زهرا در خانه تنها بود که مردی از پنجره داخل شد ! / هنوز وحشت دارم !

به گزارش رکنا، این ها بخشی از اظهارات زن 46 ساله ای به نام زهرا  است که به دلیل شکایت از همسر سابقش وارد مرکز انتظامی شده بود. این زن جوان با بیان این که از نگاه کردن به پنجره اتاق منزلم وحشت دارم و می ترسم که هر لحظه او دوباره خودش را به داخل خانه بیندازد، به مشاور و مددکار اجتماعی کلانتری طبرسی شمالی مشهد گفت: در یکی از روستاهای تایباد و در خانواده ای کشاورز به دنیا آمدم ولی هنوز 13 سال بیشتر نداشتم که مادرم را به دلیل سکته قلبی از دست دادم و در خانه تنها ماندم، چرا که برادر و خواهرانم ازدواج کرده بودند و در شهر دیگری روزگار می گذراندند.

آن زمان همه امور خانه داری را به تنهایی انجام می دادم تا پدرم احساس دلتنگی نکند. خلاصه 3 سال بعد و در حالی که به سن 16 سالگی رسیده بودم روزی برای خرید مایحتاج زندگی به تنها فروشگاه روستا رفتم و در آن جا با نگاه های عاشقانه «شهرام» روبه رو شدم. او جوان غریبه ای بود که به صورت قراردادی در یکی از ادارات دولتی استخدام شده بود و در روستای ما مشغول خدمت بود. آن روز من هم به طور ناخودآگاه عاشق «شهرام» شدم و از آن روز به بعد به بهانه های مختلف از خانه بیرون می رفتم تا با شهرام دیدار کنم. اما خیلی زود خبر رابطه بین من و شهرام در میان اهالی روستا پیچید و او به خواستگاری ام آمد ولی پدرم با این ازدواج به شدت مخالفت کرد و مدعی بود او نه تنها خانواده خوبی ندارد بلکه خودش نیز با افرادی ارتباط دارد که آن ها معتاد هستند و شهرام را در حال کشیدن سیگار دیده است.

 با وجود این من که به او دل باخته بودم به این حرف ها توجهی نداشتم و نمی خواستم حقیقت ماجرا را قبول کنم به همین دلیل رابطه ام با شهرام را قطع نکردم و آن قدر به ازدواج با او پافشاری کردم که پدرم به ناچار و برای حفظ آبروی خودش در روستا، رضایت داد و این گونه من در حالی پای سفره عقد نشستم که از خوشحالی در پوست خودم نمی گنجیدم اما هنوز چند ماه بیشتر از ازدواجمان نگذشته بود که قرارداد شهرام را تایید نکردند و بدین ترتیب او شغل دولتی خود را از دست داد.

بعد از این ماجرای تلخ، شهرام مرا به خانه پدرش در شهرستان برد و خودش نیز راننده کامیون خاور شد تا بتواند هزینه های زندگی را بپردازد. در همین حال دوستان قدیمی شهرام که در روستاهای اطراف بودند و او در زمان مجردی به پاتوق آن ها رفت و آمد داشت، دور و بر شوهرم جمع شدند و او را به خرده فروشی مواد مخدر کشاندند. البته فهمیده بودم که شوهرم خلاف می کند ولی از ترس به روی خودم نمی آوردم و خودم را توجیه می کردم تا این که روزی شهرام از من خواست به صورت خانوادگی به مسافرت برویم. من هم دست دو فرزند کوچکم را گرفتم و به مسافرت رفتیم اما هنگام بازگشت از جنوب کشور، ناگهان ماموران انتظامی در جاده، کامیون را متوقف و در بازرسی از آن یک محموله سنگین مواد مخدر (تریاک) کشف کردند. من هم که حیرت زده به شوهرم نگاه می کردم به عنوان متهم روانه زندان شدم اما چند روز بعد بی‌گناهی من به اثبات رسید و من درحالی به همراه دو فرزندم به شهرستان بازگشتم که دادگاه همسرم را به تحمل 16 سال زندان محکوم کرد.

حالا دیگر آواره منزل بستگانم شده بودم و برای تامین مخارج زندگی کار می کردم، چرا که پدر شوهرم پولی به من نمی داد. در این شرایط وقتی به ملاقات شهرام می رفتم و اوضاع سخت زندگی را برایش بازگو می کردم، او با چشمانی گریان مدعی می شد که بعد از آزادی همه این ها را جبران می کند! خلاصه چندین سال خودم در شرایط اسفباری روزگار گذراندم تا فرزندانم احساس آرامش کنند. بالاخره «شهرام» به دلیل نداشتن سابقه کیفری مشمول عفو شد و از زندان بیرون آمد و این بار راننده خودروهای سنگین (تریلر) شد ولی رفتارهایش بعد از آزادی به کلی تغییر کرد.

او به من تهمت های ناروا می زد و با بستگانم که به منزل ما می آمدند با بی احترامی و بی ادبی به گونه ای برخورد می کرد که آن ها با چشم گریان از خانه ام می رفتند. او مدام مرا به بهانه های واهی کتک می زد به حدی که دچار انواع آسیب های جسمی و روحی شدم. چند ماه مرا در خانه زندانی می کرد و اجازه خروج از منزل را نمی داد و من هم فقط اشک می ریختم. این رفتارها به جایی رسید که دیگر نتوانستم این وضعیت را تحمل کنم و بعد از سال ها زندگی مشترک، از او طلاق گرفتم و مهریه ام را نیز بخشیدم تا سرپرستی کودکانم را به من بسپارد.

بعد از این روزهای تلخ به مشهد آمدم و تحت پوشش کمیته امداد قرار گرفتم. چندین بار به دلیل آسیب دیدگی های کمر و ستون فقراتم تحت عمل جراحی قرار گرفتم ولی از این که دیگر آن روزگار تلخ را نداشتم، احساس راحتی می کردم تا این که دوباره سروکله شهرام پیدا شد.

او که نشانی منزلم را پیدا کرده بود به طور ناگهانی خودش را از پنجره اتاق به داخل منزلم انداخت و با چهره ای خشمگین تهدیدم کرد که حق ازدواج با کس دیگری را ندارم! این رفتار او آن قدر ادامه یافت که اکنون آن پنجره رو به خیابان برایم به یک کابوس ترسناک تبدیل شده است و هر لحظه می ترسم او بلایی به سرم بیاورد. شهرام مدعی است برای آن که مچ مرا بگیرد تا با کسی ازدواج نکنم، شب و روز نمی شناسد و هر آن ممکن است مقابلم ظاهر شود. او من و فرزندانم را تهدید می کند و ...

اقدامات مشاوره ای و بررسی های قانونی این پرونده، با صدور دستوری ویژه توسط سرهنگ قاسم همت آبادی (رئیس کلانتری طبرسی شمالی مشهد) در دستور کار مشاوران زبده دایره مددکاری اجتماعی قرار گرفت تا آن ها به واکاوی دقیق این ماجرای تلخ بپردازند.

ماجرای واقعی با همکاری پلیس پیشگیری خراسان رضوی

وبگردی