حالا زندگی برای «افسانه» رنگ و بوی دیگری گرفته است و از زندگی و پاک بودن لذت می‌برد. او شش سال است که پاک شده است و کسانی را که مثل خودش سال‌ها راه را اشتباه رفته‌اند، به پاکی دعوت می‌کند. زنان و مادرانی که گویی از حافظه خانواده و جامعه پاک شده‌اند. افسانه، می گوید: آخرین دختر خانواده بودم. پدرم بازاری بود و برای خودمان برو بیایی داشتیم چون آن روزها بازاری ها در عرصه ها حرفی برای گفتن داشتند.

۱۶ ساله بودم که عاشق شاگرد مغازه پدرم شدم اما وقتی احسان به خواستگاری‌ام آمد، پدرم پایش را در یک کفش کرد که نه.

حرف و حدیث ها یک سال ادامه داشت تا این که پدرم با وجود اصرار من تن به ازدواج ما داد. بعدها فهمیدم که پدر می دانست او هروئینی است و به همین دلیل مخالفت می کند. با شروع زندگی مشترک محل زندگی من که از خانواده‌ای سرشناس بودم، اتاق کوچکی در خانه مادرشوهرم شد.

احسان وقتی می خواست مواد مخدر مصرف کند چون آشنایی با هروئین و مواد نداشتم و نمی دانستم چه بلایی سرمان می‌آورد برای همین مخالفتی نمی‌کردم.

سه هفته از ازدواج‌مان نگذشته بود که دچار کسالت شدم، شوهرم خوب می‌دانست درمانش چیست. شنیدم به مادرش گفت که گرفتار دود شده‌ام. همان شب وقتی اولین پک را به مصرف هروئین زدم ۳۵ سال زندگی‌ام را بر باد دادم. افسانه، ادامه می دهد: دو سال می گذشت که درگیر مواد مخدر شده بودم و وقتی پدرم متوجه شد، هشت ماهه باردار بودم که مرا به مرکز ترک اعتیاد فرستاد. شوهرم را نیز برای ترک به مرکز دیگری بردند.

این اتفاق چندین بار رخ داد اما فایده‌ای نداشت و من و احسان به محض این که به هم می‌رسیدیم، دوباره شروع به مصرف مواد می کردیم. تمام هم و غم ما مصرف مواد مخدر بود و همین بی فکری سبب شد بچه‌ام مرده به دنیا بیاید. وقتی پدرم این اتفاق تلخ را تجربه کرد وادارم کرد از احسان طلاق بگیرم اما این جدا شدن خیلی طول نکشید. 20 ساله بودم که پدرم فوت کرد انگار غم شرایط من، او را از پا درآورد. بعد از فوت پدرم دوباره با احسان ازدواج کردم اما این با هم بودن دو سال بیشتر دوام نیاورد و این بار خودم از او طلاق گرفتم و برای این که دوباره با او ازداوج نکنم، همسر مردی دیگر شدم تا او مرا از این زندگی نکبت ‌بار نجات دهد اما او بدتر از همسر اولم بود. از آن جا که شوهرم مواد فروش بود بارها به زندان افتاد و من پیش خانواده شوهرم و گاهی با مادرم بودم. وقتی مادر و دیگر خواهر و برادرهایم فلاکت مرا دیدند با ارث پدری مغازه‌ای برای من خریدند تا دست شوهرم را بند کنم و همه چیز درست شود اما مواد مخدر مجالی برای زندگی به ما نمی‌داد.

راستش فکر می‌کنم پول زیاد، بلای جان‌ ما شد. هر چه پول بیشتری به دست می‌آوردیم، مواد بیشتری مصرف می‌کردیم و همان مغازه را هم به باد دادیم، حتی من هم راه شوهرم را که مواد فروشی بود ادامه می دادم و برای خودم شده بودم یک خرده فروش تمام عیار.دیگر یک آدم حرفه ای شده بودم و همه نوع مواد مخدرمصرف کرده بودم و در آخر کراک مصرف می کردم اما وقتی یکی از همان کسانی را که از من کراک می خرید، دیدم که پاهایش را به دلیل مصرف آن قطع کردند تصمیم گرفتم که برای همیشه مواد را کنار بگذارم بنابراین اول طلاق گرفتم. ۱۶ روز درد شدید داشتم اما به هر شکل ممکن تحمل کردم تا نجات یابم، حس می‌کنم آن روزها خدا به من نگاه کرد که موفق به ترک شدم.اخبار 24 ساعت گذشته رکنا را از دست ندهید

رضایی

وبگردی