فیلمی که تلخ‌تر از زلزله بم است!

به مناسبت سالروز زلزله رودبار و منجیل در سال ۱۳۶۹ جمعه ۱ تیر فیلم «بیدار شو آرزو» به کارگردانی کیانوش عیاری با حضور کارگردان فیلم، احمد مسجدجامعی، طیبه سیاوشی، علیرضا تابش، امیرحسین برمکی، شهریار مزیدآبادی، حسام‌الدین نراقی و علیرضا قاسم‌خان در تالار شهناز خانه هنرمندان ایران به نمایش در آمد.

عیاری پس از نمایش فیلم از دشواری‌های ساخت «بیدار شو آرزو»، افسوس‌هایش از نساختن فیلم پس از زلزله رودبار، علاقه‌اش به شهردار شدن، فیلم ساختن از زلزله طبس، نگاهش به فیلمسازی و واقع‌گرایی در سینما، نگاه مشترک با کیارستمی در علاقه به زندگی، دغدغه زلزله و … گفت.

فیلمی تلخ‌تر از زلزله بم

عیاری در ابتدای صحبت‌هایش توضیحاتی راجع به ساخت «بیدار شو آرزو» ارایه کرد و گفت: عذرخواهی می‌کنم که این فیلم از خودِ زلزله بم تلخ‌تر است. «بیدار شو آرزو» چند جایزه از جشنواره فیلم دریافت کرد اما همان‌جا هم گفتم که این فیلم برای عرضه در فستیوال‌های داخلی و خارجی یا برای اکران عمومی ساخته نشده است. این فیلم را فقط به این منظور ساختم که آب خوش از گلوی مسئولان مرتبط با حوادث Accidents غیرمترقبه در کشور پایین نرود زیرا ایران اساسا روی گسل مهیبی قرار گرفته است که بیشتر نقاط کشور را ترسناک می‌کند.

خجالت می‌کشیدم در بم فیلم بسازم

کارگردان «تازه‌نفس‌ها» اضافه کرد: به هر حال در سال ۸۲ که زلزله بم رخ داد، ما در حال تصویربرداری مجموعه تلویزیونی «روزگار قریب» بودیم که به ناگاه این اتفاق پیش روی ما گسترده شد. ۶ یا ۷ روز بعد با همان اکیپ مجموعه «روزگار قریب» راهی بم شدیم. قصد داشتم از نگاتیو استفاده کنم که بنیاد سینمایی فارابی حدود ۱۲۰ حلقه فیلم و دوربین ۳۵ میلی‌متری در اختیار ما گذاشت. در سه نوبت یک ماهه به شهر بم رفتیم و هر بار حدود ۲۰ روز از محیط بم فاصله گرفتیم، صرفا به این دلیل که بچه‌ها بیمار نشوند. تمام اعضای تیم بهم‌ریخته بودند به‌ویژه چون تقریبا همه‌ بازیگران فیلم «بیدار شو آرزو» به جز ۲ نفر یعنی مهران رجبی و بهناز جعفری، همه زلزله‌زده‌هایی بودند که تمام هستی‌شان نابود شده بود.

عیاری در ادامه اظهار کرد: مثلا امیرحسین یعنی پسر جوانی که نقش امدادگر هلال احمر را بازی می‌کند، ۱۶۰ نفر از اعضای خانواده‌اش را از دست داده بود و هیچ یک از اطرافیان خانوادگی‌اش زنده نمانده بودند. زمانی که بر سر مزار آنها حاضر شدیم، چیزی حدود ۵۰ متر لبه سیمانی شده را مشاهده کردیم که تمام آن درگذشتگان در آنجا خفته بودند. خود امیرحسین نمی‌دانست عزیزترین عزیزش در کدام بخش این لبه‌ ۵۰ متری دفن شده است. «بیدار شو آرزو» در چنین شرایطی ساخته شد. ما در روزهای آغازین فیلمبرداری خجالت می‌کشیدیم که در مناطق شلوغ شهر بم فیلمبرداری کنیم؛ چطور می‌شود به آنجا رفت و راجع به تکنیک بازیگری و صحنه‌آرایی صحبت کرد؟ پس در مکان‌های خلوت بیابانی و دور از شهر یا روستاها فیلم را ضبط کردیم و در سفر بعد، قدم به قدم به شهر نزدیک‌تر شدیم. اوایل کار نیز متلک‌هایی می‌شنیدیم که شهر نابود شده و شما در حال ساختن فیلم هستید؟ اما این کار برای من آنقدر حایز اهمیت بود که فیلمبرداری «روزگار قریب» را به مدت ۵ یا ۶ ماه تعطیل کردم و در سه سفر یک ماهه روانه بم شدم.

وی افزود: «بیدار شو آرزو» با کمک مقدماتی بنیاد سینمایی فارابی و با اندوخته‌ای مختصر ساخته شد چون گمان می‌کردیم آنجا از نظر خورد و خوراک و اقامت و … شاید زیر نظر برخی ستادهای معین قرار بگیریم که این اتفاق نیفتاد و دچار بی‌پولی شدیم. ولی قصد نداشتم فیلمی برای عرضه در سینماها و اکران عمومی و مهم‌تر از اینها برای جشنواره‌ها بسازم. می‌توانید این حرف‌ها را باور نکنید و بپرسید در این‌صورت چرا فیلم در جشنواره فجر شرکت و جایزه کسب کرد؟ به نظرم کمی بی‌مزه‌گی است اگر بخواهم مانع عرضه فیلم حتی در چند نمایش محدود در جشنواره شوم. در طول این سال‌ها عده‌ای گمان می‌کردند «بیدار شو آرزو» دچار توقیف شده است که این مساله را رد می‌کردم و می‌گفتم تمایل چندانی برای عرضه آن ندارم. به دلیل حال و هوایی که احتمالا تماشاگران حاضر در این سالن نیز پس از تماشای فیلم دارند و اینکه تماشاگر چه ارتباطی با این فیلم برقرار می‌کند.

سینما اسباب‌بازی دوران بچگی‌ام است

عیاری اظهار کرد: شاید این اعتراف برای شما شوکه‌کننده باشد اما من هیچگاه به این فکر نمی‌کنم که چه چیزی می‌خواهم بگویم و فیلمی بر اساس آن بسازم. هرگز سابقه نداشته وارد این وادی شوم که بخواهم مبشر مساله‌ای باشم یا احساس رسالتی داشته باشم. شاید بپرسید مگر می‌شود کسی حرفی برای گفتن نداشته باشد و فیلم بسازد؟ بله، دست کم خودِ من یک نمونه آن هستم. هیچوقت نمی‌دانم در فیلمم چه می‌خواهم بگویم. شاید بپرسید پس چرا و چگونه فیلم می‌سازم؟ سینما Cinema برای من اسباب‌بازی دوران بچگی‌ام است. خوشبختانه جوری سرشته شده‌ام که حساسیت‌ها و دغدغه‌هایم ظاهرا به‌درد می‌خورند. من بر اساس این دغدغه‌ها فیلم می‌سازم که شخصی و متعلق به خودم است. خیلی خوشحالم که دغدغه‌های شخصی‌ام آن‌قدر به انزوای خودم مربوط نمی‌شود که برای دیگران بی‌مصرف باشد.

کارگردان «آبادانی‌ها» اضافه کرد: دلیل این طرز فکر ای این است که از بچگی فکر می‌کردم بهتر است شهردار شوم. وقتی چهارده ساله بودم در خیابان‌های اهواز راه می‌رفتم و از خودم می‌پرسیدم چرا پیاده‌روها کج و کوله‌اند؟ چرا تیرهای چراغ برق اینطور هستند؟ چرا اطراف رودخانه کارون این‌قدر بی‌ریخت است و … آرزو داشتم شهردار شوم و حالا فیلمساز شده‌ام. بنابراین خوشبختانه کسی که بخواهد شهردار شود، حتما دغدغه‌هایی با حداقلِ ارزش نیز دارد. پس با شجاعت و اعتماد به نفس می‌گویم هیچوقت فکر نکردم که فیلمی برای فلان خلاء جامعه بسازم. به همین دلیل امروز از ساخت فیلم درباره مسایلی مثل فرار Escape دختران، اسیدپاشی، فقر اجتماعی و … گریزانم.

زلزله ملکه ذهن من است

عیاری در بخش دیگری از صحبت‌هایش گفت: «بیدار شو آرزو» را برای نمایش خدمات نهادهای مختلف پس از زلزله نساختم. این فیلم ندایی بود که من را جذب بم کرد. زمانی که ۱۰ سال سن داشتم و از نظر فنی فقط بلد بودم چراغ را روشن و خاموش کنم، رادیوی خانه را دستکاری کردم تا خبر یک زلزله دروغین را در جمع فامیل پخش کنم و برای من لذت‌بخش بود که برای چند دقیقه تلاطم خانواده را ببینم. این به معنای عشق به ویرانی و کشته شدن انسان‌ها نیست، بلکه زلزله یا قطار دغدغه و وجود من است. طبیعی است که هر کس دغدغه‌ای دارد و من هم به این موارد می‌پردازم. اگر این دغدغه‌ها چیزی به‌عنوان پشتوانه اجتماعی داشته باشند مایه خرسندی من است. پس در بم قصد نداشتم از خدمات نهادهای موجود فیلم بسازم و اصراری هم بر نمایش واقعیت نداشتم و به این نیت به آنجا نرفته بودم. اگر یک جوان هلال احمری را در فیلم می‌بینیم، جزو ملزومات داستانی بود که باید گفته می‌شد، نه به این دلیل که به من چنین چیزی گفته شده باشد.

عیاری در پایان گفت: مساله زلزله ملکه ذهن من است، نه به‌عنوان یک چیز شیرین بلکه به‌عنوان امری دردناک؛ چطور ممکن است در ایران خانه‌ها بر اثر زلزله فرو بریزند در حالی‌که در ژاپن شاهد ده‌ها برابر زلزله و زلزله‌های شدیدتر هستیم و میزان خسارات انسانی تا این اندازه پایین است. این مسایل برای هر انسانی در هر سنی می‌تواند دغدغه و مشغله باشد. واقعا نمی‌دانم چرا به بم رفتم، انگار که طلبیده شده باشم.