آن طور که وی می‌گفت در مسیر بازگشت از باغ بهاران نرسیده به زرین شهر دچار سانحه شده بود. نشانی دقیق نبود اما توانستیم 8 دقیقه‌ای به محدوده‌ای که آن مرد گفته بود برسیم. بین دو لاین جاده یک مسیر خاکی بود و خودروی واژگون داخل یک گودال افتاده بود.

جاده خلوت بود و خودرو طوری افتاده بود که راننده‌های عبوری هم نمی‌توانستند آن را ببینند. بلافاصله به سمت خودرو رفتم. راننده جوان به‌سمت صندلی شاگرد پرت شده بود و هر لحظه امکان انفجار خودرو وجود داشت. اما در آن شرایط حرکت دادن مصدوم هم ریسک زیادی داشت.

به همین دلیل با احتیاط و از شیشه جلو وارد ماشین شدم. مصدوم هوشیار اما سر و صورتش خون آلود بود. با کمک همکارم گردنش را آتل‌بندی کردم و او را بیرون بردیم.در حال انتقال مصدوم به آمبولانس بودیم که گفت: «آقا؛ امشب عروسیمه، تا شب خوب میشم؟ آخه باید دنبال عروس برم...»

من و همکارم به هم نگاه کردیم. صورت تازه داماد از شدت ضربه متورم و غرق در خون بود. به او گفتم: «مبارک باشه. به کسی خبر دادی که تصادف کردی؟»گفت: «بله به مادرم؛ اما لطفاً بگذارید من همین جا بمانم تا او بیاید. اگر ماشینم را بدون من ببیند سکته می‌کند...»

دقایقی بعد زن میانسال سراسیمه به محل رسید و با دیدن وضعیت خودروی پسرش و آمبولانس چنان گریه و شیونی راه انداخت که من و همکارم به سختی توانستیم او را آرام کنیم سپس آنها را به بیمارستان رساندیم.

وقتی آنجا رسیدیم عروس خانم و خانواده‌اش هم رسیدند. دختر جوان آنقدر گریه می‌کرد که همه با دیدن شرایط روحی او به گریه افتاده بودند. اما ساعتی بعد مشخص شد که خوشبختانه خطر از بیخ گوش تازه داماد گذشته و حالش خوب است.همه‌مان فکر می‌کردیم با آن وضعیت مراسم ازدواج لغو می‌شود اما بعد متوجه شدیم که داماد با همان صورت زخمی و کبود سر سفره عقد نشسته و حاضر نشده آغاز زندگی مشترکش را یک روز هم به تعویق بیندازد. آن شب با همه خستگی از شنیدن خبر برگزاری مراسم ازدواج عروس و داماد احساس خوبی داشتم و با انرژی به خانه رفتم.برای ورود به کانال تلگرام ما کلیک کنید.

 مجتبی رحمانی / تکنیسین فوریت‌های پزشکی اصفهان

وبگردی