به گزاش رکنا، مرد 58 ساله که نگران توقیف اموالش به خاطر مهریه 100 سکه نیم بهار آزادی همسرش بود، با بیان این که یک ماجرای عاشقانه هوس آلود زندگی ام را به نابودی کشاند درباره سرگذشت خود به کارشناس اجتماعی کلانتری میرزا کوچک خان مشهد گفت: حدود یک سال قبل برای استخدام یک حسابدار زبده و با سابقه در یکی از روزنامه های کشوری آگهی   دادم تا این که در میان همه شرکت کنندگان زن جوانی را پذیرفتم که نه تنها همه  مراحل گزینش و استخدام را با رتبه بالا گذرانده بود بلکه به ریزه کاری ها و فوت و فن امور مالی نیز کاملا وارد بود. کمتر از سه ماه از استخدام این زن 32 ساله نگذشته بود که شرکت تجاری را در بخش های مختلف رونق بخشید و با هوش و ذکاوت بالایش تحولی شگرف در بخش معاملاتی شرکت به وجود آورد. او به تنهایی امور مالی شرکت را به عهده گرفت به طوری که خودش با طرف‌های معامله به توافق های سودآوری می رسید و من فقط مبایعه‌نامه ها را امضا می کردم.

«آتش» در کنار مدیریت حسابداری دیگر امور شرکت را نیز انجام می داد به گونه ای که مورد توجه کارکنان شرکت قرار گرفته بود و همه زیرکی و تیزهوشی او را تحسین می کردند. چرا که در مدت اندکی تقریبا به جای من (رئیس) تصمیم می گرفت و از عهده قرارهای شرکت به خوبی برمی‌آمد. من هم که علاقه عجیبی به او پیدا کرده بودم در همین مدت کوتاه حقوقش را به دو برابر افزایش دادم. آوازه «آتش» خیلی زود در شرکت پیچید به گونه ای که داماد و پسرم نیز که در شرکت مشغول کار بودند با چشمانی نگران و سرزنش آمیز به من می نگریستند. طولی نکشید که ماجرای توجه خاص و رفتارهای عاطفی من با آتش به موضوعات خانوادگی گره خورد و حساسیت بیشتری یافت تا جایی که همسرم با اضطراب و نگرانی از این وضعیت تاکید داشت آتش را از شرکت اخراج کنم ولی کار از کار گذشته بود و من قلبم را به او باخته بودم. از سوی دیگر نیز فعالیت های ارزشمند او در شرکت برگ برنده‌ای برای من در رقابت های تجاری بود تا این که پیشنهاد احمقانه ازدواج را با او مطرح کردم ولی سکوت مرموز او افکارم را به هم ریخت. چند روز بعد برای آن که بتوانم به او نزدیک تر شوم به یک رستوران سنتی مجلل دعوتش کردم. چرا که می دانستم او با دوستانش برای کشیدن قلیان به کافه های سنتی می رود. بالاخره آن روز تا شب در کنار آتش بودم به طوری که از آن روز به بعد رفتارهایش خودمانی تر شد. کار به جایی رسید که مبالغ میلیونی به حساب بانکی اش واریز می کردم و خودروی میلیاردی ام را در اختیارش می گذاشتم تا با دوستانش به تفریح و خوش گذرانی برود. چنان دلباخته آتش بودم که رسیدن به عشق او برایم رویایی زیبا بود. خلاصه کور و کر شده بودم تا این که ماجرای دلدادگی ام بالاخره به عقد موقت انجامیدو من منزلی برای آتش در نزدیکی منزل پدر و مادرش اجاره کردم اما فقط روزها در کنار او بودم و با هم به رستوران و تفریح می رفتیم چرا که شب ها را باید در کنار خانواده ام به سر می بردم. آرام آرام آوازه عشق من و آتش بین کارکنان شرکت پیچید ولی من نه تنها اهمیتی ندادم بلکه خودروی خارجی گران قیمتی نیز برای او خریدم.

در این شرایط همسر و فرزندانم نیز متوجه موضوع شدند به گونه ای که همسرم نصیحتم می کرد که آتش فقط به خاطر زرق و برق زندگی ات و این پول های بی زبان عاشقت شده است. ولی گوش من بدهکار این حرف ها نبود ،حتی همسرم را مجبور کردم تا او را به عروسی پسرم دعوت کند و بدین ترتیب همه چیز در جشن عروسی فاش شد. باز هم اهمیتی برایم نداشت تا این که بالاخره آن روی سکه نمایان شد. آتش مجبورم کرد که سرویس طلا برایش بخرم اما وقتی گفتم یک هفته مهلت بدهد تا صد میلیون تومان پول خرید طلا را تهیه کنم چنان عصبانی شد که بی محابا به من توهین کرد و دیگر پاسخ تلفن هایم را نیز نداد و به مکان نامعلومی رفت. حالا هم در حالی احضاریه دادگاه برایم ارسال شده است که وکیل آتش برای توقیف اموالم تلاش می کند. با آن که من حتی چهار ماه نیز با این زن جوان زندگی نکردم و ...

شایان ذکر است به دستور سرهنگ باقی زاده (رئیس کلانتری میرزاکوچک خان) این پرونده در دایره مددکاری مورد بررسی قرار گرفت.

ماجرای واقعی با همکاری پلیس پیشگیری خراسان رضوی