کامیار کارهایی با من می کند که عقل جن هم به آن نمی رسد
رکنا: وقتی یک دنده می شود دیگر ریش سفیدی بزرگان فامیل هم جواب نمی دهد.
یکی پر از غرور، دیگری احساساتی و رمانتیک. نه با هم میسازند، نه طاقت دوری از یکدیگر را دارند. تازه ازدواج کردهاند، اما تا همین جایش هم کلی با هم نساختهاند.
ریشسفیدی و کدخدامنشی بزرگ و کوچک فامیل هم تاثیری نداشته است. مشکلی که این زوج را به دادگاه خانواده کشانده، غرور آقا داماد است که تحت هیچ شرایطی حاضر نیست از آن دست بکشد، اما متوجه این موضوع هم نیست که به دلیل همین غرور، زن مورد علاقهاش از او دلسرد شده و ممکن است پشت پا بزند به زندگی مشترکشان. شیده میگوید: «من آدم بسیار توداری هستم و عادت ندارم در مورد مشکلاتم با دیگران حرف بزنم، اما آنقدر فشار روحی تحمل کردم که دلم میخواهد با یکی درددل کنم. قبل از اینکه عقد کنیم، دو سال با هم دوست بودیم. در این مدت تمام آن چیزهایی را که معیار و ملاک من برای ازدواج با کامیار بود سنجیدم. به نظرم آمد میتوانیم همدل و همفکر باشیم. بعد از خواستگاری بلافاصله عقد کردیم. خودم نخواستم نامزد باشیم چون فکر میکردم کامیار را خوب شناختهام، اما اشتباهم همین بود. بعد از عقد تازه مشکلاتمان شروع شد. تا حرفی برخلاف میلش میزدم، ناراحت میشد. از او غیرمستقیم عذرخواهی میکردم، اما قبول نمیکرد و میگفت باید بگویی اشتباه کردم و معذرت میخواهم.او در تمامی روابط زندگیمان دیکتاتور است و زوز می گوید.
اگر معذرتخواهی کنی، با هم میرویم خرید و هرچه دلت خواست برایت میخرم. من هم همانطور که خواسته بود عمل کردم.»
آنطور که شیده تعریف میکند، شوهرش اخلاقهای عجیبی دارد.«اوایل عقدمان اغلب اوقات کامیار به من بیتوجهی میکرد. البته گاهی هم برای حفظ ظاهر سرسری زنگ میزد و حالم را میپرسید. با اینکه ناراحت میشدم، اما نشان نمیدادم. همان موقع هم اخلاقش خیلی خوب نبود، اما مثل الان هم نبود که وادارم کند عذرخواهی کنم. معنی اینها این نیست که شوهرم آدم بدی است، اتفاقا خیلی هم دوستش دارم. او هم دوستم دارد و میدانم که مهمترین شخص زندگیاش هستم. اما غرور بیاندازهاش را نمیتوانم درک کنم. خیلی سعی میکنم به شخصیت مردانهاش احترام بگذارم و غرورش را نادیده نگیرم، اما میبینم که روز به روز بدتر میشود. من یک زن هستم و روحیه حساسی دارم. دلم میخواهد شوهرم به من توجه کند، حالم را بپرسد و نگرانم شود. اما از من توقع دارد یکطرفه این کارها را برایش انجام دهم. خب منطقی نیست. من هم آدم هستم و احساس دارم. یک بار گفت دوست دارم زنم حرف گوشکن باشد و روی حرف من حرف نزند. کاری برخلاف میلش انجام دهم، تا انتقامش را نگیرد، ول کن ماجرا نیست. میگوید اگر نمیتوانی به خواستهام عمل کنی بهتر است جدا شویم.»
حرف کامیار به قدری تلخ بود که شیده با او قهر کرد. مرد جوان که تحمل قهر همسرش را نداشت، سعی کرد با خنده و شوخی ناراحتی او را برطرف کند. اما دل شیده نمیتوانست نامهربانی شوهرش را نادیده بگیرد. «کامیار وقتی دید به حرفهایش توجهی ندارم از شدت عصبانیت مشتش را به کمد دیواری کوبید و کمد شکست. با عصبانیت گفت تو فقط به من بگو چشم بعد هرکاری که دلت میخواهد بکن. من عاشقت هستم ولی میخواهم که قبولم کنی و روی حرفم حرف نزنی. بعد هم قهر کرد و در اتاق را محکم بهم کوبید و گرفت خوابید. با اینکه سه هفته از آخرین دعوایمان میگذرد، ولی هنوز نتوانستهام تلخی حرف کامیار را فراموش کنم. صبح روز بعد از دعوا وقتی داشتیم صبحانه میخوردیم، تلاش میکرد ناراحتی دعوا را از دلم دربیاورد.»
شیده و کامیار با اینکه هنوز قهر هستند، اما به این معنا نیست که همیشه با هم تنش دارند. «وقتی با هم بحث میکنیم، شوهرم به جای اینکه مشکل را حل کند، سکوت میکند. از اینکه بعد از بحث و دعوا به من بیمحلی میکند، دچار افسردگی میشوم. شما بگویید چطور به کامیار بگویم که وقتی دلخوری پیش میآید به جای فرار Escape کردن حرفهایم را گوش کند و ببیند از او چه میخواهم. رک و پوست کنده حرفهایش را بزند تا بفهمم چه رفتاری دوست دارد همان را انجام دهم و دعوا هم تمام شود. باور کنید دیگر از منت کشی خسته شدهام.»
تمام حرف زن جوان این است که همسرش مثل یک مرد رفتار کند و زمانی که مشکلی پیش میآید، او را آرام کند، نه اینکه به غررو مردانهاش فکر کند، اما کامیار بیشتر وقتها مثل بچهها قهر میکند. «وقتی میگویم بیا حرف بزنیم، جواب میدهد اگر باز هم بحث کنی بدتر از این میکنم. حسرت به دلم مانده موقعی که با مشکل مواجه میشوم، راهحل نشانم دهد و کمکم کند. غرور بیاندازهای دارد و بیشتر از اینکه به رابطهمان اهمیت بدهد، مرد بودنش را به رخم میکشد. با غرور شوهرم چه کنم؟ میترسم زندگی ما هم مثل پدرش شود که به دلیل همین موضوع مادرشوهرم را طلاق داد.برای ورود به کانال تلگرام ما کلیک کنید.
بزرگترین اشتباه زندگی ازدواج کردن است.متاسفانه عدم تفاهم خیلی زیادشده وتنهایی بهتره.