قدرشناسی از آتش نشان فداکار پس از 58 سال+عکس
رکنا: دختر و پسر خردسالی که با فداکاری یک آتشنشان از مرگ حتمی نجات یافته بودند، پس از 58 سال جستوجو، سرانجام با ناجی مهربانشان دیدار کردند.
آگوست سال 1959، مایکل 3 ساله وخواهردوساله اش« لیندا» در اتاق طبقه دوم خانهشان در شهر «مریلند» امریکا خواب بودند و مادرشان هم درحیاط خانه مشغول رسیدگی به باغچه بود که ناگهان خانه آتش گرفت. زن جوان که بوی دود را حس کرده بود بلافاصله خود را به طبقه همکف رساند اما درکمال ناباوری با شعلههای سرکش آتش روبهروشد. به همین خاطر نمیتوانست برای نجات فرزندان خردسالش کاری کند. این زن همان موقع با فریاد از مردم کمک خواست و دقایقی بعد هم آتشنشان ها به محل حادثه رسیدند. لحظاتی بعد «استو نیومان» مأمور تازه کار آتشنشانی منطقه وقتی پی برد دوکودک درطبقه بالا هستند ازطریق نردبان، خود را ازطریق پنجره پشتی ساختمان به داخل خانه رساند.این درحالی بود که شعلههای آتش خیلی سریع به طبقه بالای خانه چوبی هم رسیده بود.او بلافاصله «لیندا»ی نیمه جان را به بیرون منتقل کرد و دوباره به داخل ساختمان بازگشت، اما مایکل به دلیل نرسیدن اکسیژن و دود غلیظ از هوش رفته بود. همان موقع آتشنشان جوان، ماسکش را درآورد و روی صورت کودک گذاشت و با در آغوش کشیدن او به دل آتش زد و از نردبان پایین رفت. دو کودک بلافاصله به بیمارستان منتقل شدند و با فداکاری این آتشنشان هردونجات یافتند.
سالها گذشت واین درحالی بود که داستان فداکاری آتشنشان جوان یکی از خاطرههای شیرین خانوادگی دختروپسرنجات یافته شد. مایکل و لیندا که سالها به دنبال آتشنشان فداکار بودند برای یافتن ناجی، سالها تلاش کردند اما به نتیجهای نرسیدند.با گذشت حدود 58 سال از آن آتشسوزی، مایکل داستان زندگیشان را در روزنامهها و فیس بوک منتشر کرد.تا اینکه تلاش او و خواهرش برای یافتن آتشنشان فداکار، دراوج ناامیدی و یک سال بعد نتیجه داد چراکه یکی از همکاران قدیمی نیومان با آنها تماس گرفت و آدرس ناجی مهربان را به خواهر و برادر داد. مایکل و لیندا نیزخیلی سریع به دیدن نیومان 84 ساله رفتند که بازنشسته و خانه نشین شده بود. مایکل پس از یافتن این آتشنشان میهمانی بزرگی گرفت و نیومان را بهعنوان قهرمان زندگیاش به همه معرفی کرد. نیومان نیز در میهمانی درباره لحظات نجات گفت: «من در آن موقع فقط به فکر نجات جان دو کودک خردسال بودم و وقتی دیدم پسر کوچولو نفس میکشد خودم را فراموش کردم و ماسک را روی صورتش گذاشتم وازاین کار بشدت خوشحال بودم اما تلاشهای این خواهروبرادرقدرشناس پس ازاین همه سال اشکم را درآورد چرا که آنها به معنای واقعی قدرشناسی کردند.»
ارسال نظر