه نیکی، نام پادشاه ساسانی

خسروپرویز: نام یکی از پادشاهان ساسانی

خسروداد: داده پادشاه

خسروزاد: زاده پادشاه

خسروشاد: پادشاه شاد و خرم

خشایار: شاه دلیر و مردمنش

خشنود: شاد، شادمان، خوشحال

خورسند: راضی

خوش‌منش: نیک نهاد

خوشنام: درستکار، نیکنام

خوشیار: دوست و یار شاد و شادمان

خُونیرِث: نام یکی از هفت کشور زمین، سرزمین ارابه‌های درخشان

حرف (د)

داتام: آفریننده و مخلوق، نام یکی از فرماندهان پارسی کاپادوکیه

داتیس: سرداری از مردم ماد و از سرداران داریوش هخامنشی

دادار: آفریدگار، دادگر، عادل

دادبان: نگهبان قانون

دادبه: صاحب عدل والا؛ پسر دادگشنسب

دادجو: جوینده عدل و داد

دادخواه: خواستار عدل و داد

دادفر: دارای فر و شکوه و عظمت از حیث دادگری و عدل

دادمهر: عدالت دوست؛ نام چند تن از امیر زادگان و شاهزادگان در تاریخ

دادوَر: دادگر، عادل، از نامهای خداوند

دارا: دارنده، نام نهمین پادشاه کیانی

داراب: دارا، نام پسر بهمن، هشتمین پادشاه کیانی

دارمان: از شخصیتهای شاهنامه، نام یکی از سرداران خسروپرویز پادشاه ساسانی

دارنوش: دارنده حیات، زنده، نام یکی از وزیران بخت نصر

داریا: در پارسی باستان یعنی دارنده، دارا

داریان: نام شهری در شوشتر که احداث آن را به دارا (داریوش) نسبت می‌دهند

داریوش: دارنده نیکی، نام سه تن از شاهان ایرانی از سلسله‌ی هخامنشی

داشاد: هدیه، عطا و بخششی که پارسیان روز عید به مردم می‌داده‌اند

دامور: آواز نرم و لطیف

دامون: دشت و صحرا؛ از حکمای قدیم یونان و از فیثاغورثیان.

دانوش: نام شخصی در داستان وامق و عذرا

دانا: هوشیار، آگاه

داور: قاضی، خداوند

دلاور: دلیر، قهرمان

دماوند: دارای دمه و بخار، نام کوهی از سلسله جبال البرز، نام سرداری درزمان ساسانیان

دهناد: نظم و ترتیب

دیاکو: سرزمین و نام اولین پادشاه ایران و قوم ماد

دینشاه: شاه دین، از سران نامور زرتشتیان

دینیار: یاری دهنده دین

دیهیم: کلاه پادشاهی

حرف (ر)

راتین: بخشنده، یکی از سرداران اردشیر دوم

راد: بخشنده

رادان: آنکه منسوب به جوانمردی است

رادمان: سخاوتمند؛ نام سپهدار خسرو پرویز

رادمهر: مهربخش؛ نام سردار داریوش سوم

رادین: بخشندگی، جوانمرد

راستین: حقیقی، واقعی، راست قامت

راشا: سرسبز و خرم و با طراوت، راهِ شادی، راه عبور

رامبد: رئیس رامشگران؛ آرامش دهنده، فرشته

رامتین: رامین، نوازنده، نام چنگ نواز نامی خسروپرویز

رامیار: چوپان، کسی که ایزدرام (شادمانی) یاور اوست

رامین: طرب، نام یکی از فرزندان کیخسرو

رایان: باهوش و اندیشمند، نگهبان آسمان

رایبُد: دانشمند، حکیم، دانا، خداوندگار خرد

رَتوناک: دارای بزرگی و سروری، یکی از بزرگان هخامنشی

رَخشان: تابان، از سرداران داریوش

رَزین: استوار، پابرجا، موقر، گران بها

رستاک: شاخه‌ی تازه‌ای که از بیخ درخت برآید، زاده‌ی درخت مو (اسم پسر و دختر)

رستم: کشیده بالا، بزرگ تن، قوی اندام؛ شجاع، در شاهنامه پسر زال پهلوان نامی ایران

رشن: عادل،‌ فرشته عدالت در آیین زرتشتی

رَشنُو: ایزد یا فرشته دادگری و آزمایش، نام اوستایی رشن

رشنواد: راستگویی، نام سپهدار همای بهمن

رها: آزاد (اسم پسر و دختر)

رُهام: نام یکی از پهلوانان ایرانی؛ پسر گودرز، در اوستایی شراب باشکوه

رهی: آزاد، رهرو، در بعضی جاها معنای غلام هم به آن داده شده است

روزبِه: سعادتمند، نام وزیر بهرام گور

روزمهر: مهر تابناک، مهر و عشق روشن و تابنده، خورشید روز، درخشان

روشاک: نام یکی از سرداران ایرانی در جنگ اسکندر

روشن: تابان، درخشان (اسم پسر و دختر)

رویین: ساخته شده از فلز روی،  سخت و محکم؛ پسر پیران ویسه که در جنگ یازده رخ به دست بیژن کشته شد.

رویین تن: آنکه بدنی نیرومند و محکم دارد و ضربت اسلحه بر بدنش کارساز نباشد، نام دیگر اسفندیار پسر گشتاسب کیانی

ریوند: میوه ریواس، دگرگون شده واژه رئونت از زبان اوستایی به معنی جلال و شکوه

حرف (ز)

زادان: منسوب به زاد،‌آزاد، نام پدر شهریار از زرتشتیان کازرون

زادمن: آزادمنش

زال: سفیدموی،‌ نام پدر رستم

زامیاد:  زاده فرشتگان، نگهبان زمین، نام روز بیست و هشتم از هر ماه شمسی در قدیم

زرتشت: دارنده‌ی شتر زرد، پیامبر ایران باستان

زرمهر: خورشید زرین، از شخصیتهای شاهنامه

زروان: نام یکی از ایزدان در ایران باستان، از شخصیتهای شاهنامه

زَریر: تیز خاطر؛ سبک روح؛ زرینبر و زرین جوشن، نام پهلوان ایرانی

زَهیر: نام یکی از سرداران شاه کیخسرو کیانی، در عربی درخت پر شکوفه

زَواره: زنده، دارای زندگی، پهلوانی ایرانی، نام پسر زال و برادر رستم

زوپیر: از بزرگان پارس، یکی از همدستان داریوش بزرگ در جنگ بابل

زوپین: نام پسر کاووس پادشاه کیانی

زیا: زنده

زیار: نام پدر مردآویچ

حرف (ژ)

ژاماسب: جاماسب (دارای اسب درخشان)، نام شوهر پورچیستا جوانترین دختر زرتشت

ژاو:  خالص و چکیده هر چیز

ژاییز: ژاییژ، شراره آتش

ژوپین: ژوبین (نوعی نیزه کوچک با سر دو شاخه و نوک تیز)، نام پسر کیکاووس

ژیگس: نام پدر میرسوس سردار پارسی در زمان داریوش پادشاه هخامنشی

حرف (س)

ساتیار: از نامهای زرتشتی که گونه‌ی دیگر آن به نظر میرسد سادیار باشد، نام یکی از سرداران داریوش

ساسان: تنها و گوشه نشین، سر سلسله ساسانیان، نام پدر بزرگ اردشیر بابکان

سالار: فرمانده لشکر؛ رهبر، دارای صفات ممتاز و برجسته در نوع خود

سام: آتش، از شخصیتهای شاهنامه، در اوستایی به معنی سیاه

سامر: افسانه گوینده

سامان: سرزمین، دارایی، صبر، آرام و قرار، نام بزرگ زاده بلخ

سامیا: نام ماه یازدهم از سال ایرانیان در دوره‌ی هخامنشی

سامیار: ثروتمند

سانیار: دارای عزت و قدرت و کیفیت

سِپنتا: پاک و مقدس

سپند: مقدس، اسفند

سِپِهر: آسمان

سپهراد: جوانمرد سپاه و لشگر، شجاع و دلیر

سپهرداد: داده یا آفریده آسمان، نام داماد داریوش که در شجاعت ممتاز بود.

ستُرگ: قوی هیکل، نیرومند، عظیم

سرافراز: سربلند، با افتخار

سُرایش: سرودن

سُروش: فرشته‌ی پیام آور، پیامی که از عالم غیب برسد، الهام

سزاوار: شایسته

سَلم: نام یکی از سه پسران شاه فریدون پیشدادی

سهراب: تابش سرخ؛ نام پسر رستم

سورن: دلیر و پهلوان، توانا، نام سردار ایرانی

سوشیانت: نجات دهنده، هر یک از موعدان دین زرتشتی که در آخرالزمان ظهور می‌کنند

سیاتک: نام یکی از سرداران داریوش سوم پادشاه هخامنشی

سیامک: آن که موهایش سیاه است، نام پسر کیومرس در شاهنامه

سیاوش: دارنده‌ی اسب نر سیاه، نام پسر کیکاووس

سیروس: نام کورش به شکل دیگر

سینا: دانشمند، یکی از نخستین پیروان زرتشت

حرف (ش)

شاه برزین: نام شخصی در وندیدا (بخشی از اوستا)

شابهرام: نام بهرام گور پادشاه ساسانی

شاپور: پسر شاه، نام دومین شاهنشاه ساسانی

شادان: شادمان و خشنود؛ نام پسر برزین، (اسم پسر و دختر)

شادبه: بهترین شادی

شادفر: آن که دارای شکوه و شادی است، از نام‌های دوران هخامنشی

شادکام: کامروا، شادمان، نام برادر فریدون

شادمان: خوشحال

شادنوش: شادی جاودان (اسم پسر و دختر)

شاهرخ: دارای رخساری چون شاه، شاه منظر

شاهروز:  شاه روزگار یا داری بخت و روز شاه، نام پسر شاه بهرام پادشاه کشمیر

شاهکار: کار شاهانه، برجسته، ممتاز

شاهو: آن که چون شاه بزرگ و شکوهمند است

شاهین: نوعی پرنده‌ی شکاری از خانواده‌ی باز، برج میزان، نام یکی از بزرگترین سرداران لشکر ایران در زمان خسرو پرویز

شایا: شایسته

شایان: سزاوار، شایسته

شاهان: مانند شاه

شایگان: گرانمایه، لایق

شباهنگ: مرغ سحر، ستاره بامدادی

شباویز: پرنده شب پرواز

شرمین: شرمگین، با حُجب و حیا، خجالت زده

شروین: معشوق مردمان، پایدار و نامی، نام انوشیروان دادگر

شهباز: باز سفید و بزرگ

شهداد: داده شاه، بخشیده شاه

شهراد: پادشاهِ جوانمرد

شهرام: مطیع شاه، موجب آرامش شاه

شهران: منسوب به شهر

شهرداد: زاده‌ی شهر، شهری

شهرَوان: شهربان، نگهبان شهر

شهرود: نهر و رودخانه بزرگ، نام سازی

شهروز: داری بخت و روز شاه، نام وزیر شاهپور

شهریار: فرمانروای شهر، نام پسر خسروپرویز

شهزاد: فرزند شاه یا از نسل شاه

شهسان: مانند شاه، شاهوار، دارای جلال و شکوه شاهانه

شهسوار: دلاور، ماهر در سوارکاری، شخص بسیار برجسته و ممتاز

شهنام: بزرگ نام و دارنده‌ی نامِ شاهانه؛ نیکنام، نکونام

شهیاد: یادگار شاه

شهیار: همدم، همنشین و مونس شاه، نظیر و همتای شاه

شیان: جزا و پاداش، درختی بلند؛ خون سیاووشان

شیانا: پاداش دهنده و جزا دهنده (اسم پسر و دختر)

شیدفر: دارای فر و شکوه درخشان، نیک و بخت و خوش اقبال

شیدوَر: درخشان، روشن

شیدوش: درخشان همچون خورشید، نام پسر گودرز، پهلوان نامی زمان

شیراک: نام پدر هرمزد

شیردل: شجاع، دلیر

شیرزاد: زاده شیر، شجاع، نامی از روزگار انوشیروان

شیرمرد: دلیر و شجاع

شیروان: نگهبان شیر

شیروَش: همانند شیر

حرف (ف)

فاتک: دلیر، با همت، نام پدر مانی نقاش دوران ساسانی

فارناس: نام پادشاه کاپادوکیه

فراراد: بسیار بزرگوار

فراز: بالا، بلندی، اوج، حال خوش

فرازمان: دارای اندیشه بلند، دارای افکار متعالی، حکم و فرمان

فرامرز: بسیار بزرگوار، از شخصیت‌های شاهنامه فردوسی

فراهیم: اسم جد زرتشت

فرتاش: وجودی که در برابر عدم است

فربُد: نگهبان و نگهدار فر، دارای شکوه و جلال

فربود: راست و درست

فرجاد: فاضل و دانشمند

فرخ: خجسته و مبارک، بزرگی و شوکت؛ از مفسران اوستا در زمان ساسانی

فرخزاد: نام فرشته موکل بر زمین، از شخصیتهای شاهنامه

فرداد: داده شکوه، زیبایی و جلال

فردین: پیشرو در دین، شکوه دین، یگانه، مخفف فروردین

فرزاد: زاده شکوه و جلال

فرزام: لایق، درخور، شایسته

فرزین: وزیر در بازی شطرنج

فرساد: حکیم، دانشمند، دانا

فرشاد: شادبخت و شادمان

فرشوشتر: راهوار، ‌دارنده شتر، یکی از وزیران کی گشتاسب

فرشید: دارای شکوه و عظمتی چون خورشید، درخشانتر، نام برادر پیران ویسه

فرمان: حکم، امر، دستور

فرمند: دارای شکوه و وقار

فرنام: دارای نام باشکوه و زیبا، نام یکی از سرداران شاپور

فرنود: برهان، دلیل

فرنور: کسی دارای چهره‌ای بسیار نورانی و باشکوه است.

فرهاد: پیشرو قانون، یاری و اقبال نیز معنی شده است، نام پهلوانی در شاهنامه، نام چند پادشاه اشکانی

فرهام: نیک اندیش، تغییر یافته واژه اوستایی فرایوهومت

فرهان: فره + ان (پسوند نسبت) به معنای باشکوه و بزرگ

فَرََهمند: دارای شکوه و نور خیره کننده، باشکوه و موقر ، دانا

فَرهود: صداقت و راستی در دین، هم چنین فلزی که رنگ آن به علت حرارت دگرگون شده است را گویند

فرهوش: دارای هوش و ذکاوت

فرهومند: باشکوه و بزرگ

فُرود: فرا رسیدن، پایین، نشیب، نام پسر سیاوش

فْرَََوَرِتیش: نام دومین پادشاه ماد

فَرَوَهَر: نیروی اهورایی درون انسان، پناه بخشیدن

فریان: به معنی آزاده، آزادگی، از شخصیتهای شاهنامه و نیز اسم فرمانروای اندلس در زمان مقدونی

فریبرز: دارنده‌ی فرّ بزرگ، دارای قامتی شکوهمند و زیبا، نام پسر کیکاووس

فریدون: مظهر قدرت و پیروزی، از پادشاهان پیشدادی، نجات دهنده قوم آریا

فوکا: نوعی درخت بید

فیروز: پیروز، مظفر و منصور، نام هجدهمین پادشاه ساسانی

حرف (ک)

کاردار: وزیر پادشاه، والی، پسر مهر نرسی از ارتشتاران دوره ساسانی

کارن:  شجاع و دلیر، نام فرزند کاوه آهنگر

کامبوزیا: کمبوجیه، نام پسر کوروش پادشاه هخامنشی

کامبیز: گویش امروزی کبوجیه، نام پسر کوروش پادشاه هخامنشی

کامجو: جوینده کام، کسی که در پی آرزوها و خواسته هایش است

کامدین: خواسته دین، اسم یکی از دانایان دین زردشت

کامران: آن که در هر کاری موفق است، چیره، نام دانشمندی زرتشتی اهل شیراز

کامکار: کامروا، کامران

کاموس: نام یکی از سرداران افراسیاب

کامیاب: کامروا، خوشبخت

کامیار: کامیاب، کامروا

کاوش: جستجو کردن، کاویدن

کاوه: نام آهنگر نامی که پادشاهی ضحاک را برانداخت

کاووس: از شخصیتهای شاهنامه، نام پسر کیقباد پادشاه کیانی، به معنی پادشاه توانا نیز آمده است

کاویان: پرچم کاوه که به درفش کاویانی معروف است

کرتیر: نام موبد موبدان روزگار شاپور یکم

کسرا: کسری، معرب از فارسی، عربی شده اسم فارسی خسرو، نام انوشیروان پادشاه ساسانی، فرزند قباد

کمبوجیه: نام پسرکوروش پادشاه هخامنشی

کورنگ: نام پادشاه زابلستان و پدر زن جمشید پیشدادی

کوروس: کوروش، اسم سه تن از پادشاهان هخامنشی

کوروش: بنیانگزار شاهنشاهی هخامنشی

کوسان: موسیقی دان، خنیاگر

کوشا: کوشیدن

کوشان: کوشا بودن

کوشیار: نام یکی از سرداران تبری

کوهیار: کوه نشین، نام برادر مازیار فرمانروای طبرستان

کیا: بزرگ، صاحب، پادشاه

کیاچهر: آن که دارای چهره و صورتی شاهانه است

کیاراد: پادشاه جوانمرد

کیارخ: کیاچهر، آن که دارای چهره و صورتی شاهانه است

کیارش: آرش پادشاه، از شخصیتهای شاهنامه فردوسی، نام دومین پسر کیقباد پادشاه کیانی

کیاشا: شاه شاهان

کیافر: بزرگ باشکوه

کیامرد: مرد پادشاه

کیان: جمع کی، پادشاه

کیان‌پور: پسر پادشاه

کیانزاد: شاه زاده

کیانفر: پادشاهی باشکوه

کیانمهر:  دوستی شاهانه، خورشید سرزمین، آنکه در تمام سرزمین برجسته و نورانی و محبوب است

کیانوش: بزرگ جاویدان، نام برادر شاه فریدون پیشدادی

کی‌راد: پادشاه بخشنده

کی‌زاد: زاده پادشاه

کیقباد: پادشاه محبوب و سرور گرامی، نام سردودمان و نخستین پادشاه کیانیان

کیکاووس: پادشاه عادل و اصیل، پدر سیاوش و پدر بزرگ شاه کیخسرو کیانی

کیهان: جهان، گیتی

کیوان: ستاره زحل، نام پدر موبد سروش، از شاگردان دستور آذرکیوان

کیومرث: نام نخستین انسان و نخستین فرمانروای روی زمین به روایت شاهنامه

حرف (گ)

گالوس: نام پسر فارناک پادشاه کپاد و کیه و هوتیس

گرامی: ارجمند، مقدم

گرانمایه: پرارزش، پر ارج

گراهون: از شخصیتهای شاهنامه، نام دلاوری زابلی در سپاه گرشاسپ پادشاه کیانی

گرسیوز: از شخصیتهای شاهنامه، نام پسر پشنگ و برادر افراسیاب تورانی و از سرداران سپاه وی

گرشا: پادشاه کوهستان

گَرشاسب: دارنده اسب لاغر،از شخصیتهای شاهنامه

گرگین: منسوب به گرگ، قدرتمند چون گرگ، نام پهلوان نامی ایران

گژدهم: از جنگجویان و سرداران کیانی و پدر گردآفرید

گشتاسب: دارنده اسب سرکش، نام پنجمین پادشاه کیانی

گشواد: کشواد، دارای بیان شیوا و فصیح است، نام پهلوانی در شاهنامه

گلباد: کلباد، از شخصیتهای شاهنامه، نام پسر ویسه برادر پیران پهلوان تورانی

گلشاه: نخستین انسان روی زمین به عقیده پارسیان

گوارا: خوش‌آیند، خوش طعم

گودرز: نام پرنده‌ای که در کنار آب‌ها زندگی می‌کند،‌ متصل نشدنی، نام پسر گیو، از پهلوانان نامی لشکر کیکاووس

گیو: نام پهلوان ایرانی

حرف(ل)

لار: نام پسر گرگین میلاد، از شخصیتهای شاهنامه

لاوین: نام منطقه‌ای مرزی در مغرب ایران

لهراسب: دارنده اسب تیزرو؛ پدر گشتاسب

لیبرا: طلا، سکه‌ای رایج در ایران باستان

حرف (م)

مازیار: ماه ایزدیار، صاحبِ کوه ماز، نام پسر غارن، از اسپهبدان تبرستان

ماکان:  نام پسر کاکی یکی از فرمانروایان ایرانی، در عربی به معنی آنچه بوده است.

مانا: (صفت از ماندن) ماندنی، پایدار؛ (در پهلوی) مانند و مانند بودن

ماندگار: پایدار، ماندنی

مانوش: نام کوهی، نام پسر کی پشین و پدربزرگ لهراسب

مانی: اندیشمند، نام پیکر نگار نامی در دوران شاپور

ماهان: منسوب به ماه، نام پسر کیخسرو پسر اردشیر پسر غباد

ماهر: زبر دست

ماهوار: از گوشه‌های موسیقی، همچون ماه (اسم پسر و دختر)

ماونداد: آفریده شده ایزد ماه، نام یکی از مفسران اوستا در زمان ساسانیان

مزدا: دانای بزرگ، پروردگار

مزدک: نام پسر بامداد در دوران ساسانی

مشیا: فناپذیر، نام نخستین مرد در اوستا

منوچهر: پهلوان نژاد؛ نام نیای سیزدهم اشوزرتشت، نام ششمین پادشاه پیشدادی

مِهراب: دارنده‌ی جلوه‌ی آفتاب و کسی که تابش مهر دارد، نام پادشاه کابل و پدر رودابه

مهراد: جوانمرد مِهتر و بزرگتر

مهران: دارنده‌ی مهر، یکی از هفت خاندان نامی دوران ساسانی

مهربان: نگهبان روشنایی و مهر

مهربد: محافظ یا نگهبان مهربانی و محبت؛ (به مجاز) شخصِ مهربان

مهربُرزین: دارنده برترین مهر؛ نام پسر فرهاد در دوره بهرام پنجم

مهرپرور: پرورنده مهر و محبت

مهرپویا: آن که در راه مهر و محبت قدم برمیدارد

مهرجو:  طالب مهر و محبت یا نور

مهرداد: داده‌ی مهر، آفریده شده‌ی مهر، نام چوپانی که کوروش را پرورش داد

مهرزاد: زاده مهر

مهرسام: پسر خونگرم و مهربان، مرکب از مهربه معنای مهربانی یا خورشید و سام به معنای آتش است.

مهرشاد: خورشاد، شادمهر، خورشید هدایت کننده

مهریار: مهرورز، بامحبت

مِهرین: منسوب به مهر مهر، نام آتشکده‌ای در قم (اسم پسر و دختر)

مهزاد: بزرگ زاده، شاهزاده (به کسر م)، زاده ماه (به فتح م)

مهیار: یار ماه و نام یکی از سرداران ایرانی

حرف(ن)

نادین: در جریان، پویا و پرتحرک، الهه رودخانه، جاری

نارون: نام درختی تنومند

نامجو: جوینده نام

نامدار: دارنده نام

نامور: نام آور، مشهور

نامی: منسوب به نام، معروف، مشهور

نبرزین: اسم فرماندار گرگان در دوره داریوش پادشاه هخامنشی

نریمان: دلیر و پهلوان؛ دارای اندیشه بلند و مردانه، جد رستم پهلوان شاهنامه فردوسی

نَستور: نام پسر زریر، برادر شاه گشتاسب

نستوه: خستگی ناپذیر، از شخصیتهای شاهنامه،

نکیسا: نام نوازنده نامی دوران خسرو پرویز (اسم پسر و دختر)

نمایان: آشکار، هویدا

نوبخت: جوان بخت، پیروزبخت

نوتاش: همیشه، دایم

نوتریکا: نام سومین برادر زرتشت

نوذر: تازه، بدیع، پسندیده، فرزند عزیز، یکی از سه پسران منوچهر

نوش‌آذر: آتش جاوید، نام پسر آذرافروز

نوشیار: یار شیرین چون عسل، یار بی مرگ، نام پسرعموی گرشاسپ در گرشاسپ نامه

نوشیروان: انوشیروان

نوید: مژده شادمانی

نهاد: سرشت، اساس، ضمیر دل، طبیعت، بنیاد، قاعده، مقام و جایگاه

نیاسان: پسری که پا جای پای اجدادش می‌گذارد، شبیه به نیاکان

نیاوش: پسری که شبیه اجداد و نیاکان خود است

نیشام: نام فرشته نگهبان آذرخش

نیسان: نی‌زار، محل روییدن نی، نام ماه دومین ماه بهار، باران بهاری

نیکان: منسوب به نیک

نیک‌پی: خجسته، خوش قدم

نیکدل: خوش قلب

نیکروز: سعادتمند، خوشبخت

نیکزاد: زاده نیکی ها، پاک سرشت

نیکنام: نیکونام، خوشنام

نیکو: خوب، زیبا، نیکو کار

نیما: نام آور و نامور

نیو: پهلوان و دلیر

نیوزاد: (بر وزن دیو) به معنی پهلوان زاده

نیوتیش: (بر وزن دیو) با کسی یکی شدن، همراهی و مجامعت، نام کوچکترین برادر زرتشت

حرف (و)

واته: ایزد باد در اوستا

وانتیار: نام پسر ایرج به نوشته بندهشن

وخش: روشنایی یا رویش، نام چهاردهمین نیای آذرباد مهر اسپند

وخش داد: آفریده روشنایی، نام یکی از سرداران هخامنشی

ورازمهر: از نامهای زمان ساسانیان

ورجاوند: برازنده و دارای شکوه، مقدس و نورانی؛ از نیاکان شاه بهرام

ورساز: جوان آراسته و زیبا

ورونیکا: نام تیره‌ای از گیاهان که پوپک از آن دسته است. (اسم پسر و دختر)

وَرَهرام: نماد پیروزی، بهرام، نام ستاره مریخ، نام فرشته موکل بر مسافران و روز بهرام، نام چندتن از شخصیتهای شاهنامه (اسم پسر و دختر)

وریا: قوی و درشت هیکل ، چکش آهنی بزرگ

وُستا: (تلفظ: vostā) اوستا، نام کتاب مقدس زرتشتیان – (با تلفظ به کسر و (وِستا vesta)، اسم دخترانه بوده و بسیار دانا،‌ با اصل و نسب و دختر پاکدامن معنا شده است).

وفادار: آن که به تعهد، دوستی و عشق پای بند باشد، با وفا

وهامان: نام پدر سلمان فارسی

وَهمنش: خوش منش، نیک منش

وهنیا: بهنیا، کسی که از نسل خوبان است.

وُهومن: ریشه اصلی بهمن امروزی، نام ماه یازدهم از سال شمسی نام چندتن از شخصیتهای شاهنامه

ویریا: همت، یکی از کمالات ششگانه که یک بوداسف باید به آن برسد.

ویسپار: از نجبای پارس

ویسپرد: از بخش‌های اوستا

ویشتاسب: گشتاسب، به معنی دارنده اسب چموش، نخستین پادشاه همزمان با زرتشت

اسم پسر اصیل ایرانی با معنی (ه)

هارپارک: نام وزیر استیاک آخرین پادشاه ماد

هامان: یکی از درباریان خشایار شاه

هامرز: به پا خیز، بلند بالا، نام سپهسالار خسروپرویز ساسانی

هامون: زمین هموار و بدون پستی و بلندی، نام دریاچه‌ای در سیستان

هامین: تابستان در اوستا

هاونی: طرف صبح، ایزد نگهبان بامداد

هَخامنش: دوست منش؛ نام سردودمان هخامنشیان

هُرمز: نام روز اول از هر ماه شمسی در ایران قدیم، نام ستاره مشتری، نام سومین پادشاه ساسانی

هرمزدیار: یار خدا

هُژبر: دلیر و نامجو، شیر

هَژیر: خوب و پسندیده، از پهلوانان دوره کیانی پسر گودرز

همایون: خجسته، مبارک، فرخنده، از شخصیتهای شاهنامه

همتا: مانند، شریک

همگون: همرنگ، همانند

هوبَر: دربردارنده نیکی، نام میرآخور داریوش پادشاه هخامنشی

هوتَخش: سازنده خو، پیشه ور

هوتن: نیرومند، خوش اندام، فرماندار ساحلی در روزگار داریوش

هوداد: نیک آفرید

هوراد: جوانمرد و با خدا، مرد نیک

هودین:  دارای مرام و آیین نیک

هوشمند: دارای هوش و توانیی ذهنی و بسیار با هوش

هوشیار: دارای هوش، خردمند، عاقل

هوشنگ: به معنی کسی که منازل خوب فراهم سازد، پسر سیامک پسر کیومرس، دومین پادشاه پیشدادی

هوشیدر: از نام‌های پروردگار، نگهبان خرد و عقل انسان

هوفر: شأن و شکوه نیک، شان و شوکت خوب

هوم: نام گیاهی مقدس نزد ایرانیان باستان، ازشخصیتهای شاهنامه، نام مردی پرهیزکار از نژاد فریدون

هومان: دارای سرای نیک، صاحب جایگاه نیکو، از شخصیتهای شاهنامه

هومن: خوب‌منش، نیک اندیش

هونام: خوشنام، نیک نام

هویدا: روشن، آشکار، نمایان

هیراد: کسی که چهره‌ای خوشحال و شاد دارد

هیربد: شاگرد، آموزنده، از شخصیتهای شاهنامه

هیرسا: پارسا

جرف (ی)

یادگار: اثر و نشان که کسی از خود باقی بگذارد

یارا: توانایی، جرأت، دلیری، مجال

یارتا: همتای یار، همچون یار

یاور: یاری دهنده، کمک کننده

یزدان: خداوند، ایزد، در مذاهب ثنوی، خدای خیر و نیکی

یزدان‌داد: داده خداوند، موبدی در سده نهم که در کرمان می‌زیسته

یزدان‌مهر: خداوند خورشید

یزدان‌یار: آن که خداوند یار و یاور اوست

یزدگرد: آفریده‌ی یزدان، ایزد آفریده، نام چندتن از شخصیتهای شاهنامه، نام پادشاه ساسانی

یزدیار: ایزدیار، آنکه خدا یار اوست، نام پدر بهمنیار از موبدان کرمان در زمان یزدگرد پادشاه ساسانی

یَسنا: پرستش، از بخش‌های اوستا (اسم پسر و دختر)

وبگردی