2 سکانس دلهره آور از 2 قهرمان که برای نجات جان 2 نفر جانشان را کف دستشان گذاشتند

به گزارش رکنا، صدای آژیر ماشین‌های پلیس و اورژانس، ضجه‌های خانواده مرد خشمگین و کمک‌خواهی همسایه‌ها، در‌هم‌آمیخته بود و محله جمعه بازار شهرستان دشتی را شلوغ کرده بود‌. هرازگاهی صدای فریادهای مرد جوان که بوی تهدید می‌داد، سکوت را در فضا حاکم می‌کرد.

ستوان‌یکم اسماعیل خالقی وقتی مقابل خانه رسید، سعی کرد با مرد عصبانی صحبت کند تا شاید کبریت را کنار بگذارد اما تجربه ۲۶ ساله‌اش در نیروی انتطامی نشان می‌داد اوضاع بدتر از آن چیزی است که فکر می‌کرد و فاصله مرگ و زندگی، کشیدن چوب کبریت بر قسمت زبر قوطی بود. «‌مامور یگان امداد شهرستان دشتی استان بوشهر هستم. آن شب در گشت خودرویی بودم که ماجرا از کلانتری به ما اعلام شد و بعد از گرفتن آدرس، راهی خانه مورد نظر شدم. مرد ۴۰ ساله‌ای به‌دلیل مشکلات خانوادگی روی خودش و اثاثیه خانه بنزین ریخته بود و کبریتی در دست داشت. او تهدید می‌کرد اگر کسی جلو بیاید، خودش، خانه و افرادی که آنجا بودند را به آتش می‌کشد.‌»

یکی از بستگان مرد عصبانی تصمیم گرفت کبریت را از دست او بگیرد که با ضربه مشتش به شیشه و شکستن پنجره پا پس کشید. مرد صاحبخانه تهدید می‌کرد در مرحله‌ای از زندگی‌اش است که دیگر چیزی برای از دست دادن ندارد و می‌خواهد زندگی‌اش را به آتش بکشد. آن‌طور که حاضران در محل برای مامور گشت پلیس روایت کردند، به‌خاطر اختلاف‌های خانوادگی، همسرش قهر کرده و او هم در برابر قهر همسرش تصمیم به خودسوزی گرفته بود.

ستوان‌یکم خالقی تصمیم گرفت از تجربه‌اش استفاده کند و به این غائله بدون آتش و مرگ پایان دهد. «خانواده این مرد در حیاط جمع شده بودند و اگر آتش‌سوزی رخ می‌داد احتمال گرفتار شدن آنها در آتش زیاد بود. به همین دلیل با کمک همکارانم، آنها را از خانه خارج کردیم. وضعیت روحی و روانی مرد جوان بحرانی بود و باید با صحبت او را از این وضعیت خارج می‌کردم. اگر حدس می‌زد قصد آسیب به او یا دستگیری‌اش را دارم، همه‌جا را به آتش می‌کشید و فاجعه‌ای رقم می‌خورد. به همین دلیل سعی کردم از طریق روش‌های روانکاوی، او را آرام کنم‌. تا حدودی هم موفق شدم و اجازه داد، وارد خانه شوم.‌»

مرد ۴۰ ساله روی خودش و وسایل بنزین ریخته بود و بوی شدید بنزین توی دماغ می‌زد. قوطی کبریت در دستش بود و با هر قدم مامور پلیس به سمتش، تهدیدهایش جدی‌تر می‌شد. «‌فکری مثل معجزه به ذهنم رسید. در حالی‌که با او صحبت می‌کردم، مدعی شدم گلویم می‌سوزد و آب می‌خواهم. مرد عصبانی اجازه داد از بیرون برایم یک لیوان آب بیاورند. دختر خودش آب را آورد و وقتی مطمئن شدم او از خانه بیرون رفته، نقشه‌ام را عملی کردم. اگر در محاسباتم کمی اشتباه می‌کردم هر دو در آتش می‌سوختیم‌. یک متر با او فاصله داشتم و در یک لحظه لیوان آب را روی قوطی کبریت ریختم و وقتی خطر رفع شد او را تحویل کلانتری دادم. بعد هم سرگرد صالحی، رئیس کلانتری ۱۱ فدک شهرستان دشتی و مشاوران پلیس با او و همسرش صحبت کرده و آشتی‌شان دادند‌.‌»از مامور فداکار پرسیدم این از‌خودگذشتی با تقدیر هم همراه بود که در پاسخ گفت: «‌وقتی لباس سبز پلیس را بر تن می‌کنی، برای حفظ امنیت مردم با خدا معامله می‌کنی‌. در این ماموریت احتمال داشت جانم را از دست بدهم اما نمی‌توانستم دست روی دست بگذارم تا فاجعه‌ای رخ دهد. پیش از این هم در حادثه آتش‌سوزی دیگر امداد‌رسانی کرده بودم. آشتی این زوج، بهترین پاداش برایم بود.‌»

برای نجات جان مصدومان ریسک هم می کنم

عصر روز شنبه درحالی‌که مرزبانان دلیر ایران در مرز ساسولی در سیستان‌وبلوچستان در حال دفاع در برابر تهاجم نیروهای طالبان بودند، ۱۳۰۰ کیلومتر آن‌طرف‌تر، اعضای تیم امداد هوایی یاسوج ریسک پرواز در ساعات پایانی روز را به جان خریدند تا بتوانند ناجی نوجوان افغانستانی مصدوم، از مرگ باشند. انتشار فیلم عملیات امدادگران در فضای مجازی با واکنش کاربران شبکه‌های اجتماعی به‌خصوص اتباع افغان ساکن در ایران همراه بود و از رشادت خلبان بالگرد و تیم امدادی اورژانس تقدیر کردند. دیروز سراغ کاپیتان محسن کشفی، خلبان بالگرد امداد هوایی در این ماموریت رفتیم و او که ۳۳ سال تجربه خلبانی غیرنظامی با ۱۰ هزار ساعت تجربه پرواز دارد، از ماجرای امدادرسانی به پسر نوجوان افغانستانی و تلخ‌وشیرین‌ عملیات‌های امدادی گفت.

شنبه عصر چه اتفاقی افتاد؟

خلبان شرکت هلی کوپتری ایران هستم  و بیش از ۴ سال است  با امداد گران اورژانس راهی عملیات می شویم. عصر روز  شنبه در مسیر استراحت بودم که حادثه در یکی از مناطق شمال‌غربی یاسوج به ما گزارش شد. براساس دستور العمل‌ها و وضعیت بالگردها ما یک ساعت قبل از تاریکی هوا نباید پرواز کنیم. این پروازها خطرناک است و هیچ اجباری به امدارسانی در این زمان برای تیم امداد هوایی نیست اما قبول کردم  به این عملیات بروم. به پایگاه برگشتم و با تیم امدادی راهی محل شدیم. ۱۰ دقیقه‌ای به محل حادثه رسیدیم. پسر نوجوانی تبعه افغانستان به‌دلیل گیر کردن پایش در دستگاه چمن‌زنی دچار جراحت و خونریزی شدید شده بود. اگر دیر به بیمارستان می‌رسید احتمال داشت پایش قطع شود و جانش را به دلیل خونریزی ازدست‌بدهد. سریع او را به بیمارستان یاسوج انتقال و تحویل کادر درمان دادیم.

از ماجرای درگیری در پاسگاه ساسولی در همان روز خبر داشتید؟

بله. اخبارش را دیده بودم. متاسفانه با حمله طالبان یک سرباز مرزبان به شهادت رسیده بود. درحالی‌که آنها یک خانواده ایرانی را داغدار ازدست‌دادن جوان خود کرده بودند، تیم امدادی اورژانس ایران برای نجات جان نوجوان تبعه افغانستان ریسک پرواز در ساعات پایانی شب را قبول کرد تا ناجی او باشد و خانواده‌ای افغان داغدار نشود. ببینید، در آن ساعت ما الزامی برای پرواز نداشتیم اما خودمان خواستیم به این ماموریت برویم.

پرواز با این بالگردهای قدیمی خطرناک نیست؟

بالگردهای ما قدیمی اما از نظر فنی سالم هستند و مشکلی برای پرواز ندارند. در استان کهگیلویه‌وبویراحمد که ما خدمت می‌کنیم، اغلب عملیات‌ها در مناطق صعب‌العبور و کوهستانی است. در برخی محل‌ها بالگرد حتی نمی‌تواند فرود بیاید و ما نزدیک زمین شده و امدادگران پایین می‌آیند و در همان وضعیت بیمار را سوار می‌کنند. 

 تلخ‌ترین خاطره‌ای که داشتید؟

یک بار در مسیر شیراز بودم که اعلام شد زن جوانی هنگام چیدن گیاه از ارتفاع سقوط کرده است. سریع به پایگاه برگشتم و با تیم امدادی راهی محل شدیم. این عملیات هم در ساعات پایانی روز و پرریسک بود. وقتی به آنجا رسیدیم، مردی روی همسرش چادر مشکی کشیده بود و کنارش گریه و زاری می‌کرد. امدادگران بعد از معاینه این زن متوجه مرگش شده و عملیات احیای او بی‌نتیجه ماند و ناراحت به پایگاه برگشتیم. 

شیرین‌ترین خاطره؟

یک بار به ماموریتی اعزام شدیم. دست پسر جوانی زیر تراکتور گیر کرده و قطع شده بود. دست را داخل یخ قرار داده و سریع او را به بیمارستان انتقال دادیم. دو هفته بعد او با پیوند موفق دست، مقابل پایگاه آمد و برای تشکر برایم گل آورده بود.