دختر 32 ساله ای که به خاطر عدم ثبت واقعه ازدواج از جوان 24 ساله ای شکایت کرده بود در حالی که عنوان می کرد انگشت نمای خاص و عام شده ام و مورد تمسخر نزدیکانم قرار گرفته ام، به تشریح چگونگی آشنایی خود با جوان مورد ادعایش پرداخت و به کارشناس اجتماعی کلانتری احمدآباد مشهد گفت: حدود 6 ماه قبل وقتی از مراسم عزاداری بازمی گشتم با «ارژنگ» آشنا شدم. آن روز به هر بهانه ای سعی می کردیم کنار یکدیگر قرار بگیریم تا بتوانیم لحظاتی با هم صحبت کنیم. این آشنایی در حالی به ارتباطات پنهانی کشیده شد که «ارژنگ» مدام به من ابراز علاقه می کرد تا این که چند روز بعد او موضوع خواستگاری و ازدواج را به میان کشید اما من که متوجه شده بودم «ارژنگ» از من 8 سال کوچک تر است به او گفتم این ازدواج ممکن نیست وما نمی توانیم با یکدیگر ارتباط داشته باشیم. از سوی دیگر شرایط ما کاملا متفاوت بود و از نظر خانوادگی یکسان نبودیم. خانواده «ارژنگ» از نظر مالی و اجتماعی در موقعیتی بسیار بالاتر از ما قرار داشتند اما «ارژنگ» که خود را عاشق و دلباخته من می دانست در حالی که ناراحت شده بود، گفت: من به چیزی جز رسیدن به تو فکر نمی کنم و به خواسته های دیگران اهمیتی نمی دهم. خانواده ام نیز تنها از خواسته من تمکین می کنند به همین خاطر او موضوع خواستگاری مرا نزد خانواده اش مطرح کرد، اما وقتی پدر و مادر «ارژنگ» از شرایط سنی من مطلع شدند به شدت با این ازدواج مخالفت کردند این در حالی بود که «ارژنگ» همچنان برای خواستگاری از من پافشاری می‌کرد و خانواده اش را در تنگنا قرار می داد. این گونه شد که خانواده «ارژنگ» به منزل ما آمدند تا مرا خواستگاری کنند اما در همان دیدار ابتدایی آن قدر زشت و زننده خانواده ام را تحقیر کردند و رفتار نامناسبی داشتند که پس از رفتن آن ها پدرم با عصبانیت مرا تهدید کرد که دیگر حق ندارم با آن پسر تماس بگیرم، ولی من باز هم به طور پنهانی به رابطه ام با «ارژنگ» ادامه دادم تا این که هر دو خانواده ناچار شدند با ازدواج ما موافقت کنند. به همین دلیل مراسم خواستگاری کوچکی انجام و مقرر شد، مراسم اصلی خواستگاری و عقدکنان در عید نوروز برگزار شود چرا که آن ها مدعی بودند بیشتر بستگانشان در تهران و خارج از کشور ساکن هستند. در این شرایط بود که من بدون اطلاع پدر و مادرم با ارژنگ وخانواده اش رفت و آمد می کردم. وقتی پدرم در جریان این موضوع قرار گرفت به خاطر آینده ام خیلی نگران شد و از پدر ارژنگ خواست صیغه عقد رسمی بین ما جاری شود ولی پدر نامزدم که در پی بهانه ای برای رهایی از شر من بود با خفت و خواری مرا از منزلش بیرون کرد. حالا هم متوجه شده ام که آن ها به خواستگاری دختر دیگری رفته اند و اکنون...

وبگردی