خانه نه نشانی از ساده‌زیستی دارد نه تجمل. خیلی چیزها با خیلی چیزها نمی‌خواند؛ مثلاً سازه با وسایل خانه عجیب ناهمخوان است؛ چه ساختمان، بنایی ویلایی، دوبلکس، خوش نقشه در نقطه‌ای خوش آب و هواست؛ اما مبلمان خانه بسیار عادی و دم دستی است و اگر تعارف را کنار بگذاریم، کمی بی سلیقه؛ همانند مبلمان Furniture اداری قهوه‌ای رنگی که در طول زمان چرم‌هایش ساییده شده و یک پارچه کرمی روی آن انداخته‌اند که آن هم از هر حسن سلیقه‌ای خالی است. در اتاق‌هایی که کمتر مورد استفاده قرار می‌گرفته، ردیفی از رختخواب و تشک‌هایی است با روکش تترون؛ رنگ و رو رفته و گلدار. حتی لبه برخی تشک‌ها کامل دوخته نشده و می‌شود جنس نامرغوب میتیل‌ها را هم دید. قالی و قالیچه‌ها شاید گرانقیمت‌ترین وسایل خانه باشد؛ بخش عمده‌اش جهیزیه خانم مرعشی بوده و آن گونه که فائزه‌ هاشمی می‌گوید، چند تایش را با خود به خانه جدید برده و چشم چشم می‌کند در فرصت مناسب بقیه را هم ببرد؛ چرا که همه جوانی و خاطراتش روی آن بوده. کتابخانه هم توی ذوق می‌زند؛ وقتی می‌دانی آیت‌الله‌ هاشمی رفسنجانی چقدر اهل مطالعه بوده است، انتظار کتابخانه‌ای فربه داری. اما کتابخانه خیلی کوچک و به اصطلاح طلبگی است. همه اینها در برابر بالابری که کنار پله‌ها قرار دارد، هیچ است؛ بالابری که برای حمل و نقل بار در مغازه‌ها استفاده می‌کنند و از وسط هال طبقه اول به طبقه دوم می‌رود. وسیله‌ای که کمک حال خانم مرعشی بوده تا زحمت پله‌ها را کم کند. در و دیوار خانه پر شده از عکس؛ عکس‌هایی از آیت‌الله‌ هاشمی رفسنجانی؛ از ملاقات‌های مهم گرفته تا با لباس خانه و پشت کیک تولد. حال و هوای کنسولی که کنار میز غذاخوری قرار دارد، شاید صمیمی‌ترین قسمت خانه باشد؛ عکس‌هایی از نوه‌ها؛ دختری و پسری؛ دختر بچه‌ها با موهای زیبا و خنده‌های کودکانه.

در و دیوار این خانه حرف برای گفتن زیاد دارد؛ مانند اهالی خانه. هر کس به آنجا می‌رود، می‌تواند برداشت خود را داشته باشد. اما نکته قابل تأمل این بود که آیت‌الله‌ هاشمی همان طور که خاطراتش را روتوش نکرده، زندگی‌اش را هم روتوش نکرده و خوشبختانه فرزندان هم موقع تبدیل خانه به موزه، دنبال فتوشاپ آن نبوده‌اند؛ هر چند که جاهایی اغراق دارد؛ مانند چرخ خیاطی جهیزیه خانم مرعشی که معلوم نیست بر چه اساسی وسط اتاق روی میز قرار گرفته. وجه دیگر خانه اما دیوار به دیوار بودن آن با خانه امام خمینی(ره) است. شاید تا کسی این دیوار مشترک خانه‌ هاشمی و جماران را نبیند، درکی از میزان قرابت بنیانگذار انقلاب و آیت‌الله‌ هاشمی پیدا نکند. خانه آیت‌الله‌ هاشمی، ارزش دیدن دارد اما آنچه این دیدار را جذاب‌تر کرد، روایت فائزه‌ هاشمی از این خانه و خاطراتش بود؛ از روزهایی که پشت در اتاق پذیرایی فالگوش می‌ایستادند تا از موضوعات سیاسی باخبر شوند؛ زمانی که سید حسن خمینی کودکی بیش نبود و با مهدی و یاسر از ساندویچی سر کوچه ساندویچ می‌خریدند و به کسانی که به دیدار امام می‌آمدند، گران‌تر می‌فروختند؛ روایت فائزه‌ هاشمی از یک زندگی عادی در شرایطی نه چندان عادی را در گفت‌وگو با گروه سیاسی روزنامه ایران بخوانید...

ایده تبدیل خانه آیت‌الله‌ هاشمی رفسنجانی به «خانه موزه» از سوی چه کسی مطرح شد؟

تصمیم خانواده بود؛ می‌خواستیم این خانه در معرض نگاه مردم قرار بگیرد تا خاطره آقای‌ هاشمی برای مردم زنده باشد؛ اینها کمک می‌کند افراد ماندگار شوند. البته من معتقدم ایشان همیشه در یادها ماندگار خواهد بود؛ اما این کارها اطلاعات، دانش و آگاهی را افزایش می‌دهد.

این اتاق (پذیرایی) احتمالاً شاهد ملاقات‌ها و گفت‌وگوهای مهمی بوده است؛ کدام‌شان را به خاطر دارید؟

دو جا بود که بابا ملاقات‌هایش را در آنجا انجام می‌داد؛ یکی اینجا و یکی حیاط؛ چون بابا به فضای باز علاقه داشت. بهار، پاییز و تابستان کنار استخر ملاقات داشتند. در این اتاق هم مسئولان و هم افرادی از فامیل می‌آمدند و ملاقات داشتند. جای بابا همیشه ثابت بود و ملاقات کنندگان روی صندلی کناری می‌نشستند؛ مثل ملک عبدالله، آقای روحانی، حسن آقا (خمینی) و آقای خاتمی. معمولاً وقتی کسی می‌آمد اینجا، ما فالگوش می‌ایستادیم ببینیم چه حرف‌هایی زده می‌شود. غیر از فالگوش ایستادن، دفتر خاطرات ایشان هم مورد علاقه همه بود. دفتر خاطرات کنار کشوی پاتختی بود و همه اعضای خانواده و فامیل، اول از همه سراغ دفتر خاطرات می‌رفتند تا ببینند چه نوشته است. گاهی هم در همین اتاق پذیرایی می‌نشستیم.

چه کسی بیشتر فالگوش می‌ایستاد؟

مامان؛ مامان دوره‌هایی خیلی سرفه می‌کرد بیماری پیدا کرده بود. یک بار بابا که آمد از اتاق بیرون گفت: «فالگوش ایستادی حداقل سرفه نکن؛ آبروریزی است ببینند کسی پشت در گوش می‌دهد.» گاهی هم ملاقات کننده یک دفعه خداحافظی می‌کرد و تا می‌آمدیم بجنبیم، داستان درست می‌شد.

خودتان هم فالگوش می‌ایستادید؟

بله هرکس در خانه بود.

از فالگوش‌ها چیزی یادتان است؟

بیشتر انتخابات‌ سیاسی و این خبرها.

کدامش هیجان انگیزتر بود؟

یادم نیست؛ صلاح هم نمی‌دانم بگویم، مسائل سیاسی بود. اکثر از بابا مشورت می‌گرفتند؛ بحث داشتند؛ پیشنهاد می‌آوردند؛ همه چیز بود.

شده بود در ملاقات‌ها با آقای‌ هاشمی کار به جدل و سر و صدا بکشد؟

به خاطر ندارم؛ بابا آرام بود و کارش به جدل با کسی نمی‌رسید، البته اختلاف نظر طبیعی بود و آدم‌ها با همدیگر بحث می‌کردند.

یعنی کسی با قهر اینجا را ترک نکرد؟

من چنین چیزی یادم نمی‌آید. همه آدم‌ها با خشم فراوان از کلیه مشکلاتی که بود، می‌رفتند پیش آقای‌ هاشمی و آرام و امیدوار و شاد برمی‌گشتند. وقتی یک روز می‌گذشت، ارزیابی و تجزیه تحلیل می‌کردند که «چه شد شاد و آرام شدیم؟» آقای‌ هاشمی آرام بود و به بقیه هم آرامش می‌داد.

بیشترین دوره مراجعه به ایشان در خانه چه زمانی بود؟

بابا زمانی که رئیس جمهوری و رئیس مجلس بود، بیشتر محل کارشان بودند. من آن موقع دختربچه بودم و خیلی موضوعات را دنبال نمی‌کردم. زمانی که رئیس مجلس بود، خیلی شب‌ها همان جا می‌خوابید، چون برای حفظ امنیت گفته بودند صلاح نیست در راه این همه رفت و آمد کنید. زمان ریاست جمهوری هم تا آخر وقت پاستور بودند. بیشترین ملاقات‌ها مال زمانی بود که سمت اجرایی نداشت و این گونه نبود از صبح تا شب سر کار باشد و ملاقات‌ها بیشتر در خانه بود.

بعد از ترور Assassination به این خانه آمدید؟

بله؛ ترور در دزاشیب بود و پایه آمدن بابا به اینجا شد. بعد از ترور گفتند آنجا امنیت ندارد، حتی بابا از بیمارستان به آن خانه برنگشت و در خیابان دولت خانه‌ای اجاره کرده بودند و آنجا رفتند. بعد امام اصرار داشتند به خاطر امنیت بابا، بابا بهشان نزدیک باشد لذا اینجا را پیشنهاد دادند. جزو خانه‌های مصادره شده هم نبود و خریدند. ظاهراً اینجا عده‌ای زندگی می‌کردند و به خاطر گشت و محافظت‌ها خیلی دچار عذاب شدند. اگر اشتباه نکنم، مامان با خانم صاحبخانه هم صحبت کرد. برایش مهم بود خانه را به زور نگرفته باشند و مالک با رضایت، خانه را می‌فروشد. اگر مؤمن باشیم، این مسائل مهم است، می‌خواستند نماز بخوانند. اگر با فشار گرفته باشند، نمی‌شود اما خانم صاحبخانه یعنی همسر مالک از ماندن در اینجا به خاطر مشکلاتی که در رفت و آمدها ایجاد شده بود، ناراحت بودند. بعد از نقل مکان به اینجا بابا اجاره داد.

بعد انتقال به این خانه اضطراب و نگرانی کم شد؟

اضطراب و نگرانی همان موقع هم وجود نداشت. ترور زمانی اتفاق افتاد که هنوز محافظان حرفه‌ای نشده و کم بودند. کار حفاظت را جدی نمی‌گرفتند. بابا سه تا محافظ داشت که آموزش دیده نبودند. از بچه‌های کمیته‌های محلی بودند و کسانی که در دزاشیب می‌آمدند می‌رفتند را نه می‌گشتند و نه سؤال و جوابی بود. بعد از ترورها حفاظت جدی شد، بچه‌های سپاه آمدند. آموزش دیده بودند و تعدادشان زیاد بود و برخی مسائل حفاظتی را تعریف کردند. البته من همان موقع دلهره نداشتم. بابا هم بعید می‌دانم دلهره داشته باشد. در ژن بابا که به بعضی از ما منتقل شده، دلهره وجود ندارد. نوقی‌ها خونسردند؛ برعکسِ مامان. ژنِ مامان خیلی دلشوره‌ای است. همیشه بوده؛ الان هم هست. ژن مرعشی‌ها برعکس است. هر چه نوقی‌ها خونسردند، مرعشی‌ها سر هر چیز عجیب و غریب دلشوره دارند.

بهترین خاطره‌ای که از اینجا دارید، چیست؟

سؤال‌های سخت می‌کنید، اینجا محل زندگی ما بود. یکی از چیزهایی که می‌شود به آن پرداخت، جمعه‌هاست. سنت بود همیشه همه بچه‌ها جمعه‌ها اینجا بودیم؛ میز بود ولی غذا را روی میز نمی‌خوردیم. وسط‌ هال سفره می‌انداختیم. همه خانواده، بچه‌ها، نوه‌ها و فامیل‌های نزدیک که می‌دانستند جمعه‌ها همه هستند، برای ناهار می‌آمدند. فامیل‌های مامان بیشتر می‌آمدند. سن‌ها که بالا رفت، نتوانستند روی زمین بنشینند و روی میز غذا می‌خوردیم. جمعه‌ها روز خوبی بود؛ معمولاً هم بحث‌ها

سیاسی بود.

عیدها چطور؟

خیلی عادت به هفت سین چیدن آنچنانی و مسائل سنتی اعیاد نداشتیم، دورهم بودیم. اما از قدیم عیدها سفر بودیم. قبل از انقلاب رفسنجان یا جاهای دیگر می‌رفتیم.

آن زمان همراه بودن خانواده در سفرها خیلی متعارف نبود؛ اما آقای‌ هاشمی این کار را می‌کرد...

بابا همیشه اهل خانواده بود. اگر زندان Prison نبود ما را زیاد سفر می‌برد یا برنامه‌های دسته جمعی زیاد داشتیم. تحلیل من این است و شاید درست هم نباشد اما به نظرم بابا کارهایش از عمد بود. بعد از انقلاب، زن و خانواده یک جور تابو شد که نباید اسمش بیاید. من فکر می‌کنم بابا می‌خواست با این روش‌های غلطی که ارزش شده بود، مقابله کند. در خاطراتش ببینید؛ عفت، فائزه، فاطی یا بقیه خانم‌ها را نام می‌برد. به نظر می‌رسد با برنامه و هدف انجام شده تا تابوهای ساختگی را بشکند. خانواده‌های خیلی سنتی فکر می‌کنند نام بردن از زنان بد است. بابا می‌خواست فرهنگ‌سازی کند. بابا اصرار داشت در سفرها همراهش باشیم بخصوص ایام عید؛ البته اجبار نمی‌کرد. اصرار نمی کرد بچه‌ها مشتاق بودند این اتفاق بیفتد. بعد چون بابا گرفتار بود و کمتر در خانه بود سفرها فرصت خوبی بود تا دورهم باشیم.

رابطه تان با همسایه‌ها چطور بود؟

اصلاً همسایه نداشتیم. یک طرف که حسینیه است؛ طرف دیگر و پایین‌تر هم نگهبانی بود.

از همین دری که الان در موزه است، تردد می‌کردید؟

نه؛ در دیگری است. پشتش یک پارکینگ است که جای محافظین هم آنجاست.

در خاطرات آقای‌ هاشمی آمده که سید حسن خمینی می‌آمد و با بچه‌ها بازی می‌کرد...

با یاسر و مهدی بازی می‌کردند. فکر می‌کنم حسن با یاسر و مهدی مدرسه نیکان می‌رفتند و در یک مدرسه بودند؛ همبازی بودند. اینجا به خاطر حسینیه و دیدار با امام خیلی شلوغ می‌شد؛ یک کار جالبی که حسن‌آقا کرده بود با یاسر و مهدی از ساندویچی اینجا ساندویچ می‌خریدند و به آدم‌هایی که برای ملاقات می‌آمدند، می‌فروختند. فکر می‌کنم پسر آقای جمارانی و شاید پسر آقای کروبی هم بود.

کسی هم نمی‌شناختن‌شان...

نه مردم نمی‌شناختند اینها چه کسانی هستند. کسی هم منع‌شان نمی‌کرد. آنها هم بچه بودند و فکر اقتصادی و معاش داشتند.

مادر با چه کسانی در این محله مراوده داشت؟

همسایه ما خانواده امام بودند همین افرادی که الان هم جمارانند. آقای جمارانی هم بود. آقای توسلی بودند. فهیمه خانم دختر امام هم بودند. خانم اشراقی همین نزدیکی بود. مرتب با هم رفت‌وآمد داشتند. به مرور زمان افراد دیگر هم مثل آقای بجنوردی، آقای خاتمی وآقای علیخانی هم آمدند. با اینها رفت‌وآمد داشتند.

واکنش کسانی که به این خانه می‌آیند چیست؛ مثلاً وقتی می‌بینند روکش مبل پاره است...

من خیلی اینجا نیستم و دوستانی که هستند باید بگویند؛ اما زمانی که آقای‌ هاشمی فوت کرد، جمعیت عظیمی می‌آمدند و همه هم تعجب می‌کردند. می‌گفتند: «کاخی که می‌گفتند، این بود؟ آقای‌ هاشمی اینجا زندگی می‌کرد؟»

اینجا خیلی ساده نیست؛ خانه خوبی است اما با تصوراتی که برای مردم ساخته بودند، فرق می‌کرد.

هر کس می‌آمد اولین حرفش این بود. خیلی غصه می‌خوردند و می‌گفتند آقای‌ هاشمی مظلوم رفت.

چرا مبل‌ها را تعویض نکردید؟

می‌خواستیم؛ نشد. مامان خودش رفته بود اینها را خریده بود. مبل‌های ناراحتی هم بود و همه بدشان می‌آمد. مدت‌ها می‌خواستیم عوض کنیم اما نمی‌دانم چرا عوض نکردیم. شاید چون مامان کمر درد داشت، نمی‌توانست برود و ما باید وقت می‌گذاشتیم و می‌رفتیم می‌خریدیم. اما همین طور ماند. بعد فوت گفتند موزه است و نباید تغییر بدهیم.

در پروسه تبدیل خانه به موزه دچار مشکل نشدید؟

من پیگیری نمی‌کردم؛ محسن پیگیری می‌کرد. با دولت هماهنگ شد. از یک مرحله‌ای فاطی پیگیری کرد. من در جریان جزئیات نبودم. نشنیدم مشکلی باشد.

فائزه‌ هاشمی بعد از اخراج از دانشگاه آزاد

پسته‌داری می‌کنم

مرجان طباطبایی

خبرنگار

آخرین بخشِ بازدید از «خانه موزه» آیت‌الله‌ هاشمی رفسنجانی، بازدید از حیاط خانه بود؛ با فائزه‌ هاشمی پای همان درختی که در حوالی آن در دهه 60 جلسه سران قوا برگزار شده بود و تابلویی از آن هم در این نقطه نصب شده، درباره اخراجش از دانشگاه آزاد، ممنوع‌الخروجی و پروند‌ه‌هایش گفت‌وگو کردیم که در ادامه می‌آید:

انتظار اخراج از دانشگاه آزاد را داشتید؟

وقتی آقای ولایتی با آن سرعت منصوب شد، بلافاصله تغییرات شروع شد. مدیران منصوب بابا برکنار شدند؛ بسیاری از اساتید واحد علوم تحقیقات دانشگاه آزاد تغییر کردند. سعی شد سیاست‌ها و تفکرات بابا را حذف کنند و مسیر دانشگاه تغییر کرد. حذف و نبود ما هم جزو همین سیاست‌هاست. خیلی عجیب و غریب نیست.

دو سه ماه قبل پرونده‌های من را گرفته بودند؛ آن موقع می‌گفتند این روند جذب درست نبوده است. بازرس هم فرستادند و پرونده را کامل بردند. گزارشی که به آنها داده شده بود روند جذب را کامل توضیح می‌داد و مشخص بود روند جذب مشکلی ندارد. زمانی که من جذب شدم، فراخوان نبود و سیستم با الان متفاوت بود. من با دستور آقای جاسبی مشغول به کار شدم. بعد از فراخوان هم در مصاحبه علمی و عمومی شرکت کردم. اما چون پرونده را گرفته بودند، انتظار اخراج را داشتم.

اخراج به چه شکل بود؟ به دانشگاه مراجعه کردید و مانع حضور شدند؟

از طرف واحد دانشگاه با من تماس گرفتند و گفتند دیگر به دانشگاه آزاد نیایم. من هم گفتم این موضوع به‌صورت شفاهی قابل پذیرش نیست و به صورت کتبی اعلام کنند. آنها گفته بودند کتباً اعلام نمی‌کنیم؛ روند جذب مشکل دارد و یک ماه دیگر نامه را می‌زنیم. بعد واحد به من نامه داد. بعد از آن هم یک نامه منتشر شد که در آن مدعی موارد تخلف جذب من شدند. پاسخ آنها را دادم و گفتم لازم باشد در کنفرانس مطبوعاتی تمام این موارد را اعلام می‌کنم.

برخی رسانه ها هم گزارشی درباره اخراج شما نوشتند.

همه موارد دروغ بود و به همه آنها پاسخ دادم. گفته بودندکه من باید از قراردادی به پیمانی تبدیل شوم حتی این نامه هم اعمال نشده بود و من باید شکایت کنم.

خواهرتان هم به دانشگاه نمی‌روند؟

خیر او هم نمی‌رود.

الان مشغول چه کاری هستید؟

در رفسنجان پسته‌داری می‌کنم. البته قبل از اتفاقات اخراج بود که با خانواده درباره باغ‌های رفسنجان صحبت کردیم. چون زمین‌های مامان در رفسنجان است. محسن گفت به زمین‌های رفسنجان نرسیدیم و اگر موافق باشید همه را بفروشیم. من مخالفت کردم و گفتم من به آن رسیدگی می‌کنم. بعد از اخراج از دانشگاه آزاد فرصت خوبی شد که بروم به باغ پسته رسیدگی کنم.

اوضاع پسته که خراب است...

من زمین را بعد از پسته چینی تحویل گرفتم. امسال یک دانه پسته هم نبود. به خاطر گرمای شدید همه پسته‌ها سوخته بود.

سؤال آخر؛ ابهامات فوت آقای‌ هاشمی برای خانواده رفع شد؟

خبر جدیدی نداریم. گفتند در بدن رادیواکتیو هست اما آن را دلیل فوت اعلام نکردند. خیلی‌ها هم می‌گفتند رادیواکتیو در بدن همه هست. اتفاق جدیدی نیفتاد، گزارش جدیدی نیامد. حتی آقای روحانی در آن گزارش نوشته بودند که عمیق‌تر بررسی شود اما ما خبری پیدا نکردیم. اینکه دوباره بررسی کنند را بعید می‌دانم. اما باز نمی‌توانم با اطمینان بگویم. ضمن اینکه آن پلاکارد برنامه طلاب و حوزه علمیه یک سری ابهامات را افزایش داد و انتظار ما این است که بعد از آن قضیه باید دوباره بررسی مجدد انجام شود. یک سرنخی آمده حالا واقعی است یاغیر واقعی است باید بررسی شود.خواندنی های رکنا را در اینستاگرام دنبال کنید