دختری دلباخته نامزدش مجبور شد دوستانش را برای شوهرش به خانه دعوت کند  + جزییات تلخ

به گزارش رکنا، دختر 18 ساله در حالی که اشک ریزان فریاد می زد «دیگر از این رفتارهای وحشتناک نامزدم خسته شده ام!» درباره ماجرای ازدواج ش به مشاور و مددکار اجتماعی کلانتری مصلای مشهد گفت: از روزی که به سن نوجوانی رسیدم مدام با خودم می اندیشیدم پدر و مادرم به شیوه سنتی با یکدیگر ازدواج کرده اند و به همین دلیل چگونگی برخورد و رفتار با فرزندان شان را یاد ندارند! و حتی نمی دانند چگونه باید با دختر و پسر نوجوان خود حرف بزنند!

تصورم بر این بود که در خانه ما مادرسالاری حاکم است و هرچه مادرم تصمیم بگیرد پدرم بی چون و چرا به آن عمل می کند؛ چرا که پدرم به خواسته های من توجهی نداشت و من هر آن چه لازم داشتم با مادرم در میان می گذاشتم و او با پول پدرم وسایل و لوازم مورد نیازم را تهیه می کرد! در واقع پدرم را مطیع مادرم می دانستم که هیچ اراده و اختیاری از خود ندارد! به همین دلیل دوست داشتم با جوانی ازدواج کنم که ظاهری مردانه و خشن داشته باشد و قدرت مردانگی در هیبت و هیکل او نمایان باشد. خلاصه وارد شانزدهمین بهار زندگی ام شده بودم که روزی در خیابان، محو جذبه و خودنمایی های پسر جوانی شدم که دستان و بازوهایش پر از تصاویر متعدد خالکوبی بود. آن روزها همین خالکوبی ها را نیز بخشی از هیبت مردانگی می دانستم به همین دلیل خیلی زود شماره تلفن او را گرفتم و این گونه روابط خیابانی من و «جمال» آغاز شد. هنوز دو هفته بیشتر از این ارتباط خیابانی نمی گذشت که هر دو نفرمان با اعتماد به عشقی پایدار، ماجرای علاقه خودمان را با خانواده هایمان در میان گذاشتیم. من که در همان روزهای آشنایی با «جمال» درس ومدرسه را رها کرده بودم در رویاهای خودم غرق بودم و فکر می کردم این گونه آشنایی هایی که با ابراز عشق و علاقه به ازدواج می انجامد تا ابد پایدار خواهد بود!

ولی خانواده من به شدت با این ازدواج مخالفت کردند. من که تصور چنین رفتاری توسط خانواده ام را نداشتم آن ها را تهدید به فرار و خودکشی کردم! آن قدر برای ازدواج با «جمال» پای فشردم که آن ها دیگر چاره ای جز رضایت نداشتند.

پدرم نصیحتم کرد که فرجام این ازدواج را هم باید بپذیرم! ولی من که در عشق پوشالی غرق شده بودم با لبخندی تمسخرآمیز گفتم:  «همه چیز پای خودم!»

بالاخره من در حالی پای سفره عقد نشستم که خودم را خوشبخت ترین دختر دنیا می دانستم! انگار روی ابرها قدم گذاشته ام و در دنیایی دیگر زندگی می کنم!

نامزدم را عاشقانه دوست داشتم و لحظه ای دوری اش را تحمل نمی کردم ولی همه این رویاها  خیلی زود به هم ریخت و کاخ آرزوهایم نابود شد؛چرا که طولی نکشید آن سوی چهره این عشق خیابانی رخ نمود و سوء ظن های نامزدم آغاز شد اما جرئت نداشتم چیزی به خانواده ام بگویم چون «جمال» انتخاب خودم بود و غرورم اجازه نمی داد درباره ماجرای شکاکی های او   و  زجری که از نیش و کنایه هایش می کشیدم، حتی جمله ای برای آن ها بازگو کنم!

بنابراین صبر کردم تا شاید «جمال» سر به راه شود و بداند که او تنها عشق من در آن سن و سال بود و من در اوایل دوران نوجوانی به او دل باختم! ولی تصوراتم اشتباه بود! نامزدم مرا مجبور می کرد تا همه دوستانم را به پارتی شبانه دعوت کنم و پیمانه های شراب را در کنارشان بگذارم! ولی من که از این رفتارها متنفر بودم، تلاش می کردم تا به هر طریقی از این ماجرا فرار کنم؛ چرا که نمی خواستم گناه دیگران به گردن من بیفتد!

با وجود این نامزدم که قصد داشت در پس این مهمانی های شبانه متوجه شود من با چه کسانی قبل از ازدواج با او در ارتباط بوده ام، مدام به این گونه مهمانی ها اصرار می کرد و بی میلی مرا نیز سندی بر سوءظن هایش می دانست!

او مدعی بود زن اگر شوهرش را دوست دارد باید به همه خواسته هایش توجه کند! و فقط «چشم» بگوید! دیگر چاره ای برایم باقی نمانده بود و به ناچار دوستانم را به یک دورهمی شبانه دعوت کردم که بعد از آن نیز بسیاری از آن ها با من قطع رابطه کردند؛ چرا که نامزدم با نظر سوء به آن ها نگاه می کرد!

با وجود این، شکاکی های نامزدم پایانی نداشت او حتی با اسلحه کلت مرا تهدید می کرد که باید به این گونه شب نشینی ها ادامه بدهم! تا جایی که یک روز مرا به بهانه گفت وگو برای مقدمات مجلس عروسی به بیابان های اطراف مشهد کشاند و با گذاشتن تیغه چاقو زیر گلویم تهدید کرد که باید بگویم قبل از ازدواج با او با چه کسانی ارتباط داشته ام! او می گفت: وقتی دختری به همین راحتی در خیابان شماره تلفن خود را در اختیار پسری غریبه می گذارد، پس با چند جوان دیگر هم رابطه داشته است ! و ...

اکنون با آن که دو سال از دوران نامزدی ما می گذرد اما می دانم این ازدواج به قول پدرم فرجامی نخواهد داشت و آینده ای جز «طلاق» ندارد.

حالا هم به کلانتری آمده ام تا درباره این آینده تاریک مرا راهنمایی کنید...

در پی گزارش این ماجرا و با صدور دستوری ویژه توسط سرهنگ محمد ولیان (رئیس کلانتری مصلای مشهد) گروهی از افسران زبده تجسس با هماهنگی های قضایی وارد عمل شدند و در بازرسی از منزل «جمال» مقادیری مشروبات الکلی، سلاح جنگی و چندین قبضه انواع سلاح سرد را در حالی کشف کردند که بررسی های کارشناسی و روان شناختی برای دختر جوان نیز در دایره مشاوره و مددکاری اجتماعی کلانتری آغاز شد.

ماجرای واقعی با همکاری پلیس پیشگیری خراسان رضوی